Advertisement

Select Page

 اضلاع منحنی جاذبه‌ی آنیما

 اضلاع منحنی جاذبه‌ی آنیما

 

تنیدگی کهن الگوی آنیما در عناصر روایی مجموعه شعر: «ای رنج از تو ممنونم» سروده‌ی رسول رضایی. ۱۴۰۰.

 

در سینه‌ام یک ریز حرف می‌زد

یک بند آواز دختری بلند می‌شد از رادیو

اسم سرخپوستی‌اش را گذاشته بودم: طره‌ی سیاه   ص۸۲.

الف. «ای رنج از تو ممنونم» آینه‌ی تمام نمای تضادها و تناقضات به رنج‌آلوده‌ای است که بشر معاصر در زندگی امروز با آن‌ها رو به روست. با سطرهایی معنامحور که در آن‌ها، بازی‌ با آواها و صداهای مملو از شیون و تغزیه، هم‌سو با عواطف اندوهگین شاعر-راوی، مرکز ثقلی است، که در چرخش‌های حلقوی خود رخدادهای تراژیک را، در فضای پارادوکسی متن‌ غوطه‌ور می‌نماید، تا بر دردهای عمیق و رنج‌های مضاعف آدمیان صحه بگذارد. در این میان، مونولوگ‌ها که به شیوه‌ی جریان سیال ذهن، بر تجارب زیستی و ذهنیت حدیث نفس‌گوی شاعر -راوی متمرکزند، تجلی‌گاه و نمود کهن‌الگوی آنیماست و سبب شده، تا شعرهای این مجموعه، اگر چه با عنوان‌هایی از هم منفک شده‌اند، اما چیرگی بیانیت مملو از درد و رنج، گستره‌ی شعرها را به روایتی یکدست بدل نموده است، تا هژمونی یأس و نومیدی در فضایی پارادوکسی بتواند با استحاله شدن در تصویر روان زنانه‌ی چیره بر ضمیر ناخودآگاه شاعر-راوی، مخاطب را با خود همراه نماید. به بیان دیگر، در هم تنیدگی صورت مثالی آنیما، به صورت‌بندی گفتمانی اجتماعی در نوشتار منجر می‌شود، که قادر است مدام با سیطره‌ی هژمونیک خود در گستره‌ی روایت، دامنه‌های نه چندان متغیری از سویه‌های اجتماعی را در متن بگستراند، که رابطه‌ای تنگاتنگ و در هم تنیده با تخیل سیال، اجراهای کم‌رنگ زبانی، معناهای گاه بی‌ثبات و گاه از قبل پیش‌بینی شده دارد و می‌تواند در وجهی پرسیلان در ناخودآگاه جمعی-فردی شاعرانه نفوذ کند و تصاویر عینی-ذهنی نوشتار را به شیوه‌ای در مونولوگ‌ها منعکس نماید، تا معشوق «که نام اعظم‌اش زن بود» با جلوه‌های متغیر و گوناگون‌اش در گزاره‌های متنی حضور بیابد و عواطف و احساسات پرنوسان روحی شاعر را در فضاهای واقع‌گرا-وهمیِ عبارت‌هایی به چرخش بگیرد، که اتفاقاً به «زن» پیشکش شده‌اند. زنی با چهره‌های پرسیلان اساطیری، معشوق-زنی اثیری و دست نیافتنی، زن-همسر، مادر، خواهر و یا وطن، که مدام در ناخودآگاه ذهن رضایی، جلوه‌های‌ متنوع‌اش را نمایان می‌کند، تا پس از هم‌سویی با بیانیت مملو از درد و رنج، برای او این امکان را فراهم آورد، آگاهانه از دریچه‌ی نگاه -آنیما- رخدادهای بحرانی جهان پیرامون و حساسیت‌های عاطفی تنیده در روح ‌خود را رصد نموده، تجسمات عینی-ذهنی متأثر از تجارب زیستی‌اش را در گزاره‌های به هم پیوسته‌ی شعرها رخنمون کند و در نهایت هم به شاعر کمک ‌نماید، چهره‌ی آنیمای درون خود را در سطرها منعکس کند.  به واقع آن چه، برجستگی‌حضور «آنیما» را در وجهی عینی و ملموس به رخ می‌کشد، چندوجهی بودن تجلی این کهن الگو در شعر رضایی است. صورتی ازلی که پس از بازآفرینی ظواهر عینی‌اش در متن، در نهایت مشخص می‌کند، چهره‌ی کدام زن در شبکه‌ی معنامحور سطرهای شعر متجلی شود «وطن، معشوق، مادر، خواهر» و یا همه این‌ها با هم و پس از تلفیق شدن در یکدیگر، جایگاهِ زن را در متن تعیین نموده، افق‌های تازه‌ای از حضور خود را فراروی مخاطب قرار دهد و با تلنگر زدن به اندیشه‌های او، رخدادهای متناقض جهان را به مرکز ثقلی بدل کند، که در آن آنیما، با حضوری مشخص، قالب‌های ذهنی، زبانی و اجتماعی سطرها را هماهنگ با رویکردهای تراژیک شاعر-راوی تنظیم نماید. تا سرانجام، خرده روایت‌هایی زنجیره‌وار و مرتبط به شیوه‌ای  متوالی در بستر نوشتار امکان گسترش بیابند که بوسیله‌ی زنجیره‌ای از دال‌های متناظری تحت پوشش قرار گرفته‌اند تا هماهنگ با هم بحران‌های محیط‌های پیرامون را منعکس‌کنند. از سوی دیگر، در این مجموعه شعر، «زن» شخصیت محوری روایتی است که در ساختار عینی‌گرای نوشتار، مدام احضار می‌شود و قرار است با تک گویی درونی و جریان سیال ذهن، بار تمامی درد و رنج‌های بشری را به دوش بگیرد، اما قرار نیست، در این روایت محزونِ سراسر تراژیک، که رسول رضایی به عنوان راوی دانای کل، بر ساخت گزاره‌های‌اش احاطه‌ دارد و برای تثبیت این هژمونی، ذهنیت مخاطب را نیز تحت نظر گرفته و به دلخواه تداعی‌های ثبت شده در ناخودآگاه و خودآگاه ذهن‌ او را تنظیم می‌کند، سخنی از من زنانه‌اش بگوید، چرا که، هرکنش و واکنش‌اش نسبت به رخدادهای اجتماعی، در پیوند با رویکردهای جهان‌نگر شاعر-روای در متن طراحی شده است و می‌بایست تحت سیطره‌ی اندیشه‌ و عکس‌العمل‌های عاطفی او «شاعر-راوی» در تصاویر متناقض‌نمای گستره‌ی روایت، در  هیئت مادر، خواهر، وطن و یا معشوق، ظاهر ‌شود و به ایفای نقش بپردازد. چنان که، در شعر: «زهرا» که اتفاقاً اولین شعر این مجموعه به شمار می‌آید، حضور «آنیما» در گزاره‌های متنی، با عدد چهار مرتبط می‌شود و هژمونی حضورش را در مراحل چهارگانه‌ای که با حروف نام زن-معشوق «زهرا» در متن رخنمون می‌شود، مشخص می‌کند: «چهارحرف دارد نام کوچک تو / چهار حرف عظیم/ با چهار دست تو را در آغوش می‌کشم/ با چهار لب تو را می‌بوسم/ و با چهار حرف/ پیوسته می‌میرم و زنده می‌شوم/ ص۱۱.». از دیگر سو، معشوق-زن «آنیمای درون» که شاخصه‌های زبانی، دلالت‌های ضمنی و تصاویرِ واقعی-فراواقعی «ای رنج از تو ممنونم» را به خود اختصاص داده است، با پراکنش جنبه‌های دو قطبی مثبت و منفی، در سطرهای همین شعر، هر دو چهره‌اش را نمایان می‌کند: «دهان تو، روح ویرانگر/ دهان تو، تطمئن القلوب/ دهان تو پاسخ سیاهی‌های دنیا بود  ص ۱۰.». با وجود این، رضایی می‌کوشد، تا در شعر: «زهرا» از چهره‌هایی بگوید که کهن الگوی «جنبه‌ی زنانه»، ناخودآگاه با فرو رفتن در نقش آن‌ها می‌تواند، شخصیت اسطوره‌ای تجسم آنیما را در سطرهای شعر، به نمایی عینی و ملموس بدل نماید، تا مخاطب جلوه‌هایی متکثر از مادینه‌ی روان را در تجلی چهره‌ی: مادر، خواهر، مردم، معشوق و وطن، درک و فهم نماید. اگر چه نمود این کهن‌الگو در وجهی منفی، همچنان سلطه‌ی ناخودآگاه‌اش را برفضای وهمی نوشتار گسترانده است، تا شاعر-راوی را فردی سرخورده و افسرده نشان ‌دهد که، شرایط آشفته و نابسامان اجتماعی و محیط خفقان‎آور جهانی که در آن زندگی می‌کند، از او فردی مضطرب و مأیوس ساخته است، تا سطر به سطر هیجانات کابوس‌وار و پریشان‌اش را برملا ‌کند. اما، شاعر-راوی همچنان مایل است تا خودش را «این رسول رضایی را» به زنی بسپارد که هر لحظه در او می‌گوید: «زهرا».

به تو می‌سپارم این مرد خونی خود را

این رسول رضایی را

که زنی هر لحظه در او می‌گوید:

زهرا

زهرا

زهرا                                  ص ۱۱.

ب. از طرف دیگر، در شعر رضایی، احضار واژه‌هایی نظیر: «زجر، زوال، چاقو، عزا، تشنج، گور، مرگ، تابوت، محنت، جراحت، ضجه و…» همگی روایت افسردگی‌اند. روایتی که اما مهم‌ترین قرائت اش را از حضور -زن- آنیما- با تجلی «وطن» در سطح و عمق سطرها می‌پراکند و سیالیت حضورش را پنهان و آشکار به رخ می‌کشاند، تا در نهایت، مهم‌ترین محورهای تفسیری شعرها را به خود اختصاص دهد و با اتصال آغاز و پایان شعر، چرخش حلقوی شعر را برجسته‌تر به نمود گیرد. چنان که شعر: «شهریور» در پنج بند، با لحنی عاشقانه-اندوهناک، گزاره‌ای خبری-توصیفی را آغازگر روایتی عاشقانه می‌کند و با خطاب کردن وطن-معشوق، با بیانیتی صریح و شفاف، سویه‌های اجتماعی منتشر شده در سطرها را در وجوه روایی شعر بازتاب می‌دهد.

سپیده دم یکی از روزهای شهریور

آفتاب از شانه‌های معطرت طلوع می‌کند

زیبایی تو سلاح کشتار جمعی‌ست

در ضلع افق                                                 ص۲۹.

در این شعر، چهره‌ی وطن و معشوق، چنان در یکدیگر گره خورده است، که شناخت هریک بدون حضور دیگری ممکن نیست. به واقع، آمیزش و سپس استحاله‌ی چهره‌های وطن و معشوق در یکدیگر، عشق را در تمامی ساحت‌ها و سویه‌های اجتماعی رخدادها و زمان‌ها تسری داده، سبب شده است، تا بار معنایی واژه‌ها وجهی هستی شناسیک بیابد. با وجود این، توصیف‌هایی که در پایان‌بندی شعر، پس از استحاله‌ی چهره‌ی وطن در چهره‌ی معشوق، تعمیم بیانیتی عاطفی را در گستره‌ی شعر نشانه رفته است، تا چهره‌ی سیال معشوق در تداعی‌های مخاطب شکل تازه بگیرد، منوط به حضور «آنیما» در گستره‌ی فضای نوشتار است، که همچنان سیالیت هژمونیک حضورش در سراسر شعر احساس می‌شود.

در غیاب تو

 مکدر است خانه

و بوی نا

در پیشگاه کاناپه‌ی قرمز بلند است      ص۳۱. 

 در این میان، گستردگی لحن تراژیک و اندوهبار شاعر-راوی در فضای غمگنانه‌ی گستره‌ی شعر، لحنی از تسلیم شدن در برابر آن همه رنج و انده را بر متن چیره نموده است. گویی خرده‌روایت‌ها، در حرکتی عمودی، ضمن برجسته‌نمایی افق‌های تاریخی و تلفیق آن‌ها با جهان زیست شاعر-راوی، جز برجسته‌نمایی معناهایی که در زنجیره‌ی تسلسل‌وار خود، حامل فضاهای بحرانیِ پرتنش‌اند و رسانای وضعیتی تیره و یأس‌آلود، در محورهای کم نوسانِ معنایی خود، مسیر دیگری را نمی‌شناسند. تناقضاتِ به رنج آلوده‌ای که، در محور عمودی شعر غوطه‌ورند و جز پراکنش یأس عمیق و اندوهناک، وظیفه‌ی دیگری به عهده ندارند. در این میان، تلفیق لحن تراژیک، با فضای کهن الگویی نوشتار، که دلالت‌های ضمنی گاه متغیری را در مسیر کانون‌های نه چندان پرنوسان روایت‌ قرار داده، سبب می‌شود تا گستره‌ی شعر، که درونمایه‌ی اندوهبار مبتنی بر یأس و نومیدی را در قالب مونولوگ‌های تک صدا، طراحی و جهت می‌دهد، عبارت‌ها را از سطوح فردی عبور داده، به سطوح مختلف جوامع پیرامون تعمیم ‌دهد و در نهایت دامنه‌ی نه چندان گسترده‌ی تأویل‌ها را به سمت وضعیت نابسامان و بحرانی جهان پیرامون بچرخاند.    

زنی

دمیده در بارگاه فلق

و حنجره‌ی خونی‌اش را به روز آویخته است

رخنه می‌کرد در دنده‌هایم

بعد

خوابش را به واسطه‌ی کلمات

به خواب‌های فقید من پیوند می‌داد                       ص۲۲.

پ. از سوی دیگر، رضایی برای آن که خمودی و رکود جهان پیرامون‌اش را برجسته نماید، مدام بر رنگ‌های سیاه و تیره و تاریک جهان پیرامون تأکید می‌کند. رنگ‌هایی تیره و تاریک که از نمادهای زنانگی محسوب می‌شوند و با آنیما پیوند دارند. چنان که عناصری چون: تاریکی، سیاهی، آتش، زمین و ماه، نیز از قلمروهای ناخودآگاه و جزء  عناصر زنانه به شمار می‌آیند. با وجود این، آنیما پاره‌ی تن شاعر محسوب می‌شود و خواهر اوست. چنان که در شعر: «رؤیا» شاعر-راوی از واقعیت جهان پیرامون‌اش فاصله می‌گیرد و به فضاهای وهمی و رؤیاگون پناه می‌برد. چرا که گریختن به رؤیا و غرق شدن در توهم و پوچی و ملال را، از رو به رو شدن با واقعیت پیچیده در غم و اندوه و رنج، زیباتر می‌داند. اگر چه، به نظر می‌رسد اضطراب ناشی از حزن و اندوه و دلزدگی از رخدادهای متناقض‌نمای جهان پیرامون، نیز در عوالم رؤیا هم، دست از سر او برنمی‌دارند. رؤیایی که در خودآگاه شاعر-راوی متجلی می‌شود و نمود می‌یابد، تا هذیان‌گویی‌های متناقض‌نمای او را در خرده‌روایت‌های وهمی تکثیر ‌کند.

تاریکی خواهر من است

از فرط انحطاط شقیقه‌ام می‌گسلد از هم

از فرط انحطاط پنهان می‌شوم در شکم مادیانی

از فرط انحطاط خطاب به پوسیدن بزرگوار:

مرگ مرتفع بود

مرگ مرتفع بود

مرگ مرتفع بود                               ص۱۰۰.

هذیان‌گویی‌هایی که اما، بر گستره‌ی مونولوگ‌های این مجموعه، گاه ناخودآگاه و گاه خودآگاه و ملموس چیره می‌شوند، تا در نهایت هر گزاره را در لایه‌های اجتماعی، به گفتگویی یک‌سویه بکشانند، که وظیفه‌اشان تأکید بر پررنگی مدام  درد و رنج‌هایی است که هم چون شبکه‌ای در هم تنیده، در جهات گوناگون نوشتار ترویج می‌شوند و همان مرکز ثقلی‌اند که، رخدادهای پرتنش محیط پیرامون،  حول محور و کانون‌های مشخص آن‌هاست که در متن اتفاق می‌افتند. اضطراب و ملالی که اما، نمی‌تواند به بیانیتی منتقدانه و یا حتی معترضانه در گستره‌ی نوشتار بدل شود، بلکه تنها مخاطب را در غمناکی و یأس رنج‌های مشترکی شریک می‌کند و تصویرهای ذهنی ممتدی را از حضور آنیما، مسلسل‌وار به ذهن‌اش متبادر می‌نماید، که بخشی از روان شاعر-راوی به شمار می‌آیند و پس از پیوند با جنبه‌ی زنانه‌ی روان او، در بازآفرینی تجسمات ذهنی و گرایشات روانی شاعرانه نقشی بنیادین دارند و انعکاس واقع‌گرایانه‌ی یأس و روان‌پریشی‌های زندگی، در محیط‌های پرتنش و بحرانی پیرامون تلقی می‌شوند.

سوهان بر پوست می‌کشید اعصابم

سقوط کردم!

آنقدر پیش رفته بود اندوه

که استخوان جناغم صدا می‌کرد

های های، تخت سینه‌ام را می‌فشرد

های های

فکم می‌لرزید                          ص ۷۸.

ت. از طرف دیگر، همچنان که پیش‌تر نیز به آن اشاره شد، حضور پررنگ و گسترده‌ی ساحت زنانه و مادرانه‌ی آنیما در شعر رضایی، روشن‌ترین تصویر ذهنی‌ای است که در تک تک گزاره‌های شعر، مدام احضار می‌شود، تا بار مصائب و تنش‌‌هایی را به دوش بگیرد که در ناخودآگاه ذهن شاعر ریشه دوانده‌اند. آنیمایی که اگر چه، هر بار در متن هویتی تازه می‌گیرد اما، شاعر به واسطه‌ی حضور اوست که احساسات و عواطف مملو از تناقضات نومیدانه‌ی خود را در تک تک گزاره‌های متنی روایت می‌کند. از سوی دیگر، یگانه شدن با کهن الگوی آنیما، محوری‌ترین راه برای بیان احساسات و عواطف شاعرانه به شمار می‌آید. احساساتی که از غم‌ها، رنج‌ها و آرزوهای مشترک بشری سرچشمه گرفته‌ و در گزاره‌های واقع‌گرا-وهمی نوشتار جلوه‌گرند، تا تنش‌ها و بحران‌های متناقض اجتماع پیرامون را برجسته نمایند و مصائبِ فردی-جمعی، ذهنی، زمانی و مکانی را متناسب با دغدغه‌های عاطفی، وضعیت اجتماعی شاعر در متن برجسته کنند. آشفتگی‌های به رنج آلوده‌ای که  با مظاهر جهان هستی نظیر: آتش، گور، زندان، کابوس، مغاک، زمین، تاریکی، ماه، صخره، مرگ، غبار، ابر، سنگ،… پیوندی انکار ناپذیر دارند. اما آن چه، در این میان مهم می‌نماید، برجسته‌نمایی حسیتی عاطفی است، که در بافت روایی سطرهای شعر می‌چرخد، تا با چرخش‌هایی گاه بطئی و گاه ناگهانی و پرشتاب، «معشوق» را در وجود «وطن» استحاله کند، «مادر» را در وجود «خواهر» ذوب کند و در نهایت، پس از یکی شدن با لحن تراژیک و حزن‌آلود رضایی، در فضایی واقعی-وهمی، گستره‌ی روایت را بر زبان شخصیتی جاری کند، که نیمه‌ی زنانه‌ی پنهان شده‌ی روح شاعر-راوی فرض می‌شود. رخدادی متنی که سبب می‌شود، «من شخصی» راوی، گاه پس از گره خوردن به «من جمعی انسانی» و گاه با گسستن از آن «من جمعی»، به مرور خاطرات فردی‌ای روی خوش نشان می‌دهد، که ریشه در گذشته دارند و در نوسان میان گذشته و اکنون مانده‌اند. چرخه‌ای حلقوی که مکرر در متن می‌چرخد و سبب می‌شود، پیوندی پایدار میان گذشته و اکنون برقرار شود. به واقع، شاعر با مرور خاطرات گذشته زمان را، به تملک خود در می‌آورد، تا از پارادوکس‌های درونی‌ بی‌شماری بگوید، که وجودش را می‌آزارند، چرا که می‌داند همین بحران‌ها، جهان زیستی‌اش را تحت تأثیر قرار داده و در خود فرو برده‌اند. حدیث نفس‌ درونی‌ای که سیاهی جهان پیرامون را با امواجی هذیانی‌، به لحن حزن‌انگیز و یأس‌آلود رضایی گره می‌زند، تا مخاطب با درک و تداعی تضادها و تناقضات اجتماعی، بتواند راهی به سوی تأویل مونولوگ‌های تک‌صدای نوشتار بجوید.

در بطنم سرخ بود وطن

در خونم زبانه می‌کشید خشم

در تظاهرات گلبول‌های قرمز

شکاف در پهلویم کناره می‌گرفت

و هزار سؤال سالخورده در سینه‌ام از پا در می‌آمد                ص۶۳.

از دیگر سو، در شعرهای رضایی گستره‌ی روایت‌، از درد و رنج ‌آدمیان در جهان هستی نشأت گرفته‌اند و با گره خوردن ناخودآگاه به صورتِ مثالیِ جمعی «آنیما»، چرخش‌های هذیان‌گونه‌ی زاویه‌ی دید، از من فردی به  فرامن انسانی و از فرامن به سمت آنیمای درون« مادینه‎ی روان» را تجربه می‌کنند، تا خرده‌روایت‌هایی در فضای وهمی نوشتار شکل بگیرند که از تلاطم‌های روحی مایه گرفته‌اند که مدام «اقرار می‌کند به توسعه‌ی اندوه» و «گسیختگی، انزاوا، حزن، زجر، گندیدگی، مرگ، تاریکی، شیون، شقاوت، زوال، ظلمات و….«شروع می‌شود از ناخن‌ها و انگشت شست». فضایی مملو از تناقض و بحران، که بافت توصیفی بیانیت روایی شاعر-راوی، را در فضاهای روایی،  هذیان واره شکل می‌دهد، تا پلشتی‌ها و کژی‌های جهان پیرامون را افشا نماید. چنان که در شعر: «رنج بومی» آنیما، با پراکنش  جنبه‌‌های منفی خود در مونولوگ‌ها،  گاهی به شکل شرابی بیست و چند ساله در روان شاعر نفوذ می‌کند و گاهی زن زیبای سی‌ساله‌ای است که به شکل زخمی پنهان شده در سینه، تنهایی را به او تحمیل می‌کند.

تنهایی

این زن زیبای سی ساله

زخمی است

که سال‌ها در سینه پنهان کرده‌ام           ص۸۱.

 و گاه پس از پراکنش فضاهای واقعی- فراواقعی و تلفیق آن‌ها با یکدیگر، با بیانیتی هذیان‌واره و لحنی تراژیک، هم‌سو می‌شوند، تا شاعر-راوی بتواند به پرسش‌هایی در فضاهای ذهنی مخاطب، فرصت جولان دهد که با الهام از آنیمای ذهن خود در متن طراحی کرده است و در نهایت دیالوگی در بستر شعر جاری شود، که اگر چه گاه در تصاویر ذهنی خلاصه می‌شود، اما این توانمندی را دارد که مخاطب را رو در روی تجارب زیستی‌اش بنشاند.

در این قرن، تاریکی مطلقم

تاریکی مطلق

آیا می‌توان انهدام خویشتن را از بیرون دید؟              ص ۵۸.

و یا:

چگونه پوستم را کنار کنار بزنم/ دست ببرم/ این آتش را شعله‌ورتر کنم؟/   ۸۶.

ث. به هر روی، اگر چه، تجلی حضور «زن» در مجموعه شعر: «ای رنج از تو ممنونم»، را می‌توان از جنبه‌های متفاوت دیگری نیز مورد واکاوی و تأمل قرار داد، اما هم‌سویی و تداخل نگرش‌های جهان‌گرایانه با رویکردهای هستی‌شناسانه در شعرها و تأکید هذیان‌واره شاعر-راوی که ناخودآگاه و آگاهانه، تاریکی، رؤیا، سیاهی و مرگ را در زنجیره‌ای از سطرها می‌پراکند و حضور زن را به مثابه «آنیما» عنصر مادینه‌ی روان مرد، با چهره‌های متفاوتی به نمود گرفته است، لاجرم مسیر این نوشتار، پس از واکاوی عناصر روایی، به سمت چیستی و چرایی بهره‌گرفتن از کهن‌الگوی آنیما در فضاهای پارادوکسی نوشتار کشانده شد. چرا که، معشوق-زن- محوری‌ترین صورت نمود آنیما در شعر رضایی، همان کهن الگویی است که با «من شخصی-جمعی» شاعر می‌آمیزد، تا پس از همپوشانی با نمودهای گوناگون در گستره‌ی روایت، فضایی وهمی بیافریند که آدمی در جهان هستی با آن رو به روست. از طرف دیگر، همزیستی با معشوقی که گاه نماد رنج است و روح ویرانگر و گاه نماد تطمئن القوب است و پاسخ سیاهی‌های دنیا، این امکان را فراهم آورده است، تا هر خرده‌روایت‌، در فضایی متناقض‌نما، ظلمات و تاریکی جهان را بشکافد و «سطرها را از دهان سوخته‌اش بیرون بکشد» جهانی که تاریخ است، زخم است، خون است، مادر است، خواهر است و وطن. وطنی که شاعر -راوی به گیسوان‌اش قسم می‌خورد. رضایی اما، به نظر می‌رسد که، در این مجموعه شعر می‌کوشد، با ذهنیتی رمانتیک، نمودهای زبانی و ذهنی‌اش را به تناقضات جهان پیرامون‌ گره زده، بنیان‌های ثابت و قطعی مؤلفه‌های اجتماعی- عینیت‌گرای گزاره‌های دلالت‌مند را، با افق‌های مفهومی روشن و شفاف توصیف نماید. بنابراین واضح است که، با پرهیز از پراکنش دلالت‌های متکثر چندوجهی و دوری جستن از اجراهای شناور زبانی، گستره‌ی روایت را به پیش می‌برد، و می‌توان گفت که، تا حدودی جلب مشارکت مخاطب در تکمیل ساحت‌های معنایی و روایی، در این مجموعه شعر جایگاهی ندارد. پس، برای آن که مخاطب را با شبکه‌ای از واژه‌های متعین و مرکزگرا رو به رو کند، تا هرچه صریح‌تر در معرض فهم دلالت‌های تثبیت شده‌ی قطعی نوشتار قرار بگیرد، از شکل‌گیری گزاره‌های نامتجانس و ناهمگن پیش‌گیری می‌کند و هم از آن رو که، درد و رنج‌های بشری را هر چه صریح‌تر در بستر روایت بگستراند، از بیانیتی عاطفی-واقع‌گرایانه بهره گرفته است، تا بتواند پس از آن که ذهنیت مخاطب را در مسیرهای کم نوسانِ رمانتی‌سیسمی اجتماعی-انسانی جهت داده، به گونه‌ای در معرض فضاهای مملو از اضطراب و اندوه انسان معاصر قرار دهد، تا در وجهی روشن و شفاف، او را با خود همدل و همراه کند. 

قسم به گیسوانت

ما در گوشه‌ای از تن این گربه

مثل گوشتی لهیده

مثله شده‌ایم

ما تشریح کامل«لقد خلقناالانسان فی کبد»یم                   ص۶۷.

 

آذرماه ۱۴۰۲

————-

منبع:

رضایی. رسول، ۱۴۰۰،  مجموعه شعر:«ای رنج از تو ممنونم»، مؤسسه‌ی انتشارات نگاه.

 

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights