سه شعر از ندا مقدم
در خوزستان خمود و خزان زده
که دیروز
صدا
موجى قاصر از اداى مقصود داشت
و هر مقام و منبر
به تفسیر خویش
نخل هاى آزاده را تبر میزد
و باتفاله اى از معنا
بر گو شهاى زخم شهر نمک مى پاشید
إمروز بناگاه
بهاران چشم گشود
و چون نوزادى که آوایش
هستن. را آزمون میکند
بیدار و. هُشیار
فریاد بر آورد
که. هان. من زنده ام.
“این چرا غ و این راه”
من نیز تشنه لب
خسته از سراب
تا کارون پر آب
از سیستان و بلو چستان، کردستان آذربایجان…
با توام.
~~~~~~~~~~~~~~
در انتظار حریق
جرقه اى
از آتش دیروزم
پنهان
در خاکستر کویر
هیمه خشک جنگلى را
در خود
نهان دارم !
~~~~~~~~~~~~~~~~
فریاد
داد از رنجى که میبرم
واى از دردى که مى کشم
آتشى خواهم آفروخت
یا گرم کند
با بسوزاند.