نقد و نظر بر دفتر شعر «سالخون» اثر زینب فرجی
دفتر شعر «سالخون»
زینب فرجی
انتشارات بلم – ۱۴۰۲
«این بهار تمام شد
اما بهار بعدی
در ایستگاه آخر
به هم می رسیم
با دست های کبود.»
زینب فرجی پیش از این دفتر ، مجموعه اشعار ” پوچیدگی ” و ” دیکتاتوری در سطرهای ابری ” را بر بساط نشر نشانده بود.
اشعار زینب فرجی در این دفتر ، سادگی و بی پیرایگی دختر و زن جوانی را انعکاس می دهد که با شورمندی و اندوه ویژه ی خود ، تجربیات زیستمانی خود را به شیوه ای هنری روایت می کند .
او در مجموعه اشعار ” سالخون ” از نگره ی نگاه زنانه، هم خودش را در آینه می نشاند و هم جامعهی پریشان خود را به صلابه می کشد :
«بدون کوچک ترین حرکتی
زل بزن به چشم های گود رفته ی من
و شلیک کن به تاریکی
که من از این روشنی
چیزی ندیده ام
جز گلدانی شکسته ، پشت پنجره
می خواهم ترا نفس بکشم
اما زخم های این قلب
عمیق تر از آن است که طلای سیاه
در آن کشف شود
بدون کوچک ترین واکنشی در شعاع باران .
مرا در بغل بگیر
و شک کن به کتی پاره
وه روی نبل افتاده
و خون می چکد از آن
ما به تفاهمی زیبا خواهیم رسید
در برابر دیدگان قاتلان سریالی .»
( ص ، ۷ و ۸ )
بسامد ” خون ” و ” قتل های سریالی ” در دفتر ” سالخون ” در این ۲۰ شعر سپید ، فراوان است .
در شعر دوم ، کسی مثل یوسف به قتل می رسد :
«باهوشترین آدم ها
زیباترین پیامبران را
در گور خوابانده اید
بی آن که صدایش در بیاید …» ( ص ، ۱۱ )
در شعر سوم ، باز سرو کله ی دار و طناب پیدا می شود :
«
مرا دیگر آبرویی نیست
در این سرزمین که طناب ها را
به امید به دار کردن ما می بافند …»
( صص، ۱۴ و ۱۵ )
در شعر چهارم نیز باز آوای نوازشگر مرگ به گوش می رسد :
«مرگ را دیدم
سرم را روی شانه اش گذاشتم
نوازشم کرد
لختی مرا بوسید
و من از همان جایی که آمده بودم
به همان جا برگشتم .»
( ص ، ۱۸ )
شعاعی کدر و مرگینه وار و سیاه فضای این اشعار را لبریز کرده است .
شاعر به مرور می فهمد که در این خارزار فراموشی ، به جز شور و شیدایی و وصل و فصل در زندگانی معضلات و مشکلات دیگری هم وجود دارد که باید با آن رو به رو شود :
مشکلات فقر ، بی پناهی و تنهایی و و پیری و از خود بیگانگی و دلشوره های زیست روزانه و زخم و مرگ و از هم پاشیدگی هم هست :
«اما حیف که ماهی نبود
شیشه های شکسته ی پنجره
پایش را زخمی کرد
با خونی که به لب هایش می زد …» ( ص ، ۲۱ )
کلمه و ترکیب های تصویری که در این مجموعه به کار رفته ، بخشی از روان پریشی راوی و جامعه ی از هم گسیخته را نشان می دهد :”
روح جن زده ، پاساژهای کبود ، گلدان های ترک خورده ی هیچ ، عم انگیزترین انقلاب جهان ، سرب تازه داغ شده ی ملت ها و سرزمین ها ،
انقلاب پیرهن من و تو ، غم انگیزترین عقربه ی جهان ، انزوای خاک و خاکستر، عذاب آن گیس های بریده ام ، آلاله های یخ بسته در چشم ها ، اشک های مواج ، …”
شاعر انگار ” رنج ” را دوست دارد .او با مرگ معاشقه می کند :
«
چرا نه تو پروانه می شوی
و نه من شمع ؟
چرا به رگ هایم کلمه که ترزیق می کنم
کلمه هایی از …
اندوه را دوست دارم
رنج را می پوشم
و هواپیما
با همان خلبانی به زمین می نشیند
که معشوقه اش بود
ای زن …»
( صص، ۴۴ و ۴۵ )
این گونه روان پریشی گاه به پانوئیای حاد جامعه ستیزی و نیستی منجر می شود .روابط حسانی در این سروده ها حکایتگر جهان و جامعه ی آشفته و به هم ریخته و پر تلاطم انسان حساس عصر اصطکاک فلزات و معراج فولاد است :
«به رسولانی که خدایان خود را گم کرده اند
وعده ی دروغین بده
تا با آن
زنان زیبا را بشارت دهند …
به خدایانی هم که رسولان خودشان را دفن کرده اند
در یک آیه ی متضاد بگو
که نفس کشیدن برای آنها
در سالخون
حرام شده است …
ابرها را برگردان
به آن خانه ی پنجاه متری که وام داشت
اما یخچال اش قشنگ بود و خالی
مبل داشت اما کسی نبود
روی مبل ها لم بدهد
و بگوید : امشب صدای بچه را نشنوم …
آه آه
که بساط مان را داریم جمع می کنیم
که برویم
به لنگرگاه قاتل های دوست داشتنی
به بندرهای رفته زیر آب
صدایم نکنید
من خدای کسی که دو بال دارد
و از آتش بر می خیزد
نمی شوم .»
( صص، ۴۶ و ۴۸ و ۴۹ )
این گونه بیان ژاژنما و پارادوکسیکال، نمایشگاهی از زوال و مرگ را بنیاد می نهد.
زوالی که بعضی سویههای بیرونی طبیعت را از هستی ساقط می کند ، اما ایده ی مرکزی آن را بکر و دست نخورده بر جای می نهد .
در این دفتر، اشباحی از عشقی را نظاره می کنیم که در دنیای بازتابنده روابط پیچیده جدید شکل گرفته است .حسانیت شاعر عمیق و سرشار از مهِ ملال و مردابه های اندوه است :”
رقصی که در آغوش شب می کنیم
در آغوش روز انتحار است ، انتحار …
دیکتاتورها خودشان را
از تاریکی پرت می کنند
نه از روشنی.
رنجی که در این قتلگاه کاشته می شود
روی هرچه ماه است را
سفید خواهد کرد
ماهی که گرفتار صیاد شده است…
( صص، ۶۵ و ۶۶ )
۲۷ آذرماه ۱۴۰۳
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: