شعری از سیدعلی صالحی
زمزمه در دادگاه
قرار بود یکی از میان شما
برای کودکانِ بیخوابِ این خیابان
فانوسِ روشنی از رویای نان و ترانه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
برای آخرین کارتونخوابِ این جهان
گوشهی لحافی لبریز از تنفس و بوسه بیاورد.
قرار بود یکی از میانِ شما
بالای گنبدِ خضرا برود،
برود برای ستارگانِ این شبِ خسته دعا کند.
پس چه شد چراغِ آن همه قرار وُ
عطرِ آن همه نان وُ
خوابِ آن همه لحاف؟
من به مردم خواهم گفت
زورم به این همه تزویرِ مکرر نمیرسد.
حالا سالهاست
که شناسنامههای ما را موش خورده است
فرهاد مُرده است
و جمعه
نامِ مستعارِ همهی هفتههای ماست.
– برگرفته از کتاب سمفونی سپیدهدم – حلقهی سوم: زمزمهی دعایِ آزادی …..