گزارش کامل جان پیلگر از تحریم عراق
گزارشگر: ریچارد پیلگر*
برگردان: علی ثباتی**
درآمد مترجم:
درباره تحریم ایران
۱- در عرصهی سیاست، هژمونی یا سروری چطور به دست میآید؟ انبوهی رسانه و فعال رسانهای، از دریچههای مختلف، کتب، مجلات، شبکهها، برنامههای اجتماعی و آموزشی، مؤسسات، پژوهشها، نظرسنجیها، و نهادهای ریز و درشت، باوری واحد را همچون حقیقتی بیبحث در دلِ افکار و رفتار عمومی جا میاندازند. مثلاً، شبکههای اپوزیسیونِ فارسیزبانِ خارج از کشور عموماً بهخاطر خاستگاههای مالی و وابستگیهای تابعیتی و سیاسیای که دارند، و آن منافعی که انتظار میرود تأمین کنند، آسیبهای تحریم اقتصادی ایران و خطرات و عوارضِ آن را عادیسازی میکنند یا با نسبتدادنِ یکجانبهی آن به حاکمیت فعلیِ ایران نقش مخربِ آمریکا و متحداناش در این تحریمها را کمرنگ جلوه میدهند. اینگونهست که رفتهرفته قاطبهی مردم، یا دستکم آنهایی که در فضای عمومی صدایی از آنِ خود دارند، یا آنها که هنوز در جامعهی مدنی عاملیت و نقشآفرینی میتوانند داشت، نسبتبه پدیدهای که تا مغز استخوان همهشان را در معرض تهدیدی جدید قرار میدهد، بیتفاوت یا بیموضِع میشوند و نقشی انفعالی به عهده میگیرند. تحریمها چون سرنوشتی محتوم پذیرفته میشود و کنش جمعی و راهاندیشی و چارهجویی و مبارزه و مقاومت دربرابر یکچنین وضعیت تباه و ظالمانهای جای خود را به سوگسُرایی غریبانه و مویههای وازده میدهد. پذیرش “حقیقتِ” تحریم در متن رفتارهای روزمره و باورهای عام مردم لانه میکند و از شناعت و مصیبتِ قاطعِ آن موضوعیتزدایی میشود. این هژمونی میتواند (و توانست) چنان گسترش پیدا کند که نهحتا مردمِ بهاصطلاح عامی و دریافتکننده یا مصرفکنندهی تولیداتِ رسانهای که خواص و روشنفکرجماعت و صدادارانِ صاحبچهرهی عرصهی عمومی هم نهتنها مخالفتی علنی با تحریمها نداشته باشند بل از آن چون راهحلی عاجل برای برونرفت از وضعیت سیاسی فعلی یاد کنند. بگذریم از آن “فعالان” شناختهشدهی بدنامی که بیپروا نانِ چربِ تحریم را در خونِ رنجِ مردم میکنند و در دفاع از تحریمها قلم میرقصانند و ایده میپردازند و سمینار بر پا میکنند.
بههرحال، برای درهمشکاندنِ این هژمونی باید گروههای مخالف تحریم بر شدت و تأثیر اعمال و نفوذِ هم بیفزایند و صدا در صدا اندازند و هرچه بیشتر با تذکرِ موثق و مستند تأثیرات ویرانگر تحریمها بر حیات روزمرهی مردم و بنیانهای زندگی انسانی در ایران و با ارائهی شواهدِ تاریخیِ مشابه دربارهی آثارِ این تحریمهای بهاصطلاح “هوشمند” در دیگر کشورها هم مانع از آن شوند که قبحِ پذیرشِ تحریمها در فضای رسانهای و در نزد شکلدهندگان به افکار و رفتار عمومی بریزد و هم هژمونی تحریمگرایان را و سکوت و انفعال در قبال این هژمونی را پس بزنند. در همین راستا، باید حمله به تحریمها و یادآوری مکررِ عوارض و خطراتِ ملموسِ آنها کار هرروزهی مخالفان تحریم باشد و باید کنشهای رسانهای و هدفگیریها و جهتیابیهای این افراد علیه تحریم به هیئتِ فرمی متحدالشکل و رفتاری همگون درآید تا از پراکندگی و انفعال صداهای تکافتاده کاسته شده به تکثیر صداهای درهمافتاده و همافزوده منجر شود تا هژمونیای تحریمستیز و مستقل دربرابر هژمونی تحریمگرای فعلی پا گرفته استیلا پیدا کند. اقدامی که کمابیش بهرغم پراکندگی و هرازگاهبودناش گویی طی دو سال گذشته در توافقی ناخودآگاه و جمعی کلید خوردهست و باید هرچه بیشتر نیز هریک از ما به سهم خویش به دامنهی نفوذِ آن بیفزاییم.
۲- نظر به حرفهای بالا و باتوجه به دور تازهی تحریمهای فلجکنندهی اقتصادی علیه ایران که کنگرهی آمریکا اخیراً به تصویب رسانیدهست و عملاً تمامیتِ تجارت خارجی و قطع کامل تجارت دریایی ایران، جایگزینکردن نفت صادراتی آمریکا با نفت تحریمشدهی ایران، و هرچه ورشکستهتر کردنِ ارز کشور را هدف گرفتهست، جای تردیدی نیست که بازسازی انتقادی افکار عمومی علیه تحریم از واجبترین اقداماتهر کسی باید باشد که در جامعهی مدنی اندک صدا و انعکاسی دارد. در همین راستا، گزارش دقیق و مستندِ خبرنگار سیاسی و بینالمللیِ استرالیاییتبارِ سرشناس، جان پیلگر، از سفر به عراق در سال ۲۰۰۰، یعنی در دوران فلجسازی کامل و نهایی این کشور در ادامهی یک دهه تحریمهای اقتصادی، را ( که در وبسایت رسمی وی نیز درج شدهست) در چند قسمت متوالی ترجمه و منتشر میکنم تا ابعاد فاجعهآمیز و عواقب تباهکنندهی سایهی تهدیدآمیز تحریمها که بر سرمان گستردهست قدری لمسپذیرتر بشود. خطوط شباهتها نظرگیر و هراسآورست: از تحریم داروهای حیاتی مثل ادوان پزشکی و داروهای درمان سرطان و غیره تا تسهیلات کاملاً ضروری صنعتی از جمله تجهیزات تصفیهی آب و قطعات ماشینآلات ضروری صنعتی. شباهتهایی که شاید در درازمدت، در صورت تداوم این وضعیت، ما را در افقِ سیاهروزیِ فزایندهای از جنس سیاهروزیِ عراق قرار دهند که با هیچ تغییر و تحولی هم دیگر التیام پیدا نکند و ویرانه بر ویرانه بیفزاید. هرچند در مصوبهای اخیرتر تحریم اقلام ضروری از فهرست کالاهای تحریمی توسط کنگرهی آمریکا حذف شده که باید نسبت آن را به تحولات داخلی ایران پی گرفت.
۳- به نظر من، از آنجاییکه به شکلی مشهود و به ویژه در بین فعالان چپ هنوز بحث انتخابات اخیر ریاستجمهوری چون معضلی گرهدرگره ادامه دارد، همینجا باید فرصت را مغتنم شمرد و مسئلهی انتخابات و معنای شرکت کردن یا نکردن در آن را در پرتوی مسئلهی تحریمها که اصلیترین عاملِ افتِ شرورانهی سطح زندگی تمامی طبقات و قشرها و قومیتهای کشور ما بوده بازبینی کرد. هر نوع موضعگیری سلبی یا ایجابی دربارهی انتخابات ریاستجمهوری اخیر اگر نتواند به نحوی عینی، استنادپذیر، محکم، و وثیق ارتباط و رویکردِ خودش را با دو مسئلهی کلیدی و اولیتدارِ حملهی نظامی و تحریمهای فلجکننده روشن سازد و نتواند معین کند که راهکار او به چه شکلی از این دو خطر خاص میتواند جلوگیری کند از اساس تحلیلیست وهمی، زائیدهی جمجمهی واضعِ آن ولاغیر. آیندهی ایران جز در پرتوی این دو موضوع، یعنی تحریم و جنگ، برای ما ذرهای هم روشنتر نخواهد شد. پس، باید همچون مَنِشی تاکتیکی و پیگیرانه از هر فعال و گروه مدنی و سیاسی اعم از چپ و راستی که با استناد به انتخابات ریاستجمهوری اخیر مسائل را میسنجد بیدرنگ بخواهیم که نسبت خویش را با این دو مسئله مشخص کند و راهکارش را برای کاستن از خطر این دو شرح دهند و اگر به نحوی از انحاء این دو مسئله در اولیت تحلیلها یا مواضع او نبود، باید در اساس پروژهی سیاسی و اجتماعی او عمیقاً شک کرد. در یک کلام، توضیح و فهم ما از تحریم و جنگ مهمترین ملاک ما برای سجنش اعتبار و واقعیتمحوریِ گرایشهای مختلف اجتماعی و سیاسی فعلیست.
«علی ثباتی»
* * *
تا سرحد مرگ
گزارشگر: ریچارد پیلگر
در شهر جنوبی بصره در عراق به هرکجا که میروی غباری بههواست که به چشم و حلق و بینیات فرومیرود. در محوطهی بازی کودکان، چرخ میخورد و بچههایی را که به توپی لاستیکی لگد میزنند از پا درمیآورد. دکتر جوادالعلی، سرطانشناس و عضو دانشکدهی سلطنتیِ پزشکان انگلستان، میگوید: “این غبار حامل مرگست. مطالعات خود ما نشان میدهد که بیش از ۴۰ درصد از جمعیت در این منطقه مبتلا به سرطان خواهند شد؛ در بازهای ۵ساله، در ابتدا، و تا مدت مدیدی در پی آن؛ اغلب اعضای خانوادهی خودِ من مبتلا به سرطان خواهند بود، و ما این مرض در ما هیچ سابقهای ندارد. مرضی که به تیم درمانیِ همین بیمارستان نیز تسری یافتهست. ما منبع دقیق آلودگی را نمیدانیم، چون اجازه نداریم به تجهیزات لازم برای پیشبردِ پیمایش علمیِ درخور دست یابیم، یا حتا میزانِ مازادِ تشعشعاتِ رادیواکتیو در بدن خودمان را اندازه بگیریم. ما مشکوک به وجود اروانیومِ خفیفی هستیم که آمریکاییها و انگلیسیها در جنگ خلیج در سرتاسر مناطقِ رزمی جنوبی به کار بردهاند.”
تقریباً از ۱۰ سال پیش و در پی تحریمهای اقتصادی تحمیلیِ شورای امنیت، عراق از تجهیزات و تخصص لازم برای پاکسازیِ مناطق جنگیِ آلوده منع شدهست – برخلاف کویت. در همان حال، کمیتهی تحریمها در نیویورک، که زیر یوغِ آمریکاییها و انگلیسیهاست، طیفی از تجهیزات حیاتی از جمله داروهای شیمیدرمانی و حتا داروی مُسکن را یا مسدود کرده یا معوق ساختهست. بهگفتهی دکتر جوادالعلی: “برای ما دکترها به شکنجه شبیهست که میبینیم کودکان از آن نوع سرطانی جان میبازند که در صورت درمان پزشکی صحیح شانسِ درمانیِ بالایی دارد. فقط سه کودک وقتی در بیمارستان بودم جان باختند.”
شش کودک دیگر نیز نهچندان دور از این موقع در ۲۵ ژانویهی سال گذشته جان باختند. موشکی آمریکایی به الجمیرا که خیابانیست در منطقهای فقرنشین اصابت کرد. ۶۳ تن مجروح شدند، و شماری از آنها بهطرزی وخیم سوختند. وزارت دفاع واشنگتن از این واقعه باعنوان “تلفاتِ جانبی” یاد کرد. انگلستان و ایالاتمتحده هنوز هم عراق را تقریباً هرروز بمباران میکنند: این کارزار طولانیترین بمباران انگلیسی-آمریکایی از جنگ جهانی دوم بدینسوست و با اینهمه جز معدودی استثنای شریف خیلی بهندرت در رسانههای انگلیسی دربارهاش چیزی منتشر میشود. بهگفتهی تونی بلر، هواپیماها تحتپوشش “منطقهی پرواز ممنوع”، که هیچ مبنایی هم در قوانین بینالمللی ندارد، در حال اجرای “مأموریتهای بشردوستانه” هستند. وزیر دفاع در لندن قولِ معروفی دارد دربارهی “اقدامات پُرقدرت جهت محافظت از خلبانان” دربرابر حملات عراقیها – و با اینحال گزارش بخش داخلی امنیت سازمانملل میگوید در یک بازهی ۵ ماهه ۴۱ درصد از قربانیان از غیرنظامیان یا اهداف غیرنظامی بودهاند: روستاها، باراندازهای ماهیگیری، زمینهای زراعی و تنگههای فراخ بیدرختی که درشان گوسفندان چرا داده میشوند. یک روستایی، با پدر و چهار فرزند و گوسفنداناش، توسط هواپیمایی آمریکایی یا انگلیسی کشته شد، که دو مرتبه هم از فراز سرش گذشته بود. به قبرستانی رفتم که این کودکان در آن دفن شده بودند و مادرشان فریاد میزد: “من میخواهم با خلبانی که اینکار را کرد حرف بزنم.”
این جنگی علیه کودکان عراقی در دو جبههست: بمبارانی که طی سال گذشته برای مالیاتدهندگانِ انگلیسی ۶۰ میلیون پاوند هزینه داشت. و نیز بیرحمانهترین تحریم در طول تاریخ. بنا به گزارش یونیسف، میزان مرگومیرِ کودکانِ زیر پنجسال بالغ بر ۴۰۰۰ تن در طول ماهست – یعنی چهار هزار کودک از زمان تحریمها به این سو بیشتر جان میدهند. این معادل با مرگ ۵۰۰هزار کودک در طی ۸ سالست. اگر درک این آمار مشکلست در نظر بگیرید، همین امروز که این مطلب را میخوانید، افزون بر ۲۰۰ کودک عراقی بیدلیل جان میبازند. بهگفتهی یونیسف: “حتا اگر نشود تمامیِ این مصائب در عراق را به عوامل خارجی نسبت داد، باز در صورتِ نبود اقدامات طولانیمدتِ تحمیلیِ شورای امنیت و آثارِ جنگْ عراقیها چنین محرومیتی را متحمل نمیشدند.”
از پشت درهای شیشهای دفاتر یونیسف در بغداد میتوان این نوشته را درباب رسالت سازمان خواند: “بیش و پیش از هرچیز، نجات، امید، توسعه، احترام، عزت، برابری، و عدالت برای زنان و کودکان.” اگر عراقیای جوان باشی، جز حسی کنایهآلود و سیاه به کارت نمیآید. از قضا کودکانی که آن بیرون در خیابان دادوقال میکنند، با رانهای نحیف و چشمانی که برای چهرههای زار و نزارشان زیادی بزرگست، نمیتوانند این نوشته را به انگلیسی بخوانند، یا اصلاً سوادِ خواندن ندارند.
بهگفتهی آنوپاما رائو، نمایندهی ارشد یونیسف در عراق: “در سال ۱۹۸۹، نرخ سواد ۹۵ درصد بود و ۹۳ درصدِ جمعیت دسترسیِ آزاد به تسهیلاتِ بهداشتی داشتند. والدین درصورت نفرستادنِ فرزندانشان به مدرسه جریمه میشدند. از پدیدهی کودکان خیابانی یا کودکان متکدی هیچ اثری نبود. عراق به مرحلهای رسیده بود که شاخصهای مبنایی که برای تخمین بهروزیِ عمومیِ انسان به کار میبریم، و منجمله شاخصهای کودکان، شماری از بهترینها در جهان بودند. ولی امروزه جزو ۲۰ درصدِ نازلترینها هستند. ظرف ۱۰ سال، مرگومیر کودکان از پائینترین رتبهها در جهان به بالاترینها رسیدهست.”
آنوپاما رائو سین، که دراصل معلمی در هندوستان بودهست، بخش عمدهی زندگی کاریاش را با یونیسف سپری کرده. و در کار کمکرسانی به کودکان بودهست؛ اما حالاکه مسئول برنامهای بشردوستانه شده که هرگز توفیقی نخواهد داشت، میگوید “من حسرت میخورم”. مرا به مدرسهی ابتدائیِ نوعیای در شهر صدام برد، که فقیرترینهای بغداد در آن ساکناند. از خلال خیابانی که سیل برداشته بودش به مدرسه نزدیک شدیم: سیستم توزیع آب و آبوفاضلاب شهر ساقط شده بود. مدیر مدرسه، علی حصون، در همان حزن و اندوهی غرقه بود که دکترها، مراقبان، و معلمان عراقیِ دیگر از آن خبر میداند: همانهایی که میدانند که کار زیادی از دستشان برنمیآید “مگر شما، در جهان بیرون، دست به تصمیم بزنید”. درحالیکه ما را از میان آبچالههای فاضلاب در محوطهی بازی بچهها هدایت میکرد، به خطِ مرتفعِ آب روی دیواری اشاره کرد و گفت که “زمستانها آب تا اینجا بالا میآید. و درست همینوقت اینجا را تخلیه میکنیم. تا هر زمان که بشود میمانیم، ولی بدون نیمکت، بچهها باید روی آجر بنشینند. از این بابت نگرانام که ساختمان فروبریزد.”
این مدرسه در مرزِ یک گورستانِ صنعتیِ وسیع واقعست. پمپهای تجهیزات تصفیهی فاضلاب و مخازن آب خاموشاند، مگر غژوغژی گاهبهگاه که بر اثر تحلیلرفتنشان بلند میشود. بسیاریشان هدف حملهی ضربتی آمریکا در ژانویهی ۱۹۹۱ بودند؛ بیشترشان از آنموقع بدون قطعات یدکی توسط سازندههای انگلیسی، فرانسوی، و آلمانی پیاده شدهاند. و اغلبشان از سوی کمیتهی تحریمهای شورای امنیت با تأخیر مواجه میشوند؛ عبارت رسمیای که برای این تأخیر به کار میرود “در فهرست انتظار گذاشتن” است. ۱۰ سال پیش، طبق گزارش یونیسف، ۹۲ درصدِ جمعیت به آب تصفیهشده دسترسی داشتند. امروز، آب تصفیهنشدهای که از تگریس استخراج میشود مرگبار به شمار میآید. حصون در همان حال که بر سر دو برادر دست میکشید به ما گفت: “این بچهها دارند دورهی نقاهت از اسهالخونی را میگذرانند، ولی این مرض باز به سراغشان خواهم آمد، و باز هم، آنقدرکه بیش از حد ضعیف شوند”. کُلُر، این حافظِ جهانیِ آب تصفیهشده، توسطِ کمیتهی تحریمها غدقن شدهست. در سال ۱۹۹۰، احتمال مرگ نوزادِ عراقیِ مبتلا به اسهالخونی ۱ در ۶۰۰ بود، امروز ۱ در ۵۰.
درست قبل از کریسمس، وزارتخانهی تجارت و صنعت در لندن محمولهای از واکسنهایی را توقیف کرد که بنا بود از کودکان عراقی دربرابر دیفتیری و تب زرد محافظت کنند. دکتر کیم هاولز در باب چراییاش به مجلس گفت. مقامِ ارشدیِ دولت در مسائل مربوط به مصرفکننده و رقابت، عنوانیست که بهروشنی با پاسخ اُروِلوارِ او جور درمیآمد: واکسنهای کودکان توقیف شده بودند چون، بهگفتهی او، “میتوانستند برای سلاحهای کشتار جمعی به کار روند.” حالا اینکه انگشت شخصِ او روی ماشهی یک سلاحِ محرزِ کشتار جمعی، یعنی تحریم، قرار گرفته بود از قضا بر خودش هم معلوم نبود. دنیس هالیدی، یک ایرلندیِ موقر و فصیح، پس از ۳۴ سال کار با سازمانملل، از مقام هماهنگکنندهی امدادهای بشردوستانه به عراق در سال ۱۹۹۸ استعفاء داده بود؛ او سپس مشاور دبیرکلِ سازمانملل شده بود، یکی از افسرانِ نخبهی ارشد. او بسط و توسعه را پیشهی خود کرده بود، “تلاش برای کمکرسانی به مردم و نه آسیبزدن به آنها”. استعفای او نخستین تجلیِ علنیِ طغیانی بود بیسابقه علیه دیوانسالاریِ سازمانملل. او نوشت: “من استعفاء میدهم چون سیاستگذاریهای تحریم اقتصادی یکسره ورشکسته شدهست. ما در روندِ متلاشیساختنِ کاملِ یک جامعه هستیم. موضوع به همین سادگی و دهشتناکیست که…هر ماه پنج کودک میمیرند…نمیخواهم برنامهای را مدیریت کنم که نتایجی از این دست به بار میآورد.”
وقتی برای نخستینبار با هالیدِی ملاقات کردم، از دقتی که او در انتخاب بیتخفیفترین واژهها به کار برده بود مبهوت شدم. گفت: “به من یاد داده بودند سیاستی را پایهگذاری کنم که مصداقی تمامعیار از نسلکشی بود: سیاستی تعمدی که بهطور مؤثر بیش از یک میلیون تن را به کشتن داد، کودک و بزرگسال. همه میدانیم که رژیم صدام حسین بهای تحریمها را نمیپردازد: برخلاف، با این تحریمها قویتر هم شدهست. این مردمان عادی هستند که فرزندانشان را یا والدینشان را بهخاطر فقدانِ آب تصفیهشده از دست میدهند. روشنست که شورای امنیت از کنترل خارج شده، چون اعمالاش دراینجا نافیِ منشورِ آن، و نیز بیانیهی حقوق بشر و کنوانسیون ژنو است. تاریخ مسببانِ این وضع را سلاخی خواهد کرد”.
درون سازمانملل، هالیدی به سکوتی درازمدت و جمعی خاتمه داد. سپس، در سیزدهم فوریهی امسال (سال ۲۰۰۰)، هانس فون اشپونوِک، که بهجای هالیدِی هماهنگکنندهی امور بشردوستانه در عراق شده بود استعفاء داد. سؤالاش این بود که “تا کی باید جمعیت غیرنظامیانِ عراق در معرض چنین مجازاتهایی قرار گیرند، آنهم بابت کاری که هرگز نکردهاند؟” دو روز بعد، جوتا بورگهارت، رئیس برنامهی جهانی غذا در عراق، استعفاء داد، و بهطور خصوصی هم گفت که نمیتوانسته آنچه را که بر سر مردم عراق میآوردند تحمل کند. استعفایی دیگر نیز در شُرُف وقوعست.
وقتی با اشپونوِک در ماه اکتبر گذشته در بغداد دیدار کردم، خشمی که داشت از پسِ ظاهر ازخودگذشته و سنجیدهاش زبانه میکشید. مثل هالیدی که پیش از او در این منصب بود، شغلاش مدیریت برنامهی “نفت دربرابر غذا” بود که از سال ۱۹۹۶ به عراق اجازه داده بود بخشی از نفت خود را عوضِ پولی که مستقیماً به شورای امنیت میرسید به فروش برساند. تقریباً یکسوم آن صَرف “هزینههای” سازمانملل میشد، بازسازی کویت و ادعاهای خسارت آن. بعد هم عراق در بازار جهانی مزایدهای برای ذخائر غذایی و دارویی و دیگر امکاناتِ بشردوستانه برپا میکرد. هر قراردادی میبایست به موافقتِ کمیتهی تحریمهای مستقر در نیویورک میرسید. بهگفتهی اشپونوک، “نتیجهی کار اینست که میتوانیم برای هر فرد فقط ۱۸۰ دلار را ظرف یک بازهی ۶ ساله خرج کنیم. این تصویریست بس رقتآور. مباحثات مربوط به عراق هرچه هم که باشند نباید تسمه از گردهی غیرنظامیان کشید.”
با دنیس هالیدی به عراق سفر کردم. این نخستین سفر مجدد او به عراق بود. واشینگتون و لندن از پروپاگاندای عراق بیشترین بهره را میبرند درحالیکه پروپاگانادی خودشان، بیکه با چالشی مواجه شود، قدرتمندترین است. با در نظر داشتن این مسئله، در پی برآوردی مستقل از ۵۵۰ نفر نیروی سازمانملل بودم که ریسمان نجات عراق به شمار میآمدند. در میان اینها هالیدی و اشپونوک قهرمان محسوب میشوند. من دربارهی عملیات سازمانملل در کشورهای متعددی گزارش تهیه کردهام و هرگز با یکچنین خشم و نارضاییای مواجه نشدهام که متوجه سوءاستفاده از شورای امنیت باشد و فسادی که هنوز برخیشان از آن بهاسم “ایدهئالِ” سازمانملل یاد میکنند.
سفر ما از عمان به اردن ۱۶ ساعت پراضطراب در جاده را رقم زد. این تنها راه مجاز به داخل و بیرون از عراقست: رستهای از ماشینهای اسقاطی و تانکرهای سوختهی نفت. بغداد تنها از زیر کفنی از آلودگی قابلرؤیت بود که عمدتاً حاصل راهبرد نیروی هوایی آمریکا برای هدفگرفتن زیرساختهای صنعتی عراق در ژانویهی ۱۹۹۱ بود. دستهایی کمسنوسال به سمت شیشههای وَنی که در آن نشسته بودیم دراز میشدند: پسرکی موزی مانده میفروخت، دختری ساقهی گل. پیش از ۱۹۹۰، چنین منظرهای دشواریاب بود و کسی به آن روی خوش نشان نمیداد.
بغداد نسخهای شهری از “بهار خاموشِ” رِیچِل کارسونست. پرندگان مهاجرت کردهاند، بههمانسان که گذرهای پُرنخل از بین رفتهاند، و این جا سرزمین خرما بود. بلوای رنگها بر پای غرقههای میوه به رؤیا میماند. دستهای موزِ مارکِ “دُل” و کیسهای سیبِ بیروت معادل حقوق ماهانهی یک معلمست؛ تنها خارجیها و ثروتمندان میتوانند میوه بخورند. ارزی که زمانی دو دلار در ازای یک دینار بها داشت اکنون بیارزشست. ثروتمندان، اربابِ بازار سیاه، هممسلکان و نظرکردگانِ نظام، از چشمرس به دورند، مگر گاهبهگاه و در اتوموبیلهای مرسدسبنزِ مدلبالا و شیشهدودی که راه خود را از میان خودروهای قراضه میگشایند. اینان که دستور بهشان داده شده سرشان را در برف فروکنند به شبکهها و باشگاهها و رستورانها و کلینیکهای تا خرخره مجهزشان مشغولاند، وضعی که بهخودیِخود این تبلیغات را که تحریم به ایشان و نه به مردمان عادی عراق لطمه میزند بیمعنا کردهست.
در مرکز بغداد بنای یادبودی هست از جنگ ۸ سالهی عراق و ایران، که صدام حسین به راهاش انداخت، به تشوق آمریکا که میخواست عراق دشمن بزرگ او، آیتاله خمینی، را از پا درآورد. جنگ که تمام شد، دستکم یک میلیون انسان سرِ هیچوپوچ از میان رفتند، سوختباری که توسط صنایع تسلیحاتی انگلستان، باقی اروپا، اتحاد جماهیر شوروی، و ایالات متحده فراهم میشد: یعنی، اعضای اصلیِ شورای امنیت. بازوانِ این بنا که از روی بازوانِ شخصِ صدام الگوبرداری شده بود (و در بیسینگاستاک در همپشایرِ انگلیس قالبریزی شده بود) پیروزمندانه دو شمشیرِ نظامی را ضربدری نگاه داشته بود. ماشینها میتوانستند از روی کلاهخودهای سربازان کشتهی ایرانی که در تقاطع تعبیه شده بودند گذر کنند. نمیتوام به هیچ منظری در هیچکجای دیگر از جهان فکر کنم که بهتر از این جنایتِ جنگی قربانیطلبانه را مجسم کند.
در هتل فلسطین که زمانی پنجستاره محسوب میشد اقامت گزیدیم. بوی بنزین همیشه هوا بود. از آنجایی که مواد ضدعفونیکننده “در فهرست انتظار” [تحریمهای شورای امنیت] بودند، بنزین، که از آب وافرتر بود، جای این مواد را گرفته بود. یکی از اداراتِ راه هوایی عراق در آن حوالی همهروزه بازست، با کارمندی که پشت میز نشسته لبخند میزند و به عابران صبحبهخیر میگوید. او هیچ مشتریای ندارد، چون عراق هیچ راهِ هواییای ندارد – چراکه با تحریم پاک دخلاش آمدهست. خلبانها تاکسی میرانند، حیاطِ جلویی جارو میکنند، و لباسهای دستدوم میفروشند. در اتاق من، آب به رنگ قهوهایِ تیرهفامی درآمدهست. زن خدمتکار هولهی مستهلکی را چون میراثی گرانبها حمل میکند. وقتی درخواست کردم که قهوه به اتاق بیاورند، پیشخدمت آن بیرون مردد ایستاد تا حرفام تمام شود؛ “فنجان سخت نایابست”. چهرهی جواناش از غصه درهمفشرده بود. خودش هم عیناً تأیید کرد که “مدام غصهدارم”. ظرف یک ماه، میتوانست آنقدری پول جمع کند که قرصهای صرع برداردش را تهیه کند.
غمی مشابه بر چهرهی مردمی نشسته بود که در حراجی نیمروزی شرکت جسته بودند، جاییکه داشتههای شخصی در ازای غذا و دارو به فروش میرسیدند. معمولترین جنس تلویزیونست؛ زنی با دو بچهی خردسالاش خریدارانی را که سر یکقراندوزار چانه میزدند تماشا میکرد. مردی که از پانزدهسالگی کبوتر جمع میکرد برای فروش آخرین پرندهاش آمده بود؛ بعدش هم نوبت قفس بود. هرچند برای سرککشیدن آمده بودیم، من و گروه فیلمبرداری را با روی خوشی پذیرفتند. فقط یکمرتبه به عامل اصلی زخمی بدل شدم که کمابیش در جامعهای که از تمامی دیگرکشورهای عربی غربیتر بود محسوس میبود. مردی از پسِ غرفهی کتابفروشیاش فریاد زد: “چرا بچهها را میکشید؟”، “چرا بر سرمان بمب میریزید؟ مگر با شما چه کردهایم؟” عابران سریع دستبهکارِ آرامکردنِ او شدند؛ مردی دستی از سر دلداری بر شانهاش زد، دیگری، معلمی، از عقبِ من درآمد: “ما کارهای دولت بریتانیا را به مردم آنجا ربط نمیدهیم”. لیس کوبا، عضوی مهم از اوپوزیسیونِ در تبعید عراق، بعدتر در واشنگتن به من گفت که “مردم عراق و صدام حسین یکی نیستند، و برای همین هم در میان ما آنانی که زندگیشان را وقف نبرد با وی کردهاند تحریمها را غیراخلاقی میدانند.”
در ستونبندی بهسبک معماری ادواردی با ستونهای کورَنتی و یونانیمآب مردم برای فروش کتابهاشان میآمدند، نه آنطور که در بازار کهنهفروشها میبینی بل از سر نیازی عاجل. کتابهای هنری با جلد چرمی از دههی سی میلادیِ بغداد، متونی دربارهی زایمان و رادیولوژی، نسخههایی از مجلات پزشکی بریتانیایی، ویراستهای اول و دوم “در انتظار گودو”، “خورشید همچنان برمیآید”، و به همین ناچیزی، “سیاست خانهسازی بریتانیا ۱۹۵۸” با قیمتی معادل چند نخ سیگار فروخته میشد. مردی با سبیل آراستهی خاکستریرنگ که به یک برتی وُوستر [هنرپیشهای انگلیسی] از عراق میمانست گفت: “باید بروم جنوب به دیدن خواهرم که مریضست. مرحمت کن و ۲۵ دینار بهم بده” (مبلغی در حدود یک پنی). پول را گرفت، سری تکان داد و بهچالاکی از آنجا دور شد.
