Advertisement

Select Page

شعری از شاپور احمدی

شعری از شاپور احمدی

بدون نواختن سوت، بدون نواختن سوت

اکنون ما می‌دانیم و با چشمان دیگران دیده‌ایم
تمام شهر زادگاهم یکباره از بیمارستان گذر کرده است.
ستونهای یخ و شعله از آخر هفته
پنجه‌های کم‌زورمان را آراییده‌اند.
با حلقه‌های مومی گیسوان
و لبهای دودی
و دندانهایی سنگهای جلبک‌اندود و عتیقه
در ایستگاههای پیشساز و مقوایی سر پا می‌خوابیدیم و می‌اندیشیدیم.
می‌دانستیم ریلها و امواج و بال پرندگان از میان بوته‌های بی‌ریشه‌
در ورطه‌های پیچاپیچ خلیجی فراموش شده سرازیر خواهند شد.
دست و پای اسب‌گونه‌ی دختران
خوناب طلایی پیاده‌روها را
سر صبح رکوراست به هم می‌ریزد.
گویا با حوظ کردن ابتدای دیوان حافظ
در شبهایی مخصوص می‌توان به جرگه‌‌ی بیوگان در آمد.
***
پشت و پهلو و پیش سبابه‌ام را
در وسط لب و لفچه‌‌ی چاک‌چاکم بوییدم.
در ظلماتِ بیشه‌های حولوحوش بیمارستان
با هم چمبره زدیم و به بطریهای اشک و زمرد تکیه دادیم.
شهری سوزان در بیمارستان گرد آمد.
دخترکانی از جنس قلع و سیم
شمع و ترانه‌می‌فروختند
و یکباره بر نیمکتهای سرشب فرو می‌خفتند.
تاجهای روشنایی و شادمانی
کله‌های خرمردرند را
بی‌رودرواسی شق می‌کردند
و به بخشهای آشتی و شکوفه و زایش می‌خواندند.
ما چه خوب شدیم.
پس از مدتی
تارهای اندوه‌ساز را
از بر و دامن خود
خواهیم تکانید
و در سرسرای مجانی
خواهیم سرید
چه خوش‌ادا
ما بی‌مایگان.
بزودی نوبتمان می‌شود
به خود خواهیم رسید
سر در آب و گل خواهیم نهاد
با بناگوش شکوفیده و شوخ.
شهری بر نیمکت چوله در گوش‌ماه‌پریهای گرما زده و نیمه‌خواب
سوت کشید و بیمارستان به خلوتگاه خود رسید.
***
در سایه‌‌خانه‌‌ی تک‌ستاره‌‌ی قطبی
مردی با چشمان و پیشانی گرفته‌
در جوهر دست‌ساخت خود
عنکبوتی را به بازی گرفت.
وقتی شاخساری طلایی در افق سرد لرزید
او را پدر سوخته‌‌ی خود خواندیم.
مادرخوانده‌ی ما:
هیچ کس
با عینکهای ته‌استکانی.
و از گیسوان سوخته
لبریز می‌شد
و چمن را خوشبو می‌کرد.
***
بدون نواختن سوت، بدون نواختن سوت
بدون نواختن سوت دنیا چه ارزشی دارد
چرا وقتی یواشکی از بیمارستان بیرون زدم
توی باد گرم بینی‌ام فراخ می‌شد؟
سر راهم از عطاری بخور و گلاب گرفتم
توی سقاخانه نذر کردم.
بدون نواختن سوت، بدون نواختن سوت
بدون نواختن سوت دنیا چه ارزشی دارد
کاشکی بیامدند سراغم کاشکی بیامدند.
شمع و مورت را سر چهارراه حراج کردم.
وقتی چند تایی سنجاقک طلایی
ظهر گرما میخ شدند روی صورتم
فهمیدم ببخشیدها با دندانهای سنگی‌ام
خوابش را می‌دیدم به آب و گل رسیده‌ام.
بدون نواختن سوت دنیا چه ارزشی دارد
لطفاً هر وقت طلاقم دادی خبرم کن
پس از آن به خلق‌و‌خوی خود می‌رسم.
پسربچه‌مان را (اگر براستی پسر باشد) به سورچرانی خواهم برد.
گل هر چیزی را در شلوغی خواهم چید.
آبهای شب‌مانده، دستمالهای پلاسیده
نوشابه‌های نیمه‌خورده
هیکل ما را از زرد و مس پُر خواهند کرد.
بدون نواختن سوت، بدون نواختن سوت
حالا نوبت ماست. هیس
گرمازده از روی نیمکت پا شدم.
بیمارستان به شکل دهکده‌ای قطبی
در چینهای چنته‌ام سوت کشید.
اول خواستم دست‌به‌کار نشوم
چه کاری، چه کاری. طلاقم را درست کردم.
دنیا را می‌شنوم. دارم از حفظ می‌شوم.
مرداد ۱۳۸۳

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights