چهار شعر تازه از پگاه احمدی
۱
مکتوم
از آینه خرزهره می زند بیرون، وقتی به یاد نمی آورم
زبان چگونه می پاشید، لای درزها وُ بتُن ها؟
چگونه آن کبودی ها که انقلاب نکردند
به رُخ ندادن، آغشته بود
چگونه بنویسم
به تو که لاله های ات رفته تا گریبان ات
وَ گیجگاهت هنوز شهیدت می کند
به روز که ظلم است
به فرق ِ سر که ظهور نمی کرد
به سینه ای که دیگر زیتون نداشت وَ زانوانش درون ِ زلزله جا مانده بود
ببین چگونه صدای خروس، نُک ِ تیز ِ باد
تیغ بر زندگی می اندازد
وَ حافظه ی کوره های بی تورات
از استخوان ِ قبرهای یهودی پُر است
و عشق
با قفل های قلابی به قلبِ پُل بسته ست
چگونه بنویسم
از آن زنی که گلویش، وخامت ِ صلح است
وَ انفجار ِ تن اش
لتّه های در ِ تنگ را غرق ِ نی لبک کرده ست
بر قلبم بایست!
انگار، آمده ام بر دیواره های غار نبوّت کنم
وَ با کمانچه ای بر الواح ِ مرگ، فرود بیایم.
۲
مردن به وقتِ تیرآهن
صورتم را به این مجسمههای سفید ببندم، کبوتران مرا بخورند
از سینهام نفت بیرون میزند
و سینمایی که عاشقش بودم
تیرباران شده
زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش!
ما انارهای منفجری بودهایم
در مرزهای بی تسکین
از انگشتهایمان
وقت ِ نوشتن، اشک میآمد
نه! زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش
هوا پُر از صفی ست که میرود رویاهایش را به جنگ ببازد
کافههای سرخاش را روشن کند
وَ روی عرصهی سیمرغهای آدمخوار
”بلند بنویسد: کرانهی “آواتار
من به استعاره امید ندارم
تنها دیوارم را با دیوانگی از این حروف، جدا کردهام!
مردن به وقت تیرآهن!
به وقتِ من
که اطراف این النگوهای زخم منفجر شدهام
مردن به وقت جان
”به وقت “آفتابکاران
ای تابیده بر جدار خیابان
زخمت را از گیجگاه من بیرون نکش
هوا نبود، قصه نیست
تنها سینهی من است که سینما به سینما جِر میخورَد
در این شراب، شاهرگم را میزنند.
۳
پیش درآمدِ هجرانی
خواب بودی که سینه خیز نوشتم
تاریکی اتاق، تمام اش نکرد
خواب بودی وَ روی کاغذها،
تکرارِ قتلها وُ آینه ها بود
اما این گوشه از جهان که بی خبرم میکند
اینجا که با تو گُل میاندازم،
خطّی از خونِ این خیابان ها
برای چند لحظه فراموش می شود
در را می بندیم
تا نشنویم نبینیم
چند سالمان شده آخر که هرچه غمگینتریم
کمتر می شود بتوانیم، درست حسابی، تمیز، گریه کنیم . . .
جایی در پوست ات مثل گوزن، فرو می روم
وَ فکر می کنم که سرنوشت مان این نیست
باید به فکرِ تعمیرِ ساعتی باشیم
که از بس به فکر ماست،
صبح ها
بیدار باش اش را
نمی زند.
۴
به آن خدا که حالتی ست بین آفتاب و ناشنوایی بگو
هوا ضخیم تر از زندگی ست
وَ من دهانِ منفجرم را
پشتِ آخرتِ برف می گذارم
تا، بگذرم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید