ساعتها و راهروی خالی
ساعت هاست
در راهروی خالی قدم می زنم
از برابر اتاق کار می گذرم
از برابر قفسه کتاب ها
باید برگردم به آشپزخانه و از پنجره ای که هنوز باز است
وست وود را تماشا کنم
در راهروی ورودی
دو نفر را می بینم که برای بازرسی خانه آمده اند
مامور بازرسی چیزهایی در دفترش یادداشت می کند
شاید از لکه های نم سقف یا پنجره ای که باز مانده است
شاید هم از ترک های دیوار که هر روز بیشتر می شود
من اما مدت هاست چیزی ننوشته ام
تنها خاطره ای دور از نوشتن برایم باقی مانده است
لمس خودکار ، کاغذ ، رقص قلم روی صفحات سپید و چیزهایی از این دست.
در راهروی خالی قدم می زنم
باقی مانده اصوات در خلوت بعد ازظهر می پیچد
…
من هنوز
می توانم به حیاط پشتی بروم
ردیف درختان را در کمربند سبز دنبال کنم
از مسیر پیاده روی به تقاطع مدیسون و جورجیا برسم
کنار پرتگاه بایستم
به اوراد مردی که ظهور نجات دهنده را بشارت می دهد گوش بدهم
آنگاه به وست وود برگردم
قطرات باران را که از چانه خوش تراش آماندا فرو می ریزد بشمارم
آن سوتر
استیفن کراس را ببینم که روی تراس خانه اش نشسته
روزنامه همیشگی اش را می خواند
در جستجوی ایده ای نو برای داستانی دیگر
نزدیک خانه که برسم
علامت بنگاه مسکن را روی چمن های جلوی خانه ببینم
که تصریح می کند خانه فروخته شده است
….
من هنوز فکر می کنم
این هم باید یک بازی باشد
که با راهروی خالی مناسبت دارد
با باقی مانده اصوات در خلوت بعدازظهر.
دسامبر ۲۰۱۴