
یک شعر از فاطمه احمدزادگان

من قاتلی بودم که به محل حادثه بازگشتم
برگشتم به بالکن سیگاری به دودِازلی دادم
حنجره از دودِ یک انسان شیزوفرنی،؛
حلقه حلقه بوسههایِتو را به توهم برده
تفکرکن به روز ازدواج
که حلقهای نداشت وخطی بود طولانی
تفکر کن گوسفندِقربانی
مرا و فراسویِ تن به سیلیِکشدار؛
و رد دادن از گلو
که جایش گل سرخی کاشتی
مرا و رختی مهیب
وقتی رد دادی تنم از گوشواره های گوشخراش
زیباییم چشم داشت، صحنهها رادید وکشت
البته آنچه، خلأ آگاه بود در چشم بود
ناقل درد بود خلأ
دردِشتک
قرص روانگردان
فوبیا
تنها در تن نکشتی بلکه به خون کشیدی
ومن تنها؛
برگشتم روبه تفالههای زناشویی تف کردم
برگشتم به ساقدوش
که از گلهای اطلسی، سرخ بود
نگفتی زناشویی جنینِنارسی بود که تف شد؟
زن بودن تفِ سربالا است
وتو در مرز من مرد بودن را بالا بردیپرچمش
ای قربانی
تو مرا با باد بردی
با طناب کشیدی تمام حفرههایم به سلاخی ودر باد کشیدی
بازبانت با ضربانت در شقیقه ات
حرف نزن!
در اینباره سکوت است ازمن و گودالی در میان من
بااین قاتلی که منم و درمیانت نهادم خنجر از میانه که تویی
گودال!
جوخه هایی در امیال
بازگشتن به میل سخت است
از تو بودن سختتر
کشتن سخت است از درون
کشتن سخت است ای خون!