چند شعر از علیرضا زرین
من و تو
عشق رازی است میان من و تو
مرهمی هست به جان من و تو
بهتر آن است که پنهان نکنیم
مهربانی که نهان من وتو
گریه و خنده چه فرقی دارد
شادمان است جهان من و تو
گرچه شیراز نبودم، دانم
خواجه ای هست ضمان من و تو
حاسدان عشق ندانند که چیست
درد و سوزی که زبان من و تو
عشق شان روی زمین می غلتد
کی توان دید زمان من و تو
صحبت از مردن و از مرگ مگو
تا که زنده است جوان من و تو
صبح از سوی دلم می تابد
تا چه بینیم شبان من و تو
حرف از عشق چو گویم شنوی
این قدر هست نشان من و تو
شاید هرگز نتوان دید ترا
گر مرا نیست توان من و تو
۷ ژانویه ۲۰۱۵
[divide style=”2″]
کاشکی……..
کاشکی بودی و با هم بودیم
لحظه ای بی غم و ماتم بودیم
تن نمی داد به تنهایی دل
یار گرمابه و همدم بودیم
ارزشی نیست جهان را بی عشق
کاش حوّای من آدم بودیم
در پس دوری و تنهایی و قهر
لحظه ای بود که محرم بودیم
شوره زاری است دلم یار ای کاش
دشتی ازسنبل و مریم بودیم
زود رفتی و مرا غصه گرفت
تاولی را که نه مرهم بودیم
عطش عشق به کامم می سوخت
لاله ای تشنه ی شبنم بودیم
[divide style=”2″]
نیستی تا…………
نیستی تا که ترا ناز کنم
بال در بال تو پرواز کنم
موی وروی تو ببوسم هر دم
صبح با عشق تو آغاز کنم
نیستی تا که لبم روی لبت
عشق را زمزمه آواز کنم
نیستی شاخ نباتم که ترا
غزل عشق به شیراز کنم
نیستی تا که حضورت به دلم
نغمه ای سازد و اعجاز کنم
تو نشینی به برم خنده کنان
خنده بر خنده و دل باز کنم
هر چه دارم بنهم در کف تو
تا ترا همره و همراز کنم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: