
سه شعر از صالح بوعذار

۱
آشوبیست نگاهت
میان زنانگی تو وُ غوغای تنم
زیبا!
من
-قبس قبس –
“مِهر” می چینم
از کلیم
لبانت
و تو
در آستانهی آسمان،
صفورا؛
بر طور تنم
و انگشتانت
ده فرمان
سکر و سکوت،
در سینای سوزان سینهام!
۲
همه زخمِ “بودنم”؛
در این شیار مورب زندهگی.
نواختهاند مرا؛
به تازیانهی درد
-این نخستین فرجام انسان-،
و حواله کردهاند برات تنم
سنگی و قلمی.
اما
دریغا،
دریغ
در این
دام درهی تاراج آینهها؛
نه نرم میشود سنگ وُ
نه خواب میبیند قلم
بر بستر ورق!
۳
و ماه
مچاله میآمد
در زوزهی گرگ گوژ وُ
یله بود؛
شبان،
بر توسن بادهای سیاه
و رمه رمه،
– گوزن –
ماغ میکشیدند؛
به رخسار شب .
چهره، عبوس کردند؛
هزار سیماب خندان وُ
فرو غلطید
از خرخرهی آسمان
هزار و یک سیب کال
در دامن اندوه
و شکست
آن انگشت سرخ
در گوش قفل خاکستری وُ ماه
فرو مُرد
در شبستان
شتکهای سکوت!
#صالح بوعذار