غزلی از هدیه سلیمانی
تسکین
آسمان، آسمانِمان این است
بغضِ رنگینکمان چه سنگین است
ابرها ایستاده میگریَند
چشمهاشان اسیرِ نفرین است!
توی دشتی که لاله میبارید
روز و شب سرزمینِ رنگین است
پوست انداخت نیشِ عقربها
داستانِ ستارهها این است
پوست انداخت از سیاهیها
توی خاکستری که آئین است
رنگِ شب، شبتر است از کابوس
شاپرک، آرزوی نسرین است
نقره نقره، ستـاره میپاشید
اشکهایی که خشک وُ زرین است
اشکهایی که منـجمد بودند
مثلِ الماسها که سیمین است
تـا میـانِ کویـرِ شـالیـزار
باد میگفت سرد و غمگین است
سوزِ سردی همیشه جریان داشت
قلبِ شالی چقدر چرکین است!
هِی برای خودش رجَز میخواند
ذهنِ طوفانیاش چه بدبین است
میفِشُرد این قلم به کاغذ چون
شعر، تنها دوای تسکین است!
#ه_د_ی_ه_سلیمانی
#هدیه_سلیمانی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: