«شهر بیباران»گزیدهی شاعرانهگیهای فرهاد عابدینی
از انتهای خیابان
مکث و مروری بر «شهر بیباران»گزیدهی شاعرانهگیهای فرهاد عابدینی
گیسواناش را
بر باد داده
دریا
موج در موج
با رقص ماهیان
میرقصد
و ماهیگیر پیر
با دستهای ناتوان
تور خالی ماهیگیری
بر دوش میکشد
و دریا قصد گریستن دارد
ص،۲۷۱
الف.«شهر بیباران» منتخبی از اشعار ده مجموعه است، که شاعرانگیهای فرهاد عابدینی را از سالهای: ۱۳۵۲ تا ۱۳۹۹ مجموع کرده است. شاعرانگیهایی که با گرایش به رمانتیسم، طبیعتگرایی، بیان مضامین عاشقانه و توجه به احساسات و هیجانهای عاطفی فردی-جمعی از سویی و برجستهنمایی اندیشههای اجتماعی -انسانی از سویی دیگر، این ویژگی را یافتهاند که از همان ابتدا، وقتی با لحن تغزلی-عاطفی شاعرانه تلفیق میشوند، احساسات و هیجانهای روحی مخاطب را برمیانگیزانند و برآنند تا در فضایی ملموس و رسا، وجوه معناشناختی و زیباییشناسانهی گزارهها را، متناسب با سویههای اجتماعی-عاطفی منتشر شده در بستر نوشتار رخنمون کنند. در این میان، انعکاس احساسات شاعرانه و ترویج آنها در گسترهای از دلالتهای ضمنی این امکان را فراهم میآورد، مخاطب، افقهای معنایی شعرها را با تداعیهای خود به شیوهای جهت دهد، تا هر تداعی، در کارکردی خودجوش، سرانجام در امتداد اندیشهها، عواطف و احساسات شاعرانه تنظیم شوند. با وجود این، شعرهای آمده در این مجموعه را، با توجه به اختصاصات زبانی و مبانی زیباییشناختیاشان، شاید بتوان به دو دوره تقسیم نمود. چنان که عابدینی، تجارب زیستی -ذهنی شاعرانهاش را در مجموعههای: «کوچ پرندهها، آوردگاه، صدای بلوط سبز، چهل طاقه ابریشم» که بین سالهای: ۱۳۷۷ تا ۱۳۵۲ سروده است، با بهرهگیری از امکانات موسیقایی به شیوهی نیمائی، توجه به ادبیت زبان و پیوند آن با بیانیت روزمره، تصویرپردازیهای با پوشش استعاره و نماد را با نگرشی اجتماعی -انسانی تلفیق نموده است، تا اندیشهها و عواطف شاعرانه، عینی و ملموس در سطرهای شعر منعکس شوند.
کاری نمیکند/این در نیام خفته و زنگار بسته/ -تیغ/باید هجوم برد/از خط کوه و دره و/ -از پشت جایگاه /شاید گشایشی بشود تیغ خفته را /شاید…
ص،۵۰
دورهی دوم شاعرانگیهای عابدینی را، میتوان در مجموعه شعرهای: «باران خاطره، پل عبور من، پژواک سرودن، رد آبی، باران که ببارد، باران در باران» رصد نمود. شعرهایی که میان سالهای ۱۳۹۹ تا ۱۳۷۹ سروده شدهاند و زمینههای معناییِ مضامین عاطفی- تغزلیِ گزارههای خبری-توصیفیاشان، متناسب با وجه رسانهای زبان، تنظیم شده، با بهرهگیری از لحن گفتاریِ زبان متعارف، ساده و صمیمی در محور عمودی منسجمی منعکساند. شعرهایی که دامنههای معناییاشان میان مفاهیم اجتماعی و مضامین عاشقانه در نوسان میمانند، تا در فضایی نوستالژیکی مملو از حس تنهائی، عشق به انسان، طبیعت و هستی را به مخاطب یادآور شوند:
«ایران/ نام من است/ شادی/ نام تو/ تو از من گریختهای/ آغوش میگشایم/ تا برگردی/ »
ص، ۲۴۷
ب.«عشق» از پربسآمدترین درونمایههایی است، که عابدینی در تمامی مجموعه شعرهای خود به شیوهای ملموس، دغدغههای عاطفیاش را به نمود میگیرد. رمانتیسمی فردی-اجتماعی که منشأیی عاطفی دارد و در ذهن و اندیشههای شاعرانه جاری میشود تا در وجهی غنایی، رخدادهای جهان پیرامون را بازآفرینی نماید. با وجود این، تلفیق عشق، با نمادها و همچنین جلوهها و عناصر طبیعت، این امکان را فراهم آورده است، تا مخاطب هر چه صریحتر در معرض احساسات و عواطف شاعرانه قرار گیرد.
«به پوستت/ که/ دست کشیدم/ گندم/ در خاطرهام/ پیچید/ و تبعید آدم/ از بهشت/ بانو/ با تو/ جهان بیبهشت هم/زیباست»
ص،۱۹۶
از سوی دیگر، بهرهگرفتن از عناصر طبیعت و تلفیق آنها با وجوه عاطفی، این امکان را فراهم آوردهاند تا، زنجیرهای از دلالتهای ضمنی از دل تصاویر تغزلگرا و توصیفهای غنایی-عاطفیای موجزنان عبور کنند، که از عکسالعملهای روحی شاعر نشأت گرفتهاند. به واقع، حضور پربسآمدِ عناصر طبیعت: «دریا، باران، کویر، خورشید، آب، باد، ابر، موج، شط، کولاک، نسیم، شکوفه، کوه، دره، و….» که در دل تصاویر موج میزنند، تلاش شاعری را به نمود گرفتهاند که میکوشد جهاننگریهای خود را با زبانی ساده و صمیمی بیان نموده، زمینههای معنایی-عاطفیِ تصاویر شعرش را پس از ارتباطی حسی با عناصر طبیعت، در گسترهی نوشتار تثبت کند.
پیش از آنکه باران ببارد/تو آمده بودی/و آسمان نمیتوانست/رنگین کمان ببافد/پیش از آنکه باران ببارد /همهی درها به روی تو/باز شده بود/و آغوش من /همچنان…/پیش از آنکه باران ببارد/تو «عشق را باریده بودی»
ص، ۲۲۴
با وجود این، جایگیری جلوههای طبیعت در بستر نوشتار، به مثابه مرکز ثقل هستینگریهای عابدینی و آمیختن آنها با احساسات و عواطف شاعرانه اما، سبب نمیشوند شاعر، از رخدادهای تراژیک جهان پیرامون روی برگرداند و از توجهاش به وضعیت تراژیک انسان در جهان هستی بکاهد. به واقع، واکنشهای منتقدانه عابدینی نسبت به رخدادهای محیط پیرامون، رگههایی پررنگ از رمانتیسم انتقادی-اجتماعی را در شعرهای او برجسته مینماید. چنان که در شعر: «گمشده، ص ۱۳۳.» کوشیده است در فضایی اجتماعی، ازدحام تلخ رخدادهایی را به تصویر بگیرد، که روح و جسم «من» فردی-جمعی روای-انسان را فرسودهاند، تا جایی که دیگر حتی خودش را به یاد نمیآورد و میفهمد که در جهان تناقضات و تنشهای بیشمار، به فراموشی دچار شده است. پس با لحنی پرسشی مملو از تحسر و تأسف، در دیالوگی کوتاه، که ترجیعبند واره در فضای مدور شعر میچرخد، رهگذران را مورد خطاب قرار میدهد، تا از آنان بپرسد، که آیا کسی او را دیده است و از گم شدناش در جهان مملو از تباهی و تناقض خبر دارد؟: «آقا//من گم شدهام، آقا/شما مرا ندیدهاید؟» اما گویا، رهگذران آدرس گمشدهی دیگری را با او در میان میگذارند و راوی، هم برای آن که خودش را به یاد بیاورد و سمت نمایاش را بیابد و هم رهگذران از روی نشانههای تازه، شاید او را به یاد بیاورند، در چند گزارهی خبری-توصیفی، تند تند به بازگفتِ نشانیهایی از خودش میپردازد: «نه…/من لباس راه راه مرتبی داشتم/با جلیقهای ابریشمی /و کلاهی که هرگز بر زمین نمیگذاشتم/من سمت نمایی داشتم / و به هر جا که میرفتم /-با خود میبردم».دیالوگهایی بیهوده، که راویِ مستأصل را وا میدارند، تا دوباره در ذهن خود به تکاپو و جستجو بپردازد، شاید راهی برای یافتن مسیر خانهاش بیابد: «من تا حالا گم نشدهام /امروز از سر اتفاق /کلاهم را برزمین گذاشتم /و سمت نمایم را فراموش کردم». اما چون در برابر راههای مختلفی که زمانه در برابرش گشوده، نومیدانه راهی نمییابد، دوباره رهگذران را مورد خطاب قرار میدهد، تا همگان را در معرض وضعیت اندوهبارش قرار دهد: «-اینک/کلاههای رنگارنگی پیرامونم میبینم /و راههای بسیار در برابرم». پس، بار دیگر با همان لحن اندوهگین و نومیدانه، اما بدون آن که تسلیم دور و تسلسل وضعیت متناقضنمای خود در جهان پیرامون بماند، فریاد میزند: «من گم شدهام، آقا/ شما مرا ندیدهاید؟».
آقا/من گم شدهام، آقا/شما مرا ندیدهاید؟/نه…/من لباس راه راه مرتبی داشتم/با جلیقهای ابریشمی /و کلاهی که هرگز بر زمین نمیگذاشتم/من سمت نمایی داشتم /و به هر جا که میرفتم /-با خود میبردم/من تا حالا گم نشدهام /امروز از سر اتفاق /کلاهم را برزمین گذاشتم و سمت نمایم را فراموش کردم/-اینک/کلاههای رنگارنگی پیرامونم میبینم /و راههای بسیار در برابرم /من گم شدهام، آقا/شما مرا ندیدهاید؟
در شعر: «انتهای این خیابان، ص، ۲۳۶» عابدینی، با نگرشی انسانگرایانه، رخدادهای اجتماعی زمانهاش را به نقد میکشد. نقدی اجتماعی که هم از ذهنیت عاطفی شاعر مایه میگیرد و هم متناسب و هماهنگ با ظرفیتهای بیانیت رمانتیسم، عواطف فردی-جمعی او را در سطرهای شعر بازتاب میدهد. پس با طرح پرسشهایی محوری که چهار بار و هر بار با تکراری تأکیدواره در شعر، مدام ذهنیت مخاطب را نشانه میگیرد و با تلنگر زدن به احساسات و عواطف او، وادارش مینماید تا رخدادها را با نگاهی منتقدانه رصد کند. بدین ترتیب میتوان دید که، گسترهی شعر تنها یک پرسش بزرگ است که رو در روی آدمیان میایستد، تا در وجهی ملموس و محسوس، جهاننگریهای شاعرانه را در بستر شعر، سامان دهد. «انتهای خیابان به کجا میرسد؟» پرسشی اندیشه محور و جهانشمول، که زوایایاش را بر اساس برانگیختن اندیشهها و عواطف انسانی در شعر میزان میکند، تا ترجیعبندواره مدام تکرار کند: « انتهای خیابان به کجا میرسد؟» تا پس از آن، با لحنی غمگنانه که اندوهی انسانی-تاریخی در آن موج میزند، مخاطب را در معرض پرسشهای دیگری قرار دهد که زنجیرهوار در گسترهی شعر شکل گرفتهاند: «به ماسههای ساحل /به رودها/به کوهها/یا به مانداب فاضلاب؟» پرسشهایی که نومیدانه سلسلهای از پرسشهای جهانگرایانه را در دل خود تعبیه کردهاند و در مونولوگهای دیگر شعر، با تکرار شدن، تازه میشوند، تا وجهی اجتماعی از نگرشهای جامعهگرای شاعر را با تأکید بازتاب دهند: «انتهای این خیابان به کجا میرسد؟/به میدان انقلاب/عدالت،/آزادی/و یا به میدان اعدام؟» با وجود این، عابدینی، پرسشِ محوریِ شعرش را ترجیعبندواره با زبان سادهی روزمره، به دور از هر گونه پیچیدگی و تعقید زبانی-معنایی در شعر منعکس میکند، تا مخاطب به آسانی در فضایی عینی و ملموس با رخدادهای تراژیک زمانهاش ارتباط برقرار نماید: «انتهای این خیابان به کجا میرسد؟» پرسشی تعمیمپذیر که در فضای دور و تسلسلی متن رخنمون میشود، تا وقایع تراژیک زمانه را به نمود بگیرد. «به شهر رؤیایی پردیس /آرمان شهر افلاطون/و یا شهر دود و دم و آهن؟/ انتهای این خیابان به کجا میرسد؟»با وجود این، مونولوگهای راوی-انسان در موقعیتی نمادین، در بیسرانجامی فضای تراژیکِ زندگی آدمیان در جهان پیرامون رها و شناور باقی میمانند، تا در نمایی متوسع، تباهیهای متناقضی را یاد آور شوند، که انسان را در جهانی که پیش رو دارد، لحظهای آسوده نمیگذارند.
«انتهای خیابان به کجا میرسد؟/به ماسههای ساحل /به رودها/به کوهها/یا به مانداب فاضلاب؟/انتهای این خیابان به کجا میرسد؟/به میدان انقلاب/عدالت،/آزادی/و یا به میدان اعدام؟/انتهای این خیابان به کجا میرسد؟/به شهر رویایی پردیس /آرمان شهر افلاطون/و یا شهر دود و دم و آهن؟/ انتهای این خیابان به کجا میرسد؟»
همچنین، در شعر اندیشه محور: «جهان آشفته، ص، ۲۵۳» عابدینی، طنزی تلخ و تراژیک را در گسترهی گزارههای خبری -توصیفیای میپراکند، که نگرشی جامعهگرا را به جریانی آرام بدل نمودهاند، که از روزنهی اندوهناک لحن کنایی-طنزوارهی سطرهای شعر میگذرند، تا مخاطب با درک محورهای اجتماعی منتشر شده در سطرها، درونمایهی جامعهگرایِ فضای روایی شعر را درک و فهم نماید. با وجود این، شعر، با لحنی کنایی گزارهای خبری-توصیفی را به نقطهی آغازینی بدل مینماید تا رخدادها در فضایی طنزآمیز، دلالتهای اجتماعی خود را در بستر نوشتار جاری کنند: «سالداتها/ در خیابانها رژه میروند/ و سن پترزبورگ/ به محاصرهی «مک دونالد»/ در آمده است». مونولوگهایی خبری-توصیفی که مخاطب را وا میدارند، پس از چینش رخدادهای متنی، به تداعی دهکدهی جهانیای در ذهن بپردازد، که در آن سربازان روسی، در خیابان رژه میروند، در حالی که سن پترزبورگ در محاصرهی «مک دونالد» است. «مک دونالد» شرکت چند ملیتی آمریکاییِ فست فودهایِ زنجیرهای، که به گفتهی راوی، دهکدهی جهانی را به تصرف خود آورده است. با این همه اما، راوی برای آن که دهکدهی جهانی را در لایههای تفسیری شعرش بگنجاند، ذهن مخاطب را به سمت و سوی افقهای تاریخی میکشاند، اگر چه همچنان گسترش تأویلهای اجتماعی را در ذهن مخاطب مد نظر دارد: «دهکدهی جهانی/ آن قدر کوچک شده / که «استالین» و «روزولت»/ در قهوهخانههای کوچک تهران/ به بازی نرد پرداختهاند». پس، ذهنیت مخاطب را به سمت و سوی رخدادی تاریخی در جنگ جهانی دوم میکشاند، تا با تداعی وقایع نوستالژیک در امتداد دلالتهای ضمنی، محورهای معنایی شعر را درک و فهم نماید. اما آن چه، افقهای مفهومی شعر را با لحن کنایی تلفیق میکند، طنزی است که راوی در ژرف ساخت اجتماعی شعر میگستراند، تا مخاطب از دلالتهای ضمنی منتشر شده در شعر از سویی و تعامل با تجارب زیستی – ذهنی شاعر-راوی از سوی دیگر، تفسیرهای اجتماعی نهفته در مونولوگها را دریابد. «در رودخانههای مسکو/ «کوکاکولا»جاریست/ و در «لس آنجلس»/ شعار مرگ بر سوسیالیسم میدهند». بدین ترتیب، طنزی اجتماعی، در فضای ملتهب شعر تکثیر میشود، تا از بازیهای سیاسیای پرده بردارد، که جهان را در خود فرو برده و سبب شده است، فریبی پرملال و دردآور در زندگی آدمیان شکل بگیرد.
«سالداتها/در خیابانها رژه میروند/ و سن پترزبورگ/ به محاصرهی «مک دونالد»/ در آمده است/ دهکدهی جهانی آن قدر کوچک شده / که «استالین» و «روزولت»/در قهوهخانههای کوچک تهران/ به بازی نرد پرداختهاند/ در رودخانههای مسکو/«کوکاکولا»جاریست/ و در «لس آنجلس»/ شعار مرگ بر سوسیالیسم میدهند.»
پ.در نهایت، فرهاد عابدینی، در تمامی مجموعه شعرهایاش نشان داده است، که شاعری با اندیشه و عواطفی انسانگرایانه است و جهاننگریهای خود را در فضایی عاشقانه-اجتماعی و با بیانیتی روایی، ساده و صمیمانه با مخاطب به اشتراک میگذارد. روایت در شعر عابدینی اما، سایه روشنی از فضاهای نوستالژیکی را ترسیم میکند که در ذهنیت آدمیان، مدام برجسته میشوند و در موقعیتی اجتماعی، جلوههایی از تجارب زیستی فردی-جمعی بشری را گاه، به یاری تصاویر و گاه با پراکنش گزارههای خبری-توصیفی، در وضوحی عینی شکل میدهند. فضاهایی روشن و شفاف که اندیشههای انسانی و درونمایهی عاشقانه-اجتماعی شعرها را بازتابی از کشف و شهودهای واقعی-فراواقعی دنیای درونی و انعکاسی از عشق، زندگی، مرگ، و رخدادهای اجتماعی نمودهاند. در این میان، توجه به وضعیت انسان در جهان معاصر با ترویج نگرشی انسانگرایانه، و تلفیق آن نگرشها، با جلوههایی از طبیعت از سویی و توجه به مضامین عاشقانه-اجتماعی و پررنگی رمانتیسمی اجتماعی از سویی دیگر، از مؤلفههایی به شمار میآیند که شعر عابدینی را ظرفیتی جامعهگرایانه دادهاند، تا جایی که حتی میتوان شعرهای عاشقانه را نیز همسو و موازی با دغدغههای اجتماعی او در نوشتار دانست و ارزیابی نمود.
با باد میآیی
از دریچهها میگذری
چهار گوشهی اتاقم را میکاوی
و عطرت در فضای خانهام
-میپیچد
دستی به موهایم میکشی
گیسوانت را بر چهرهام رها میکنی
تا خورشید را نبینم
و آنگاه در سیاهی مطلق
عشق را زمزمه میکنی
ص ۱۱۶
———————————-
منبع:
عابدینی، فرهاد، ۱۴۰۰. شهر بیباران، گزیدهی شاعرانهگیها، نشر: انار.
دی ماه ۱۴۰۳