نگاهی به رمان «زندهباد تستوسترون» از فریبا صدیقیم
«زندهباد تستوسترون»
ژانر: رمان
نویسنده: فریبا صدیقیم
ناشر: نشر باران
روایت از دیدن یک تابلو و شباهت زن «بلادی مری» با «ملانی» مدیر شرکتی که راوی در آن مشغول به کار است آغاز می شود.
راوی زنی است که از ایران مهاجرت کرده است. او در شرکتی که محصولات زیبایی میفروشد کار می کند. از ابتدا با راوی مواجه میشویم که خیال را با واقعیت میبافد. رسیدنش به خانه و انتظار نجیبترین مرد دنیا کنار ورودی در ابتدا واقعی بنظر میرسد اما نویسنده زمان زیادی مخاطب را منتظر نمی گذارد و خیالی بودن این تصویر را نشان می دهد.
راوی تنهاست. تنهایی راوی با جستجو در اینترنت و حرف زدن با نجیبترین مرد دنیا در خیال می گذرد. راوی کنجکاو بدنبال یافتن اطلاعاتی از «بلادی مری» در گوگل سرچ می کند. ابتدا او شرابی سرخ رنگ با این نام را می یابد و با جستجوی بیشتر به زندگی ملکه خونریز میرسد. تاریخ وقایع را بازگو میکند. از خونهای ریخته شده و قتل عامها اما راوی خیال پرداز که بهدنبال پر کردن تنهایی خویش و شنیدن داستان زندگی ملکه از خودش است ابتدا «بلادی مری» و سپس «کاترین» مادر او را وارد خلوت خود می کند. حضور نجیب ترین مرد دنیا از این پس کمرنگ میشود.
زندگی راوی با سرگذشت این دو زن در هم می پیچد و «فریبا صدیقیم» با مهارت این دو را بهم گره میزند و مخاطب را به تماشای زندگی راوی، ملانی، بلادی مری و کاترین دعوت میکند.
«فریبا صدیقیم» در این رمان به چند موضوع میپردازد. «مهاجرت» یکی از آنهاست. او مشکلات یک مهاجر را برای هماهنگ شدن با کشور جدید، یافتن کار و فرهنگی که به آن وارد شده را تصویر میکند. اینکه همه نمیتوانند مثل صبا باشند و امثال هدیه هم هستند.
«زنان» در این رمان مورد ظلم واقع شدهاند، حتا مری و ملانی. مری توسط پدر که نشانگر جامعه مردسالار است رانده می شود. او از خاطرات نوجوانی خویش میگوید و رنج تنهایی و طرد شدنش. برای همین زمانیکه در موضع قدرت قرار میگیرد تشنه انتقام است. انتقام از افرادی که با گذاشتن سرپوش دین روی اعمالشان او و مادرش را طرد کردهاند.
کاترین زنی است که توسط همسرش مورد بیمهری قرار گرفته و ملانی فقط بهظاهر همسری دارد. راوی از نجیبترین مرد دنیا و دوستش خیانت دیده و با اینکه شماره تماس همسرش را دارد شجاعت زنگ زدن را ندارد تا برای کاری که با او کرده مواخذهاش کند.
نویسنده از شرکتها میگوید که بهدنبال هر روز بهترشدن و ارائه خدمات جدید و جلب توجه مشتری به هر کاری دست میزنند. مدیران از کارمندان کار میکشند و شبیه یک دیکتاتور رفتار میکنند تا جایی که با یک اشاره و نظر آنها شخصی ترفیع میگیرد یا اخراج میشود.
«فریبا صدیقیم» با مثالی توضیح میدهد که انسانها اگر مجالش را داشته باشند خشونت وجودشان را بروز میدهند.
این خشونت در دست افراد قدرتمند مبدل به دیکتاتوری میشود. از آنها بلادی مریها و ملانیهایی بوجود میآید که هر کدام به شکلی خون مردم را در شیشه کرده و ظلم میکنند.
افراد ضعیف هم چون قدرتی برای ابراز خشم ندارند دست به کارشکنی میزنند. مثلاً راوی خشم خود نسبت به ملانی را تبدیل به رفاقت با رامین میکند با اینکه از فهمیدن ملانی میترسد، میخواهد زهرش را به او بریزد و اینطور از نجیبترین مرد دنیا، دوستش و ملانی انتقام بگیرد. راستی تفاوتش با ملانی یا دوست خیانتکار خودش چیست؟
نیاز به داشتن خانواده راوی را سوق میدهد بهسمت اینکه نسبت به هدیه حس مادری یا بزرگتر بودن داشته و بخواهد از او دفاع کند در حالیکه خود قربانی شده است اما غافل از این است که هدیه خود بازیگری قهار است. او با بازیدادن سمیر میخواسته به قدرت برسد و بعد از اخراجش از شرکت بدنبال بازیدادن قدرت بزرگتری است تا در مقابل ملانی موضع قدرتمندتری داشته باشد.
بخش پایانی رمان شتاب بیشتری نسبت به بخشهای قبلی دارد. نویسنده شخصیتها را در یک مهمانی جمع کرده و چهرهها پشت ماسک پنهان است. راوی در میان نقابها میچرخد. واقعیت زمانی خود را نشان میدهد که از خود بیخود میشوند و نقاب از چهره میافتد.
#زنده-باد-تستوسترون
#فریبا-صدیقیم
#نشر-باران
#فروزان_مقصودی