سه شعر از نادر چگینی
۱
دریارا
که روی مبل می نشست
بیدی راکه درتراس می ایستاد
وگنجشکی که تا پیراهن ام می آمد
همه راباخودبُرد
ستاره ایی که مرامیبوسید.
[divide style=”2″]
۲
شاعرکه میشوم
همین پیراهن افتاده ات درتخت
هم
برایم گل میدهد
یاکفش نیم پوتین قهوه ایت
که مرابه آن اتفاق میبرد
به چشمان گوزنی درخیابان
که تفنگ را
برای همیشه ازشانه ام برداشت
[divide style=”2″]
۳
دست دردستم خیابان می شود
تکراری
که مثل آب می خورد
قرارهایی راکه اتفاق می افتد
می افتد جسدی ازپیاده گی خیابان بامن تاخانه می آید
تامصلوب کلمه
تازنی که صورت ماه اش رابه شب میریزد
وتمام زیبایی اش را
شانه میزندمیان موهای دخترکوچک اش
می آیدتامردی که
کرگدنی راراه میرود
به افعال مرده فکرمی کند
هگل می خواند
ودرقانونی تیره عشق رامیان خاطره ای می میرد
می میرد درکراواتی سیاه
درلحظاتی که سهم دیروز بود
درمجسمه ای برنزی
که زنی ست باله می رقصد
می میرد درچیزی که پیدا نیست
درچیزی که پیدا هست
میان دونگاه
رودرروی هم
هر روز می میرد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: