
شعری از شیرین رضویان

گاه
تنهایی میآید
قد بر میکشد
بلند میشود
و اوج میگیرد
موج سیاهی بر فراز سرت
که هر لحظه
بیم فرو ریختنش را داری.
ناگاه،
هول میشوی
هراس میگیری
آنگاه،
ماهی سرخ کوچکی میآید
آهسته میمکد
نوک انگشتهای پایت را
و دریا
آرام میگیرد.
یا موشی
آهسته تنهایی مهیبت را
میجود و
سوراخ میکند
و لمحهای از نور
از پس دیوار سربی تنهایی
سرک میکشد …
و روز میشوی.
و گاه میگویی:
جهانم پشت نازکای کدام سبزه پنهان است؟
یا بر کدام سنگ
یادوارهای از من نقش خواهد بست؟
نگاه میکنی
دنیا را از چشم آیینه میبینی
آبیست
شفاف است
و سایهای از حقیقت موهوم.
#شیرین_رضویان