
واکاوی شعرهای محمد امینی به انگیزهی سی و پنجمین سالمرگ او

رضا عابد

محمد امینی (م. راما)
با پوست سیاهم
با رخت سادهام
با قلب عاشقم
من در شیارهای آبی ذهنم نشستهام
بالای ذهن من، یک تکه آسمان آبی گیلان
پایین ذهن من در خاکها، رطوبت لاهیجان
و خون، خون خزر
در بند بند رگانم جاری
از سمت شرقی ذهن من، بوی مرافعه میآید
بوی دوشنبه بازار
بوی تصاعد روغن
بوی طویله، بوی تکلم چمپا
اینجا، یک روستایی خم میشود
و خواب خاک را آشفته میکند
اینجا همیشه صدائی است:
لاکو! باران نیامده است؛ دعا کن!
ریکا! به درد و رنج قناعت کن!
در سمت غربی ذهن من، من با تمام وجودم یک شرقیام
حس میکنم طناب تسلسل را
بین دو دست و زحمت و زنبیلهای چای
و چای خوردن آقایان را بر روی مبل
حس میکنم اندام یک دهاتی را
در عطر و طعم میوه
حس میکنم لبخند دختر چای باغ را
در استکان چای
با پوست سیاهم
با رخت سادهام
با قلب عاشقم
این شعر از زنده یاد محمد امینی (م. راما) شاعر و مبارز برجسته است که دریا در مرداد ماه سال ۱۳۶۴ او را از ما گرفت. محمد امینی این شعر را در سال ۴۶ سرود، در زمانی که بیش از ۲۰ سال نداشت. در خوانش این شعر ما با دقایق هنری و زیباییشناسانهای همراه با حس انساندوستی و مبارزهجویانه روبرو هستیم که در سطر سطر و بندهای شعر جاری و ساری است. محمد امینی جوان با این شعر خواندنی در همان زمان خود را به عنوان یک شاعر نوجو نشان داده است. شروع شعر در بند نخست از من شاعر میگوید. شاعر من خود را وارد شعر کرده و شعر را با من شاعرانهاش شروع میکند. به اصطلاح شیوهی من روایتی را انتخاب میکند و دست به آن تصرفی میزند که از دیر باز در ادبیات حاکم بوده است. شاعر از پوست سیاه خودش میگوید و رنگ پوست خود را بر روی دایره میریزد. او به عنوان شاعر متعهد هیچ ابایی ندارد که این رنگ پوست را ملکهی ذهن شعر و مخاطب سازد ــ محمد امینی در بین رفقای چپ و اهالی زندان به سیاهکل معروف بود این ترکیب لقب را از ادغام سیاه و کل برای او ساخته بودند ــ شاعر سیاه بودن پوست خود را با رخت ساده و قلب عاشق و ذهن آبی جمع میزند و این اسامی معنایی و رنگ گرفته را با تردستی شاعرانه وارد فضای بند نخستین شعر میکند تا ما را اخت کند و آشتی دهد با شیارهای یک ذهن آبی و پر امید در زندگی. چرا که شاعر مورد بحث ما خود عاشق زندگی است و در شعری دیگر و جایی خوشتر با بیتی موزون و مقفی سروده است:
“با همه داغ که از گردش دوران دارم
من به زیبایی این زندگی ایمان دارم“
او به سبب زیستن در فضای گیلان و طبیعت سر سبز و داشتن تربیت ذهنی مناسب بلد است چگونه شعر خود با ارجاعات بیرونی پر کند و از مغز مادی بر ساخته شده از ذرات فیزیکی، نرمافزار ذهن و زبان خود را بیرون بکشد و حوالت شعری بخشد:
“بالای ذهن من یک تکه آسمان آبی
پایین ذهن من در خاکها، رطوبت لاهیجان“
در این سطرهای شعری گذشته از مکث روی بسامد واژه “ذهن” باید به “بالا” و”پایین” و “آسمان” و “خاک” هم توجه کرد که شاعر با تمسک به عناصر بلاغی و صنایع ادبی و با ردیف کردنشان به آشناییزدایی دست زده است تا شعر را برساند به سطرهای بعدی و با خون منتشر رسوخ کرده در شعر و رگهای تن خود این سطر بعدی شاعرانه را کشف و استخراج کند:
“از سمت شرقی ذهن من، بوی مرافعه میآید“
ترکیب زیبای “سمت شرقی ذهن من” گذشته از اینکه با حضور “گیلان” در سطرهای قبلی شعر و “مرافعه” در همین سطر، ذهن ما را میبرد به آن جدال و تنش بین دو فرهنگ قدیمی از ساکنان گیلان که یکی بیه پیش (اهالی شرق گیلان و دودمان اسحاقی فومن با تعصب مذهب تسنن ساکن آن سوی سفید رود) و دیگری بیه پس (اهالی غرب گیلان با مرکزیت لاهیجان و دودمان آل کیا با تعصب شیعه باشنده این سوی سفید رود) است، با یک بیان استعاری و پرتاب به حوزهی کلانتر ما را هدایت میکند به گسترهی جغرافیایی وسیعتر که سرزمین مادری است و استعمار غرب را نشانه میگیرد و آن سنت مبارزاتی را برجسته میسازد. هرچند شاعربا آوردن عناصر بومی چون “دوشنبه بازار” و “چمپا ــ یک نوع برنج درجه سه ــ” سعی دارد در سطح شعر و لایهی رویی همان مراد اولی را برجسته کند تا شعر را برساند به مکان مشخصی که زاد گاه اوست و شعر را با دهقانی پیوند دهد که در زمین آن شهر میکارد و خود و زن و فرزندانشان را درگیر محصول و نشو و نما آن میکند. اگر نیما یوشیج به عنوان شاعر پدر در استان شمالی و همسایهی گیلان شعر داروک را میسراید:
“خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه
گرچه می گویند: “میگریند روی ساحل نزدیک سوگوران در میان سوگوران.”
قاصد روزان ابری، داروک! کی میرسد باران؟“
محمد امینی به عنوان شاعر پسر به تعبیر هارولد بلوم منتقد بزرگ آمریکایی برای رهایی از اضطراب تاثیر و دست زدن به بد خوانی که در بطن نظریه عبور از شاعر پیشین را مطرح میکند، میسراید :
“لاکو! باران نیامده است دعا کن!
ریکا! به درد و رنج قناعت کن“
که این عبور یا بد خوانی توسط شاعر پسین از شاعر پیشین گذشته از یدک کشیدن عناصری تازه در ذهن و زبان شاعرانه، در هستیشناسی درد و رنج دهقان هم بدیع و نو جلوه میکند تا در تنازع و تضاد موجود میان “شرقی” و “غربی” سطر بعدی شعر: “در سمت غربی ذهن من، من با تمام وجودم یک شرقیام” ما را مجاب سازد که او با درک غیریت تا حد زیادی از تقابل دوتاییها پرهیز کرده است و سعی داشته از هر ایقانی بگریزد. اما نباید غافل بود که شاعر انساندوست و مردمی ما که در پیرامون خود شاهد رنج و تعب آدمیان بوده است بنا به میثاق خود با مردم و رعایت انسان هیچگاه نتوانسته درد و رنج و زحمت و آلام انسانهای مولد را نادیده انگارد. برای همین است که در ادامه شعر میسراید:
“حس میکنم طناب تسلسل را
بین دو دست و زحمت و زنبیلهای چای“

محمد امینی (م. راما)
شاعر با این گزارههایی منفرد در هیئت واژهگان سعی کرده است آن طناب تاریخی که از شانهها عبور داده شده است را برساند به دو دست و زنبیلهای چای در امروز. او چپاول دسترنج همشهریهای خود و مصرف آن توسط عدهای را بهانه میکند تا طرح اندام مرد زحمتکش دهاتی و لبخند دختر چایچین باغات چای را پیوند زند به پوست سیاه درونی شده خود در شعر که با رخت و لباس ساده هنوز هم عاشقی میکند و … دست آخر این بند و پاساژ پایانی شعر اوست که خود را نمایان میسازد:
“با پوست سیاهم
با رخت سادهام
با قلب عاشقم“
که همان تکرار بند آغازین شعر است و لاجرم خود را در همپوشانی با آن بند قرار میدهد و از این منظر ساختار یکهای برای شعر میسازد. نوشتم ساختار یکه! چرا که این متن بر این باور است یک “طناب تسلسل” عاشقانهی اجتماعی شانههای این شعر را سطر به سطر به هم بافته است و ساختمندی شعر را از این زاویه باید تبیین کرد. در پایان این مقال بد نیست که اشاره شود که م. راما شاعر جوان و پرشور لاهیجی در سال ۱۳۴۶ توانست با سرودن این شعر گام بلندی را در شعر و شاعری بردارد که رد و پای این شعر و شعرهای بعدی و دیگر او را به راحتی میتوان در شاعران بعد از او جست منجلمه در شعرهای زندهیاد بیژن نجدی که زادهی خاش بود و از دورهی جوانی با معلمی کردن در لاهیجان زیست و یک لاهیجانی تمامعیار شد. خود او که از چهرههای شاخص شعر و شاعری ماست در بسیاری از شعرهای خود از نظر فضای شعری و ترکیب واژهگان و بهره بردن از عناصر پیرامونی و طبیعتگرایی و واجستن مناظر و مرایا همراه با تشبیه و استعاره … وامدار محمد امینی است و در شعرهایی نظیر “وصیت ” و … این رد پا را به آسانی میتوان جست. البته نباید فراموش کرد که یکی از اهداف بزرگ شعر و شاعری در سرودن، دست شستن از منش ابزاری زبان و ایجاد آن “فرا زبان” درخور است که در این وادی محمد امینی و بیژن نجدی و … خوش درخشیدهاند.
“از فیس بوک رضا عابد”
#رضا عابد