استودیوی محمد غنی در تسخیر صلیبیست عظیمالجثهای که برای کلیسای عروجِ بغداد میتراشید. در مقام معروفترین مجسمهساز عراق، به خودش غره بود که کلیسای واتیکان برای این مأموریت او را برگزیدهست که در مقام یک مسلمان صحنهی بر دوش کشیدن صلیب را در رُم مجسمهسازی کند – استعارهای رمانتیک از کشور خودش که همچون بینالنهرین، این “گاهوارهی تمدن مغربزمین.” آخرین اثر او مجسمهی ۲۰فوتی زنی بود که بچهاش به پایاش آویخته بود و غذا طلب میکرد. میگفت: “هر روز میبینماش، که در کنار بسیاری دیگر در صفی بلند جلوی بیمارستانی ایستاده که در منتهاعلیهِ جادهی منست. این افراد همانچیزیاند که مجبورمان کردهاند به آن تبدیل شویم.” او صفی از هیاکلِ کوچک را ساختهست که همین به انتظار نشستنِ در صف را نمایش میدهند؛ سرها همه مقابلِ دری که تاهمیشه بسته خواهد ماند فروافتادهاند. میگفت: “این درِ داروخانهی عمومیست. ولی خود جهان هم هست که گردانندگاناش آن را به رومان کیب بستهاند.” فردای آن روز، صفی از همان نوع زنان و بچهها را دیدم، و پدران و فرزاندانشان، که در قسمت سرطانیهای بیمارستان کودکان المنصور به سرمیبردند. بیمارستانی که بیشباهت به بیمارستان سنت توماس لندن نیست. میگفتند که دارو میرسد، اما نامستمر، طوریکه بچههای مبتلا به سرطانِ خون که با یک دورهی کامل شامل سهعدد آنتیبیوتیک میتوانند نجات داده شوند به وضعی بیبازگشت میرسند، چون یک عدد آنتیبیوتیک کمست. بچههای مبتلا به مننژیت هم میتوانند با میزان دقیقی از آنتیبیوتیک نجات یابند؛ اینجا، اما، میمیرند. دکتر محمدمحمود گفت: “چهار میلیگرم میتواند یک زندگی را نجات دهد. اما اغلباوقات اجازهی استفادهی بیش از یک میلیگرم را نداریم.” این بیمارستان بیمارستانی آموزشیست، بااینحال بچهها جان میبازند چراکه کیسههای ذخیرهی خون و دستگاههای لازم برای جداسازی پلاکت وجود ندارد: چیزهایی که در هر بیمارستانی در انگلستان جزو تجهیزات پایهای محسوب میشوند. جایگزینها و قطعات یدکی، بههمراه انکوباتور و دستگاه اشعهی ایکس و دستگاههای شش و قلب، جملگی در نیویورک “در فهرست انتظار” هستند.
در کلینیک نشستهام و دکترها والدین و فرزندانشان را میپذیرند که شماریشان در حال موتاند. بعد از هر معاینهای، دکتر لِکا فاصِح اُزیرِ سرطانشناس بهانگلیسی مینویسد: “دارو موجود نیست”. از او خواستم در دفترچهی یادداشتام اسامی داروهایی را که بیمارستان سفارش داده اما بهندرت به دست آورده بنویسد. در لندن، آن فهرست را به سرپرست برنامهی سرطان سازمان بهداشت جهانی، پروفسور کارول سیکورا، نشان دادم. او سال قبل در مجلهی پزشکی بریتانیا نوشته بود: “تجهیزات رادیوتراپی، داروهای شیمیدرمانی، و داروهای ضددرد دائماً توسط ایالات متحده و مشاوران انگلیسیِ کمیتهی تحریمها در نیویورک توقیف میشوند. بهنظر میرسد آنجا ایدهی سخیفی برقرار باشد بر این مبنی که یکچنین عواملی را میتوان به سلاحهای شیمیایی یا دیگر انواع سلاح مبدل ساخت.”
به من گفت: “تقریباً تمامی این داروها در همهی بیمارستانهای انگلستان دسترسپذیرند. خیلی هم استانداردند. سال قبل که از عراق بازمیگشتم با گروهی از متخصصان فهرست ۱۷ قلم دارو را تهیه کردم که برای درمان سرطان ضروری تشخیص داده شده بودند. به سازمانملل اطلاع دادیم که هیچگونه امکان تبدیلکردنِ این داروها به عناصر لازم برای تسلیحات شیمیایی میسر نیست. هیچ پاسخی نگرفتیم. غمآورترین چیزی که در عراق دیدم جاندادنِ کودکانِ عراقی در نبودِ شیمیدرمانی و کنترلِ درد بود. دیوانهوار مینمود که آنها حتا از مورفین هم نمیتوانستند برخوردار باشند چون برای هرکه از سرطان رنج میبرد مورفین بهترین داروست. وقتی آنجا بودم، یک بطری کوچک قرصهای آسپیرین بود که بین ۲۰۰ بیمارِ مبتلا به درد توزیع میشد. غریبا!”
ژانویهی سال گذشته، جرج رابرتسون، وزیر دفاع، گفت “صدام حسین در انبار ذخیرهی خویش محمولهای از دارو و لوازم پزشکی به ارزش ۲۷۵ میلیون دلار در اختیار دارد که از توزیع آن سر باز میزند. “دولت انگلستان میدانست که این دروغی بیش نیست، چون مقامات رسمی بشردوستِ سازمانملل معضل ارسال نامنظم دارو به عراق را روشن ساخته بودند – نمونههایی نظیر دستگاههایی فاقدِ قطعهای ضروری، یا سرنگها و مواد تزریقی که جدای از هم ارسال میشوند – و همپای آن مصائب حملونقل و نیاز به یک محمولهی ذخیرهی مواد اولیهی اساسی. هانس فون اشپونِک میگوید: “کالاهایی که به این کشور وارد میشوند همانجایی توزیع میشوند که باید. تازهترین تحلیلِ مواد ذخیرهی ما نشان میدهد ۸۸٫۸ درصد تمامی تأمیناتِ بشردوستانه توزیع شدهاند.” نمایندگان یونیسف، برنامهی جهانی غذا، و سازمان غذا و کشاورزی بر این موضوع صحه گذاشتهاند. اگر صدام حسین باور داشت که میتواند از قِبَلِ مسدودکردنِ کمکهای بشردوستانه منفعتی به هم بزند بیگمان چنین میکرد. بنا به گزارش سازمان غذا و کشاورزی: “دولت عراق برای غذارسانیِ عمومی نظامی از سهمیهبندی غذایی معرفی کرده که تأثیرش ظرف یکماه از اعمال ممنوعیت بازرگانی آغاز شدهست. نظام یادشده غذاهای اصلی را با قیمت سال ۱۹۹۰ فراهم میآورد، که یعنی اکنون عملاً رایگان درمیآید. این مسئله فایدهی غذاییِ نجاتبخشی دارد….و مانع فاجعهای در حق مردم عراق شدهست.”
طغیان در سازمانملل تا سطح شخصِ کوفی عنان بالا میگیرد که زمانی بهعنوان معترضترین دبیرکل میشناختندش. او که پس از مادلین آلبرایت به این سمت منسوب شده بود، که آنموقع نمایندهی ایالات متحده در سازمانملل بود، کارزاری بر پا کرد تا از شر بوتروس-بوتروس گالی، سَلَفِ خود خلاص شود، و صراحتاً دربرابر کارزار مشابهی قرار گرفت که آمریکاییها به راه انداخته بودند، و مسئولیت هانس فون اشپونوک را هم تمدید کرد. اکتبر گذشته، وی مایهی شگفتی شد وقتی ایالات متحده را متهم ساخت که “دست به اعمال نفوذ در کمیتهی تحریمها زده تا بهطور نامحدودی کالاهای بشردوستانهای را که عراق میخواهد خریداری کند “در فهرست انتظار” قرار دهد”. وقتی با کوفی عنان ملاقات کردم، پرسیدم که آیا تحریمها اثری جز تخریبِ اعتبار سازمانملل درمقام پیکرهای بیگزند نداشتهست. پاسخ داد: “لطفاً ما را با چوب عراق نزنید.” در هفتم ژانویه، دفتر سازمانملل درزمینهی برنامهی عراق گزارش کرد که محمولههایی با ارزشی در حدود یک و نیم میلیارد دلار “در فهرست انتظار” قرار گرفتهاند که کالاهایی در زمینهی غذا، سلامت، بهداشت عمومی، کشاورزی، و تعلیموتربیت را شامل میشدند. در هفتم فوریه، مدیر اجرایی سازمانملل به شورای امنیت تاخت که چرا قطعات یدکی لازم برای صنعت نفتِ رو به زوال عراق را در فهرست انتظار گذاشتهست. او نوشت: “ما به یکیک اعضای شورای امنیت دستِ التجاء میبریم، که این بحث را خاطرنشان کنند که در صورت دسترسپذیر نشدنِ اقلام ضروری برای صنعت نفت ظرف اندکزمانی، تولید نفت [عراق] فرومیخوابد…این هشداریست علنی.” به بیان دیگر، پول کمتری برای خرید دارو و غذا در میان خواهد بود. طبق نظر عراقیانِ سازمانملل، نمایندهی آمریکا در کمیتهی تحریمها بود که ارسال محمولههایی را که شورای امنیتی مجاز دانسته بود وتو کرد. سال گذشته، یک مقام بلندپایهی آمریکایی به واشنگتونپست گفت، “هرچه بیشتر بتوانیم در شورای امنیت بازی درآوریم و مسائل را معطل نگاه داریم، بهترست.” در تحریمها یکجور تنگنظری هست که پهلوبهپهلوی کینتوری میزند. در انگلستان، ادارهی گمرک و مالیات بستههایی را که برای اقوام و بستگان ارسال میشوند توقیف میکند که حاوی لباس بچه و اسباببازیاند. سال پیش، رئیس کتابخانهی انگلستان، جان آنسورث، به هری کوهن اِم.پی نوشت که “در پی مشورتهایی که با ادارهی امور خارجه صورت گرفت” تصمیم بر این شد که دیگر نمیتوان به دانشآموزان عراقی کتاب ارسال کرد.
در واشینگتون با جیمز روبین مصاحبه کردم. معاون وزیر خارجه که از طرف مادلین آلبرایت سخن میگفت. وقتی از او در تلویزیون سؤال شد که آیا به نظرش مرگ نیم میلیون کودک عراقی هزینهی گزافی نبودهست، آلبرایت چنین پاسخ داد: “این انتخابیست بس دشوار، اما فکر میکنم هزینهی گزافی نباشد.” وقتی از روبین در این باره سؤال کردم، مدعی شد که کلمات آلبرایت را از زمینهشان بیرون آوردهاند. بعدهم “روششناسیِ” گزارش سازمان بهداشت جهانیِ سازمانملل را زیر سؤال برد که مرگ نیممیلیون تن را تخمین زده بود. درحالیهم که ناصحانه من را از “آرمانخواهی زیادی” بازمیداشت، گفت “در سیاستگذاری، باید بین بد و بدتر دست به انتخاب زد…و متأسفانه اثرات تحریمها بیش از آنی بود که انتظارش را داشتیم.” مرا به “جهان واقعی” حواله داد که در آن میباید “دست به انتخابهای واقعی زد.” جهت تخفیف در مجازات، گفت “حسِّ ما میگوید که پیش از تحریمها نیز فقر و معضلات بهداشتی عمیقی در عراق وجود داشته.” اما همانگونه که دادههای یونیسف دربارهی عراق تا پیش از سال ۱۹۹۰ نشان میدهد درست عکس این ادعا حقیقت دارد.
مسئلهی کنایهآمیز اینست که ایالات متحده خود به حزب بعث صدامحسین جهتِ قدرتگرفتن در عراق یاری رساند، و اینکه ایالات متحده (و انگلستان) در دههی هشتاد میلادی دسیسه کردند تا، به گفتهی واژههای عیناً آمده در طرحسؤالِ در کنگره، قوانین خودشان را هم زیر پا گذاشته “مخفیانه و با گشادهدستیِ خطرناکی از او پشتیبانی کنند،” و تقریباً هرچه طلب میکند، منجمله تجهیزات لازم برای سلاحهای شیمیایی، را در اختیار او گذارند. روبین قادر به تشخیص این مسئلهی کنایهآلود نبود که ایالات متحده ذخائر لازم برای تولید بوتولیسم (مسمومیت غذایی حاد) و سیاهزخمی در اختیار صدام نهاده بود که میتوانست از آنها برای تولید سلاح استفاده کند. وی مدعی شد که شرکت مریلند که در این رابطه مسئول بوده و تحت پیگرد قرار گرفته. ولی اینطور نبود: این شرکت تأییدهی وزارت بازرگانی را به دست آورد.
دیورا حاشا بلندست، چراکه در غرب عراقیها ملتی هستند بیمردم، و درد سربهسرشان ناشی از بیتوجهی رسانهها به اوضاعشان بود: و وقتی هم که اخباری در کار باشد، خیلی دقت میشود که خطاکاری غرب در آن به حداقل برسد. بهشخصه نمیتوانم همپای این مورد هیچ مسئلهای در حقوق بشر را سراغ کنم که دولتها دربارهاش مجاز به یکچنین فریبکاریای بوده باشند، و اینکه دروغهایی چنین بیشرمانه گفته باشند. دولتهای غربی استعدادی ذاتی برای “قصابیِ بغداد” داشتند، که با خیالت راحت از هر بابتی میتوان مقصرش شمرد. برخلاف جلادانِ سرزنِ عربستان صعودی، شکنجهگران ترک، و سوهارتو، پادشاهِ کشتارِ جمعی، تنها صدام حسین آنقدر دلبههمزدن بود که مردمان تابع وی را میتوان به تلافیِ جنایاتاش کیفر داد. چاپلوسی انگلستان در واکنش به طرحهای واشنگتن دربارهی عراق از روحیهی بزدلانهی خاصی برخوردارست، چراکه دولت تونی بلر در پی همان چیزیست که سایمون جنکینز “عرضاندامی کمهزینه، کمخطر، با انجام کاری نسبتاً ساده، اما بهطرزی شنیع بیرحمانه” مینامدش. گفتههای تونی بلر و رابین کوک و وزرای همدست رنگبهرنگشان در شرایطی دیگرگونه فقط اسبابِ خنده میتوانست باشد. کوک میگوید: “ما باید کذب این ادعا را نشان دهیم که تحریمها مسئول درد و رنج مردم عراقست.” و باز میافزاید: ” باید از مشروعیت قوانین بینالمللی و سازمانملل پشتیبانی کنیم.” و از این دست مهملات تا سرحد انزجار. انگلیسیها پزش را میدهند که در ارائهی آخرین راهکارها در شورای امنیت “پیشقدم” شدهاند، راهکارهایی که البته صرفاً چشماندازی عرضه میدارند مشحون از معانی بیشترِ کافکایی و لفاظیهایی که تحتلوای “راهکار” عرضه میشوند و هیچچیزی را هم تغییر نمیدهند.
تحریم برای چه؟ ریشهکنی تسلیحات کشتار جمعی عراق که شورای امنیت آن را راهکار میداند. اسکات ریتر، که پنجسال از بازرسان عمدهی بخش تسلیحات سازمانملل در عراق بود، به من گفت: “تا سال ۱۹۹۸، زیرساختهای سلاحهای شیمیائی بهدست بدنهی بازرسان سازمانملل یا توسط خود دولت عراق و ضمن پذیرش دستور ما یکسره از بین رفته یا پیادهسازی شده بودند. از برنامهی سلاحهای بیولوژیکی اثری نمانده بود، تمامی تسهیلاتِ عمده از بین رفته بودند. برنامهی سلاحهای هستهای یکسره نابود شده بود. برنامهی موشکهای دوربُردِ پرتابهای نیز یکسره از میان رفته بود. اگر بنا میبود به زبانی کمّی از خطر عراق بگویم، میگفتم صفر مطلق.” ریتر در اعتراض به دخالتهای ایالات متحدهی آمریکا استعفاء داد؛ او و همکاران آمریکائیاش وقتی تجهیزات جاسوسی آن کشور توسط عراقیها کشف شد اخراج شدند. به گفتهی او، برای مقابله با خطر اینکه عراق زرّادخانهاش را بازسازی کند، بازرسان تسلیحاتی باید بهمجرد رفع تمامی تحریمهای غیرنظامی به عراق بازگردند؛ بازرسان سازمان بینالمللی انرژی هستهای همالان نیز برگشتهاند. در بهترین حالت، دو مسئلهی تحریمها و بازرسی تسلیحاتی باید یکسره از هم جدا باشند مادلین آلبرایت گفتهست: “باور نداریم که اگر عراق دربارهی سلاحهای کشتار جمعی به الزاماتی که پیش رو دارد تن دهد، باز تحریمها میباید برداشته شوند.” اگر از این گفته برآید که هدف صدام حسینست، پس ممنوعیتهای بازرگانی بهطور نامحدود و غیرقطعی ادامه خواهد یافت، و عراقیها را گروگانِ تسلیمشدنِ حاکم مستبدشان به فروپاشیِ خویش میکند. یا نکند کاروکسبِ دیگری در میان باشد؟ در ژانویهی ۱۹۹۱، آمریکاییها فرصت آن را داشتند که به بغداد فشار آورده صدام را از سر کار بردارند، اما بهروشنی دیری نپاییده پا پس کشیدند. چندهفته بعد، نهتنها از قیام کردها و شیعیان حمایت نکردند، قیامی که بوش خودش بدان فراخوانده بودشان، بلکه حتا مانع دستیابی گروههای شورشی به ذخائز مهماتِ به تسخیر درآمده در جنوب عراق شدند و به هلیکوپترهای صدام حسین اجازه دادند شورشیان را سلاخی کنند هم در آن حال که هواپیماهای آمریکایی بر فرازشان فرازشان در پرواز بودند. در همان حال، واشینگتن از پشتیبانی گروههای اوپوزیسیون عراق و دعوی استقلال کردها سر باز زد.
“محاصرهی” عراق با تحریمها ظرفیت تهدیدآمیزی عراق علیه کنترل نفت خاورمیانه به دست ایالات متحده را از بین میبرد در حالی که به صدام اجازه میدهد نظم داخلی را حفظ کند. تاجاییکه او در چارچوبِ حدودِ جاریِ بماند، اجازه دارد بر ملتی ازنفسافتاده حکمرانی کند. سعید ابوریشِ نویسنده میگوید: “آنچه غرب در آرمان میطلبد یک صدام حسین دیگرست.” تحریمها همچنین حضور نظامی گستردهی ایالات متحده در خلیج فارس را توجه میکنند، در حالی که ناتو به سمت شرق تسرّی مییابد، و دربرابر خویش حیطهآی وسیع از کشورهای تحتالحمایهی نفتی را میبیند – از ترکیه بگیر تا قزاقستان.
بمباران و تحریمها برای گشتزدن و نظارت در این نظم جدید ایدهآل هستند: راهبردی که رئیس پزشکان آمریکا در دفاع از حقوق بشر آن را روشِ ” الان بمب، بعداً مرگ” مینامد. برای کودکان عراق، برای عراق آینده که در راهست، نباید عوامل این غائله به اسم ما سر سالم به در برند.
پینوشتها:
* خبرنگار سیاسی و بینالمللیِ استرالیاییتبارِ سرشناس
** این مقاله از صفحه فیسبوکی روزنامهنگاران گزینش شدهاست. مترجم آن علی ثباتی درآمدی بر ترجمهی خود نوشته که در پارگراف شماره سه آن، اشاراتی به روزهای پرتب و تاب قبل از انتخابات ۲۴ خرداد در ایران دارد. این درآمد عیناً آورده شدهاست.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید