چگونه درهم بتنیم بیآنکه اختیار از کف رود
Plissement در زبان فرانسه از مباحث اساسی و مشکل و چند وجهی فوکو است و تفاسیر گوناگونی برآن روا داشتهاند. این واژه به معنای درهم پیچیدن، درهم تنیدن، انقیاد به مفهوم در قید یکدیگر قرار داشتن است، بی آنکه اختیار از دست رود، بیآنکه اجازه دهیم دیگری بر ما تسلط یابد. بدین منظور لازم است آن قدر با دانش و با قدرت درهم تنیده شده باشیم که هیچ «دیگری بزرگ»ی نتواند بر ما مسلط شود. آنگاه با دیگران در هم بپیچیم. در هم بتنیم.
سرِ تسلیم فرود آوردن خلاصه نمیشود به تسلیم جبری در مقابل آن دیگری بزرگ لاکان: آداب و رسوم و عرف و مذهب و قوانین اقتداریِ زور در جوامع. خلاصه نمیشود در دنبالهروی از آنچه دیگران در جامعه انجام میدهند در پی تبلیغات مکرر و بیوقفهای که از طریق رسانهها و شبکههای اجتماعی، بیآنکه بفهمیم آرام آرام حکم نوع زندگی متعارفی را پیدا میکند که گویی راههای دیگری وجود ندارد. خلاصه نمیشود در تکرار روزمرگیهایی که جبر زندگی بر ما تحمیل میکند و گاه ما خود از آن اگاهیم.
ما تسلیم میشویم به نزدیکترین کسی که در کنار ما میزید. به کسی که گاه بیش از جان دوستش میداریم. متفاوت است با ایثار و ازخودگذشتگی از نوع مادرانه و وطنپرستانه و آرمانگرایانه که این ها نیز ارزیابی خاص خود را میطلبد. این تسلیم شدن حتی گاهی به علت نیازهای اقتصادی نیز نیست که مثلن در آمریکای شمالی رواج فراوان دارد مانند دوام بسیاری از ازدواجها تا مدتی بهعلت وام بانکی مشترک، کرایه خانهی مشترک، بدهی ماهانهی مشترک اتومبیل و غیره برای تقلیل مخارج، یا در کشورهایی مثل ایران که هنوزِ بخصوص اقشار وسیعی از زنان به علت نداشتن استقلال اقتصادی و عدم حمایت خدمات اجتماعی از افراد مجرد و بیکار با بچههای قدو نیم قد از جانب دولت، آنها را به سازش و تسلیم به مرد وا میدارد.
خانم صهبا در داستان اولِ کتاب وحیدی تمام فکر و ذکرش اینست که نکند شوهرش مورد توجه کسی قرار بگیرد، نکند با کسان دیگر معاشرت کند، نکند… نکند از دست برود. با ترفندهای گوناگون نقشههایش را پیش میبرد.
خواهرزادهی راوی در “پائیز سرخ” به خاطر یک ازدواج عاشقانه تحصیل دانشگاهی را رها کرده و در شهرستان کوچک و دورافتاده زندگی میکند. نگران نیست از انیکه خواهرش قصد خودکشی دارد. نگران است که اگر شوهرش از این “ارتکاب” خواهر مطلع شود، آبرویش میرود و به احتمال زندگیش را به خطر می اندازد. راوی خود در صحبت با مادر شوهر میخواهد کمال ادب را رعایت کند که صرفن او را راضی نگه داشته باشد. زن از اینکه شوهرش شب را آرام آرمیده است عذاب میکشد. ولی در عین حال گریهاش را، جهت اینکه هق هقاش مرد را بیدار نکند، در آشپزخانه سرازیر میکند.
زنهای دو داستان اول کتاب در فکر این هستند که شوهر از دست نرود. و اما خود مدام در عذاب بهسر میبرند. مردها برای خود زندگی میکنند. زنها برای مردها. زنها اجازه میدهند اطرافیان بر روح و حالشان تأثیرگذار باشند. از خود نقش ندارند. هیچ رابطهای با خود ندارند. دربست در اختیار مرد هستند. ظاهراً آزادند. ظاهراً با مردان خشن و زورگویی همراه نیستند. ظاهراً مشکل از مردان نیست. مشکل خود آنهایند در کوشش مداوم برای پاسخ گوئی بهآنچه که بتواند از خطر جلو گیرد. چرا؟ میترسند مرد”شان” را از دست بدهند.
در داستان اول خانم صهبا زندگی را برای آقای صهبا تلخ میکند با اضطرابی همیشگی. در داستان دوم مرد بیخیال از اضطرابهای زن به زندگی روزانه ادامه میدهد. زن از اینکه مردش از داستان زنبارگی فلان ستارهی سینمای هالیوود ناراحت نیست و راحت خوابیده زجر میکشد. در واقع نگرانی اصلیِ زن در بچهدار نشدن اوست. به همین علت قاعدگی ماهانه مسئله است زیرا بچه دار نشدن یعنی امکان جدایی از مرد. یعنی از دست دادن او. و تمام زندگی محور این مشکل میچرخد.
زن در این نوع جوامع خودش نیست. نسلها نبوده است. هنوز به همین منوال پیش میرود. علیرغم وسعت اطلاع رسانی از طریق شبکههای اجتماعی کماکان همان فرهنگ مرد محور حاکم است. زن سوبژکتیویتی ندارد. اهداف خودش، لذتهای خودش، آیندهی خودش برای خودش مطرح نیست. همهی زندگیاش را در حفظ و بودن مردش میبیند. بدون او گویا دنیا تمام شده است. لذت از زندگی و آینده و همهچیز او در موجودیت مرد است.
البته که همهی اینها معلول است در بنیادهای خانوادگی، اقتصادی، اجتماعی. اما در همین جوامع زنانی هستند که میشکنند. خود را مییابند. پروسهی نا آگاهی، مسخ شدگی، سرسپردگی به “دیگری بزرگ”، و استحاله را طی میکنند و در نقطهای به سوبژکتیویتهی خود میرسند. و این سئوال بزرگ در نهایت در مقابلشان قرار میگیرد. مگر مرد همین یکی است و بس؟ و سئوال بزرگ تر: اگر مرد نباشد چه میشود؟ و از آن بزرگتر: مگر تنهائی چه عیبی دارد؟ تنها و آزاد. تنها و زنده. تنها و پرنده. به جای جفت و زندانی. جفت و اسیر. جفت و همیشه نگران. جفت و حتی پس از چند صباحی به همین علل آمیزش جنسی نیز تعطیل یا بازهم نوعی تسلیم در بهترین رفتار بشری که میبایست بیشترین لذتها را با خود به ارمغان آورد.
در اینجا یادآوری کنم که بحث بر سر آن زنانی نیست که استقلال مالی ندارند و فردای متارکه نه قابلیتی برای یافتن کاری و تأمین معاش دارند در جوامعی مانند ایران و نه خانهای برای سکونت و نه قانونی یا جامعهای یا خانوادهای که از آنها حمایت کند و در اغلب مواقع ممکن است به بیراهه بیافتند. که البته از میان این اقشار نیز ما زنانی را میشناسیم که توانستهاند جای خود را باز کنند.
در این جا گفتمان بر سر زنانی است که شغل مناسبی دارند یا میتوانند داشته باشند، که حتی گاهی خانهای از خود نیز دارند یا میتوانند داشته باشند. آیندهی اقتصادی آنها تأمین است. حتی از پشتیبانی خانواده برخوردارند. ولی اسیر هستند. باورهای محدود اطرافیان، دخالتهای نابجای آنها، پشتیبانی قوانین رسمی و مذهبی و عرف از مرد محوری به اشکال گوناگون، آزاد بودن یک جانبهی مردان در انتخاب زنهای متعدد و طبیعی و قانونی دانستن آن از جانب جامعه، وابستگی زنان به بچههایی که سرپرستیاشان در اختیار مرد است، شماتتهای افراد نسبت به زنان مطلقه و آنها که “خلاف”ی از آن جنس که برای مردان آزاد است مرتکب میشوند و گناهکار محسوب میشوند، خلاصه همهی اینها و خیلی عوامل دیگرسوژگی را از زنان میرباید. هستی خود را در هستی مردشان میبینند. او را میبایست چارچنگولی بچسبند.
آنگاه فقط آن پرسشهای بزرگ است و سختجانی تا از پَسِ یک لشگر بزرگ از “دیگری بزرگ” برآیی که در کمین نشسته است تو را به انزوا بکشاند، به ویرانی براند. به جاهایی پرتابت کند که دوباره همان که میخواهند باشی یا که به زبالهدان تحقیر و خفت و گناه و انزوا و تبعید و…انداخته شوی. باید جانسخت باشی که بمانی و بگویی: من زنده از آنم که خود باشم. در رابطه با خود. در قید قدرت خود. در انقیاد دانش و آگاهی خود. با اتکاء فقط به خود نفس میکشم. طرح و نقشه میریزم. تو را میخواهم ولی خودم را بیشتر از تو میخواهم. برای تو درس و شغل و شهر و کشور و بچهام را رها نمیکنم مگر طرح و برنامههایمان به طور اتفاقی باهم در آمیزد. میدانم در جامعهای به سر میبرم که خیلی درها برویم بسته است. تو هستی که قانون اجازه میدهد امتیاز بگیری. اما من به سویِ تو نمی روم. کافیست یک امتیاز به تو بدهم و همهی خود را ببازم. یعنی بفروشم. یعنی به طور رسمی فاحشهی اسیرِ همیشه نگرانِ تو باشم.
تو اگر ادعای همسری داری مرا همانگونه که هستم میپذیری. من اسیر تو نمیشوم که نکند دست از پا خطا کنم. که نکند تو از دست بروی. من همین هستم و اینکه میبینی با همهی خطاهایم. با تمام امکاناتِ محدودی مثل هر فرد دیگری. من کاسه لیسِ مادر و خواهر تو نمیشوم که عقاید ۱۵۰۰ سالهی خود را مدام صرف میکنند که زندگی بر من و ما تلخ شود. مرا اگر برای بچه میخواهی برو دلارها خرج کن اسپرمت را بده به کسی برایت بچه بیاورد و مخارج سرسام آور یک دایه را بپرداز که از بچهات مراقبت کند. ازدواج اگر بخواهد سوبژکتیویته و آزادیهای فردی و خواستها و نقشههای مرا برهم بریزد خود ازدواج را نیز زیر سئوال میبرد. و بیشک خواهی نخواهی آن نگرانیها و اضطراب به همانجا که نگرانش هستم ختم خواهد شد. یا آقای صهبا خودکشی میکند. یا شوهر زن عقیم او را طلاق میدهد و با کولهبار حرفهای خاله زنکیِ خانواده و در و همسایه در پی کسب و کار یک ازدواج بارآور مادرش را به این در و آن در میفرستد.
بدون شک مردانِ ما در مقابل یک زنِ قوی واکنشهای گوناگون دارند. بیشتر واکنشهای اصلی تربیت چند قرنی مردانهی خود را بروز میدهند. شاید ترجیح بدهند بدنبال همان زنان همواره سر تسلیم بروند و شما را رها سازند. و شاید قدرت و دانش و رابطهای که بیش از هر کس شما با خود برقرار نمودهاید، مرد شما را نیز در جایگاه دیگری از زندگی فردی و اجتماعی و تاریخی قرار دهد. آنگاه با نگاهی برابر و مساوی شما دونفر یک زندگی بهتری را پیش خواهید برد. و این نوع زندگی در اقوام شما، در همسایگان شما، در همکاران شما، جای خود را باز خواهد کرد. اینچنین است که فرهنگها استحاله میشوند. به پیش میروند و برابری و مساوات معنا مییابد و کمکم به قانون و عرف نیز تبدیل میشود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
مهین میلانی: روزنامهنگار آزاد، نویسنده، مترجم، عکاس، گرافیست و فارغالتحصیل روزنامهنگاری و جامعهشناسی از تهران و پاریس است. در ایران با روزنامههای آدینه و دنیای سخن، جامعهی سالم، ادبیات اقلیت، شرق، و…فعالیت داشته است. در فرانسه با روزنامههای فرانسوار و لوپوان. در کانادا با نشریات لووار، جرجیا استریت، کامان گرانت، نورت شور، میراکل، شهروند بیسی، رادیو زمانه و بسیاری نشریات دیگر.
کتاب “کنسرت در پایان زمستان” از اسماعیل کاداره نویسندهای که بعد در سال ۲۰۰۵ برندهی ادبی “من بوکر پرایز” شد را از زبان فرانسه به فارسی در ایران ترجمه کرد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند. صدها مقاله، گزارش، نقد ادبی و ترجمه به زبانهای فارسی، انگلیسی و فرانسه به چاپ رسانده است. با مجامع ادبی کانادایی و ایرانی در کانادا فعالیت های زیاد داشته و بارها برای داستان خوانی و شعر خوانی توسط آنها دعوت شده است. در سال ۲۰۰۴ به عنوان مدیر هنری فستیوال قصه خوانی ونکوور استخدام شد و چندین سال در فستیوالهای فیلم و جاز این شهر سمتهایی در بخش مطبوعات داشته است. در اولین فستیوال فیلم به زبان فارسی در ونکوور به عنوان یکی از قضات در داوری فیلمها شرکت داشت.
مهین میلانی کتاب “تهران کوه کمر شکن ” را در سال ۲۰۰۵ آغاز به نگارش کرد. نگارش آن متوقف شد تا سال ۲۰۰۹ و در سال ۲۰۱۰ اولین بار به چاپ رسید. این کتاب از طریق آن لاین به فروش میرود. به تازگی نشر زریاب افغانستان کتاب ” تهران کوه کمر شکن ” را منتشر ساخته است. مهین میلانی هم اکنون چندین مجموعهی داستان کوتاه، شعر و رمان در دست انتشار دارد.
عکاسی و گرافیک دو رشته ایست که بخشی از تحصیلات و فعالیت های حرفه ای مهین میلانی را به خود مشغول داشته و با نشریات گوناگون به عنوان طراح گرافیست و دیجیتال آرتیست و عکاس همکاری داشته است.
http://milanimahin.blogspot.ca/
http://vancouverbidar.blogspot.ca/
[email protected]