فراموشی علیه فراموشی؛ نگاهی به رمان «به شهادت یک هرزه»
نویسنده: امین انصاری – ناشر: نشر نوگام
این رمان به سبک جریان سیال ذهن نوشته شده و روایتی از زندگی مردی مهاجر به نام حسام است.
حسام که سالهاست از ایران به استرالیا مهاجرت کرده و ظاهرا در سیدنی به همراه همسرش گیتا زندگی خوب و مرفهی داشته، به ناگاه تصمیم می گیرد این تکرار خوب ولی مهوع را به هم بریزد. گویا آنچه که او را در این خوشبختی تکراری نگه داشته فراموشی است. حسام این زندگی راحت اما خالی را گویا با فراموشی تاخت زده است اما گویا فراموشی تنها مکانیزمی دفاعی بوده برای پس زدن گذشته و رنجها و دردها و حرمانها و انگار دیگر این مکانیزم جواب نمی دهد اما جالب اینجاست که حسام اینبار هم می خواهد با فراموشی بر علیه فراموشی شورش کند.
در فلسفهی هایدگر فراموشی هستی نکتهی بسیار مهمی است. او می گوید ما در دورانی زندگی می کنیم که هستی را از یاد بردهایم و حتا همین نکته یعنی فراموشی هستی را نیز از یاد برده ایم. حسام هم در واقع بر علیه این فراموش کردن فراموشی هستی عصیان می کند.
به همین دلیل است که بعد از رفتن به میخانه گرنویل درمییابد که با فراموشی می تواند فراموشی را عقب براند و گذشته را به یاد بیاورد و احیا کند.
به همین دلیل است که تصمیم می گیرد سیدنی را به قصد ادلید ترک کند تا فراموش کند یک حسابدار متمول و موفق در سیدنی است، فراموش کند گیتای سیدنی را که غرق کار و پیشرفت است. او می خواهد خودش را به یاد بیاورد حسام را جوانی پرشور و عاشق و غیرقابل پیش بینی. حسامی که اگرچه پسر حاجی ست و در خانوادهای مذهبی بالیده، تن به این بشره نداده و آن به آن در حال پوست اندازی است. حسامی که وقتی عاشق گیتا میشود، به دعوت گیتا به خانه ش رفته و با او همبستر می شود. حسام میخواهد گیتای سیدنی را فراموش کند. گیتای سیدنی آینهای است که حسام حسابدار را منعکس می کند. حسامی که او دیگر از آن بیزار و فراری است. در واقع گریز حسام از گیتا، گریز از خود است و رجعت به خودش و به گیتای زیر زمین سعادت آباد. همان دختر جسور و عاشق و پرشوری که او را به خود راه می دهد و ناب ترین تجربه های عاشقانه را به هم پیشکش می کنند.
اما چرا حسام این مکانیزم یعنی فراموشی را برگزیده است. این سوالی است که نویسنده در جریان روایت داستان و سیال ذهن به تدریج از آن پرده برمی دارد. در واقع آنچه سبب انتخاب این مکانیزم شده، احساس گناه است. احساس گناهی که حسام پرشور و خوش فکر را فلج و به لولیدن در خاک پلشت زندگی راضی کرده.
اما رهایی از حس گناه ممکن نیست مگر اینکه آن گناه از لایه های زیرین وجود به سطح بیاید و سپس از بین برود.
گناه و حس گناههایی که حسام آنها را پس رانده و ظاهرا فراموش کرده.به همین دلیل است که حسام خودش را خود هرزه ش را به شهادت می گیرد تا بتواند تمام و کمال خودش را افشا کند. مشخصه ی شاهد به گوش و هوش بودن،عادل و منصف بودن است.او وقتی خود را به شهادت می گیرد در واقع خود را برای هر مجازاتی آماده کرده است. او با شهادت گرفتن خود هرزه ش در سفر بیرونی و درونی، در واقع از واژه هرزه و هرزگی آشنازدایی می کند.همان واژه ای که از زمان کودکی انگش به او زده شده.
“هرزگی شاید همانمیل به گم شدن باشد، میل به چشم باز کردن و ندیدن چیزهای آشنا، آدمهای آشنا.هرزگی شاید میل به برگشتن به تو باشد گیتای زیر زمین سعادت آباد.
هرزه شاید همان خسته باشد، گیتا. من شاید فقط خسته ام. خستگی جرم نیست. خستگی یک وضعیت است.”
اما دلیل احساس گناه شدید حسام این است که خودش را در مرگ نگار، خواهر همسرش مقصر می داند. چون او زمانی که در ایران بوده ، برای کسب درآمد بیشتر، بی آنکه بداند با افرادی همکار شده و همکاری کرده، که بعدا باعث گرفتار شدن نگار در اعتراضات شده و مرگش را رقممی زنند. حسام خودش را مقصر می داند و از گیتا می گریزد، چونگیتا یادآور این گناه بزرگ اوست.
اما او باید از جایی شروع کند، نباید اجازه دهد احساس گناه، او را در مرداب فراموشی بمرگاند.
او دریافته که برای غلبه بر فراموشی باید کنشگر باشد، به همین دلیل است که با راب و انجلین همراه می شود، حتا اگر این اعتراض و خواست، موافق میل او نباشد. چون او نیاز دارد که کنشگری در او بیدار شود که سبب عقب راندن حس گناه و فراموشی می شود.
میلان کوندرا در رمان خنده و فراموشی می گوید ملتها اینگونه نابود می شوند که نخست حافظه شان را از آنها می دزدند، کتابهایشان را تباه می کنند و تاریخشان را نیز و بعد کسی دیگر می آید و کتابهای دیگری می نویسد و دانش و آموزش دیگری می دهد و تاریخ دیگری را جعل می کند.”
پس شاید برای جلوگیری از جعل تاریخ هم هست که حسام سعی می کند بر علیه فراموشی به پا خیزد و با رجعت معنوی و حتا فیزیکی به گذشته اینکار را می کند. به گونه ای که در پایان هر فصل برشی دیده می شود که از زبان اول شخص بیان شده که شاید به نوعی حسامِ نوعیست و گرفتاریش بعد از رجعت به گذشته و بازگشت به کشور.
” کارِتون تمومه زنازاده ها!
خوب می دانیم که دیگر چیزی نمانده.
باید
باهم
حرف
بزنیم.
صدایمان که می پیچد توی این سگدانی ، احساس می کنم هنوز زنده ام. باید بلند بلند حرف بزنیم.”
حسام به یاد می آورد تا خاطرات جمعی و تاریخی را ثبت کند و به این طریق حافظه جمعی را ایجاد می کند.
البته حسام در میابد که خودسانسوری در واقع به نوعی گریز از خود و فراموشی ست .او درمیابد که برای مواجه شدن با خودش باید از سد خودسانسوری بگذرد و از دیکتاتور درونی خود گذر کند، وگرنه نمی تواند به گیتای زیر زمین سعادت آباد که می تواند به نوعی نماد عشق باشد، برسد. به همین دلیل اولین سدی که برای حسام در رجعتش به گذشته او رابطه ش با شهلا و سارا و…به یاد می آورد و ترس و تحقیر و توهینی را که به دلیل تابوهای جنسی متحمل شده ، برایش تداعی شده از لایه های زیرین به سطح میاید تا از بین برود و بعد از این سد وارد گذر از سدهای دیگر اجتماعی و سیاسی و تاریخی می شود.
اگرچه نویسنده در پرداخت روایت جریان سیال ذهن خلاقانه و زیبا عمل کرده ، اما تعدد شخصیتها باعث شده که گاهی مخاطب دچار سردرگمی شود.شخصیتهای فرعی که چندان تاثیری در روایت نداشته و حتا گاها می شود از آنها چشمپوشی کرد. حذف و تعدیل این شخصیتها می توانست به پررنگتر شدن شخصیتهای اصلی بیشتر کمک کند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: