Advertisement

Select Page

جمع‌خوانیِ مجموعه داستان «یکشنبه‌های چند سال پیش»

جمع‌خوانیِ مجموعه داستان «یکشنبه‌های چند سال پیش»

 

جمع‌خوانی گروه ادبی آفرینش داستان، برای مجموعه داستان «یکشنبه‌های چند سال پیش» به قلم امیررضا بیگدلی

نویسندگان نقد:
ناهید شمس
فاطمه دریکوند
فروزان مقصودی

امیررضا بیگدلی

«یکشنبه‌های چند سال پیش» نام مجموعه داستان کوتاهی‌ست از امیرضا بیگدلی که توسط نشر نوگام منتشر شده است. این کتاب شامل هفت داستان کوتاه است به نام‌های: یک مشت دروغگو، دود شد و به هوا رفت، یکشنبه‌های چند سال پیش، دختری که آرزو داشت پسر بود، شامی‌شاپ و چرا به من زنگ نمی‌زدی؟
دوستداران می توانند این کتاب را از نشر نوگام تهیه کنند.
www.nogaam.com

 

 

ناهید شمس

ناهید شمس

هانا آرنت باور دارد که اساسا در بسیاری از مواقع، دروغ منطقی‌تر و جذابتر از واقعیت به نظر می‌آید، زیرا دروغگو دارای این ویژگی است که از قبل چیزی را که مخاطبان انتظار دارند یا تمایل به شنیدنش دارند، می‌داند و تعریف خود را برای پذیرش عموم آماده کرده و دقیقا بدان توجه می‌کند که چگونه آن‌ را قابل اعتماد جلوه دهد. در حالی که واقعیت دارای این عادت بد هست که ما را با چیزهایی غیر منتظره روبرو می‌کند که آمادگی‌شان ‌را نداریم. در داستان «یک مشت دروغگو» ما با چنین فضایی روبروییم. فضایی که گویی دروغگو از این خاصیت دروغ وام ‌گرفته، برای پیشبرد اهداف خودخواهانه و ‌گاها تمامیت‌خواهش. فضایی درهم‌ریخته و متشنج. تشنج و بحرانی که گویا بر همه چیز حاکم است؛ بحران در وضعیت اقتصادی و بورس، بحران سیاسی و اجتماعی، بحران عاطفی و حتی بحران و آنارشی که در سفر بر راوی و همراهش تحمیل می‌شود.
در این میان‌ نویسنده با ورود و خواندن اخبار خاورمیانه و جنگ سوریه و ترکیه و گاها اظهارات رهبران سیاسی، این تشتت و ترکیب مهلک-تکبر قدرت arrogance of power – یعنی نه میل به تسخیر جهان، بلکه کشش به چنان رفتاری که گویا آقای جهان هستیم، بدون آنکه ابزار اعمال آن را داشته باشیم نشان می‌دهد.
مثل دروغگویی که دروغ خود را باور می‌کند و بر پایه‌ی این دروغ برنامه‌ریزی‌های کلان می‌کند.
داستان خیلی روان و ساده پیش می‌رود. بدون پیچیدگی ظاهری در الفاظ و معنا، اما در لایه‌های داستان می‌توان نانوشته‌ها را خواند.
در این داستان راوی اول شخص که تا حدود زیادی صادق است از هدفش برای همراه کردن شراره در سفر ترکیه پرده برمی‌دارد. «با چنین قد و بالا ، ناز و ادا نمی‌توان از او چشم پوشید.آورده بودمش آنجا تا از او کام‌ بگیرم.» و این هدف را از شراره هم پنهان نمی‌کند. و اما دروغ و دورویی در سراسر داستان جاری است؛ در سخنان رهبران سیاسی، در وعده‌های اقتصادی و بورس و حتا در وعده‌های مسئول تور برای ردیف کردن اتاق تمیز در هتل برای راوی و‌ همراهش. اما این دروغ و دورویی حتا به کارکترهای داستان هم سرایت کرده است. «به آنها گفته بود می‌رود نجف تا از آنجا با پای پیاده برود کربلا.» و شراره که برای گریز از سوال و جواب و ‌تحکم و محاکمه از سمت خانواده‌ی همسر مرده، به دروغ متوسل شده است.
نویسنده در این داستان گاهی با طنازی و آیرونی جلو‌ می‌رود.
با یک کارگاه مشق عشق رایگان موافقی؟
گفت :کجا برگزار می‌شود؟
گفتم :استانبول
و‌ یا
«… طوری که صبح بیدار شدیم دو‌ آدمی بودیم که توی هم‌ تاب خورده‌ باشند.»
اما در این داستان ما شاهد خشونت‌های پنهان و آشکار در مورد زن داستان، یعنی شراره هستیم. او که همسرش را از دست داده، از طرف خانواده‌ی همسر تحت فشار است که برای از دست ندادن فرزندش، به ازدواج با برادر همسر متاهل تن بدهد. یعنی شراره در اوج تنهایی و بی‌کسی نه تنها حمایت نمی‌شود. بلکه از این تنهایی او سوءاستفاده شده و هرکس به فراخور وضعیت خودش سعی در سوءاستفاده کردن از اوست. خانواده همسر به نوعی و راوی به نوعی دیگر. یعنی در این وضعیت حادی که شراره دارد تنها چیزی که توجه نمی‌شود اوست. و به راحتی مورد خشونت قرار می‌گیرد. اگر چه شراره جسورانه از آنها می‌گریزد و امیدوارانه و تا حدی احمقانه به سر وقت راوی می‌آید که خودش در داستان صراحتا اعلام می‌کند که قصدش کام گرفتن از شراره است.
در داستان «یکشنبه‌های چند سال پیش»، باز هم مثل بیشتر داستان‌های مجموعه، نویسنده موقعیتی تلخ و تراژیک را با زبانی طنز و ایرونیک‌ روایت می‌کند. راوی در دل مرگ و بیماری، آنات و ‌لحظات زندگی را می‌جوید و گویا همین لحظات است که به او انرژی می‌دهد که با بیماری و مرگ دست و پنجه نرم کند. او مثل یک مبارز با روحیه‌ای جنگجویانه و امیدوار، به میدان آمده و در این میان، شیرین همسرش، زنی است که کام تلخ او را شیرین می‌کند. گویا راوی و شیرین با هم دست به یکی کرده‌اند‌ تا با شوخی، طنز و خنده، مرگ را به عقب برانند. خاله هم گویا در پشت جبهه منتظر آنهاست و تدارک دیده تا آنها را بسازد و ریکاوری کند تا بتوانند به مبارزه ادامه دهند و خانم دکتر که راوی او را مامان صدا می‌زند چون اعتقاد دارد که او با نجات جانش، باعث تولد دوباره‌ی او شده است. در واقع شیرین، خاله و خانم دکتر سه ضلع مثلث زندگی هستند که راوی را دربر گرفته و به او عشق و سلامتی و امید می‌دهند. مثلثی طلایی که اگر هرکدام نباشند، این چرخه‌ی حمایتی لنگ و معیوب می‌شود.
«یکشنبه‌ها آخر شب، وقتی می‌خواستیم از خانه‌ی خاله برویم بیرون، آخرین چیزی که می‌گفت این بود: “چه دوست داری تا هفته‌ی بعد برایت درست کنم؟”»
و شاید همین چرخه‌ی حمایتی است که سبب می‌شود راوی در اوج درد و رنج و در حالی که در یک قدمی مرگ پرسه می‌زند، او را با طنازی دست بیندازد و با مطایبه و شوخی عقبش براند.
«می گفتم: من را نگذاری اینجا بروی با دوستت چیپس و ماست موسیر بخوری. یکی دو دقیقه اینجا بمانم کله‌ام ذوب می شود و ‌شلوارم خیس.»
یکشنبه‌های چند سال پیش، پر از لحظات سخت و تلخ است، اما بوی مرگ نمی‌دهد. گویا راوی و همسرش از شوخی و خنده به عنوان نوعی مکانیزم دفاعی در برابر افسردگی استفاده می کنند. شاید هم آنها به این باور رسیده‌اند که به قول اسپینوزا انسان آزاده به چیزی جز مرگ می‌اندیشد و خرد او مراقبه در باب زندگی است نه مرگ.
در بیشتر داستان‌های این مجموعه نویسنده، وضعیت امروز جامعه را منعکس می‌کند. در داستان «دختری که آرزو داشت پسر بود» به انعکاس وضعیت جامعه بعد از مرگ مهسا در سال ۱۴۰۱ می‌پردازد. خواهرزاده‌ی راوی در جریان اعتراضات گرفتار شده و خانواده درگیر پیدا کردن او هستند. در این داستان نگرانی خانواده و سردرگمی آنها به خوبی منعکس شده است. اما به نظرم داستان درگیر اطناب شده است و می‌شد که موجزتر باشد.
یکی از بهترین داستان‌های مجموعه، «چرا به من زنگ نمی‌زدی؟» است. داستانی که از همان ابتدا، دلهره را در مخاطب ایجاد می‌کند و این تعلیق و دلهره تا پایان داستان ادامه دارد.
در این داستان با فضایی کابوس‌وار و وهم‌آلود طرفیم. زن و دختربچه‌ای عجیب، در شرایطی عجیب‌تر و برجی در حال ساخت که هرچه بلندتر می‌شود هراس آنها بیشتر می‌شود. برجی که بلندیش خیال‌پردازی و بلندپروازی را باعث نمی‌شود، بلکه سقوط را به یاد می‌آورد. گویا این برج ساخته می‌شود برای سقوط، برجی که سمبل تهران بزرگ است و اولین قربانی سقوط آزادی که می‌گیرد یک‌ زن است. دختری تنها و سرخورده از عشق و همین سبب هراس همسر راوی می‌شود. او نگران دخترکش است. دخترکی که خواب و رویا نمی‌بیند و همین مادرش را می ترساند. چرا؟ چون دنیای خواب و رویا و حتا کابوس روزنه‌ای است برای متعادل شدن روح و تخلیه‌ی هیجان‌های منفی و تروماها و حالا مادر نگران است که مبادا در جامعه‌ای که دخترش ازهمه سو تحت فشار و استرس است، سوپاپ اطمینانی به نام خواب نداشته باشد. زن و راوی همیشه از این سوپاپ اطمینان می‌گویند و خوابهایشان را برای هم تعریف می‌کنند تا بتوانند تعادل روحیشان را حفظ کنند.
زن می‌خواهد خانه‌اش را عوض کند تا دیگر چشم‌انداز دخترکش از پنجره، برج میلاد نباشد، اما این برج آنچنان بلند است که از هر گوشه از شهر چون کابوسی تلخ دیده می‌شود و سقوط دخترک عاشق را به یاد می‌آورد. برجی بلند و صلب و مدعی که ظاهراً سر به آسمان دارد، اما در ذهن پلیدش نقشه‌ی سقوط جوان‌ها، خصوصا دختران عاشق را می‌کشد.
«بلند شد و‌ گفت باید از این خانه برویم. گفتم: کجا؟ گفت : جایی که هیچ نشانی از برج نباشد. گفتم که هرجای تهران که خانه بگیریم باز برج پیداست. آخر بلند بالاست.»
«یکشنبه‌های چند سال پیش» مجموعه‌ای خواندنی‌ست و مخاطب را با خود همراه می‌کند.

 

فاطمه دریکوند

فاطمه دریکوند

مجموعه داستان یکشنبه‌های چند سال پیش شامل هفت داستان در بستری رئال و اجتماعی است که بر خلاف داستان‌های آپارتمانی در فضاهای گسترده‌تر و متفاوتی پرداخت شده‌اند.
زبان در این مجموعه ساده و روان است؛ بدون سکته و لکنت و یا حتی شاعرانگی و ادبیت. به‌راحتی روایت داستان‌ها را پیش می‌برد. توصیف‌ها مثل داستان‌های مدرن کم هستند و کمبود تصویرها باعث شده روایت‌های بیشتر حالت گزارشی داشته باشند. طنز ظریف و نگاه بی‌تفاوت به زندگی و مرگ در بیشتر این داستان‌ها به چشم می‌آید، اما از آنجا که راوی در همه داستان‌ها اول شخص است و شخصیت اول داستان‌ها تغیر می‌کند و از کودک تا مردان جوان و میانسال با شغل و تحصیلات متفاوت هستند استفاده از یک زبان خاص با تکیه کلام‌ها، لحن و گویش و حتی دیالوگ‌های همسان در همه داستان‌ها باعث تکراری شدن زبان و حتی باور به حضور نویسنده به عنوان روای در همه داستان‌ها می‌شود. دیالوگهای تکراری و نه چندان محکم و کارا در داستانها هم از نکات ضعف مجموعه است.
در داستان کوتاه قوت و قدرت عنصر قصه هنوز هم از اهمیت بالایی بر خوردار است در این مجموعه اگر چه روایت‌های اصلی و خرده روایتها دارای قصه هستند اما به جز در داستان اول چینش و پیرنگ در بقیه داستان‌ها باعث خلق قصه‌های قوی نشده بود، آن چیزی که باعث ایجاد جذبه و کشش شود.
سوژه‌ها تا حدودی تکراری شده بودند و شباهت بعضی از داستانها با هم و حتی شباهت شخصیت‌ها با هم اگر چه ابزورد بودن جهان این آدم‌ها را تداعی می‌کرد اما تکرار فراوان هم باعث ملال می‌شد و هم گاهی داستان‌ها به خاطره یا سفرنامه شبیه‌تر بودن تا داستان .
داستان اول این مجموعه «یک مشت دروغگو» در واقع زندگی در جهانی است پیچیده در دروغ و نه یک مشت دروغگو از دروغ‌های کلان در سطح کشور و حاکمان در مورد بورس و سیاست و همه چیز تا دروغ‌های اردوغان و آمریکایی‌ها در قبال سوریه و کردها و کلا روابط جهانی. و دروغ های تورهای مسافرتی و هتل داران و البته دروغ‌های دو شخصیت اصلی داستان که در گیر درو غ‌های ریز و درشت به اطرافیان و حتی خودشان هستند، در حالی که هم زمان دیگران را به خاطر دروغ هایشان لعن و نفرین می‌کنند و خود را تبرئه. باورپذیری در این داستان کمی ضعیف بود، اول بر خورد شراره با ماجرا. کمی خام و عجیب است که شاید بشود در قالب همان دروغ گفتن به خود توجیه‌اش کرد اما پدرشوهر شراره نمونه یک پدرسالار مسلط به همه چیز و بسیار جدی و پیگیر معرفی می‌شود از طرفی شراره او را به راحتی دور می‌زند و به جای نجف و کربلا سر از استانبول در می‌آورد و حتی نگران لو رفتن ماجرا هم نیست باور پذیری گول خوردن پیرمردی در آن سطح سخت بود به‌خصوص که شراره مدام با خانواده و بچه‌اش در ارتباط بود، این که پیرمردی با آن حجم از دخالت در امور دیگران او را کنترل و ردیابی نکند بعید است.
«یکشنبه‌های چند سال پیش» با همان شگرد روایت اول شخص پیش می‌رود که سعی می‌کند با زبانی طنازانه و روایتی شیرین از یکی از ترس و تروماهای انسان معاصر یعنی سرطان و شیمی‌درمانی و پرتودرمانی ترس‌زدایی کند با روایتی صمیمی و گیرا و همدلی برانگیز و بر شمردن همدلی و همراهی‌های دیگران کمی نور به دنیای تاریک گرفتاران بتاباند، هر چند در نهایت از دردهای ناگزیر و زخم‌ها هم می‌گوید. اسم و شیوه‌ی اول شخص این داستان نوید بهبودی و رستن از سرطان را به خواننده می‌دهد هر چند از تعلیق و کشش داستان می‌کاهد.
در کل مجموعه‌ای همگن و دلنشین بود و خواندنش لذت‌بخش. تبریک و آرزوی بهروزی برای نویسنده و داستانهایش.

 

فروزان مقصودی

فروزان مقصودی

امیررضا بیگدلی در ۱۶ تیر ماه سال ۱۳۴۹ در تهران بدنیا آمد. وی کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دارد و تخصص اصلی او داستان‌نویسی است. بیگدلی داستان‌نویسی را از همان سال‌های دانشگاه و بشکل خودآموز فراگرفت. چند مجموعه داستان کوتاه از وی به چاپ رسیده که می‌توان چند عکس کنار اسکله، آن مرد در باران آمد، آدمها و دودکش‌ها، اگر جنگی هم نباشد، دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم، آن سال سیاه، چند نسخه از این کاغذها، ما چهار نفر بودیم و یکشنبه های چند سال پیش نام برد.
او در جایی می‌گوید: “من بر ا‌ین باورم که اگر کسی به طور اتفاقی صفحه‌ای از داستان‌هایِ من را در کوچه یا خیابان پیدا کرده، آن را بخواند، برای ادامه داستان نیازی به یافتن دیگر صفحات کتاب ندارد. همین که زنگ نزدیکترین خانه را به صدا درآورد، چه با در باز شده روبه‌رو شود، چه با در بسته، ادامه داستان شروع خواهد شد و یا کافی است آن صفحه را تا کند و در جیبش گذاشته، راهش را ادامه دهد. ادامه داستان همان ادامه راهی خواهد بود که او باید طی کند. چون داستان من یا زمانی شروع شده که آن رهگذر به داخل این کوچه پیچیده است و یا از آن لحظه‌ای شروع می‌شود که زنی از پشت پنجره‌ی خانه‌اش به کوچه‌ی خالی از رهگذر چشم دوخته باشد.”
و داستان های او به همین سادگی شروع می شود.
“یکشنبه های چند سال پیش” از این قاعده مستثنی نیست. زبان روان و جزئی نگری در روابط انسانی در داستان‌های این مجموعه نیز همچون دیگر آثار بیگدلی به چشم می‌خورد.
او از تجربه هایی که مشاهده می‌کند و با آن در ارتباط است می‌نویسد. در داستان های این مجموعه هم آنچه دیده می شود روابط بیرونی انسان ها با یکدیگر است و نه آنچه در ذهنشان می گذرد. آدم هایی که هر کدام درگیر مشکلاتی هستند و در تلاشند که حتا با حضور آن سختی ها به زندگی و آینده امیدوار باشند. انسان‌هایی که به سختی‌ها می‌خندند و در نگاه اول غیرمنطقی بنظر می‌رسند.
داستان‌ها هر کدام به موضوعی اجتماعی اشاره دارند. داستان “یک مشت دروغگو” راوی می‌خواهد خود و زندگی دروغینش را بین موج‌های اخبار و ارز و دلار و فضای مجازی پنهان کند. زندگی او و همراهش که در ظاهر برای وقت گذرانی به استانبول رفته‌اند، بین دروغ‌هایی که با خانواده گفته‌اند چین خورده اما راوی در این بین بشکل نامحسوس به دروغ تورهای مسافربری و کارکنان هتل، سیاستمداران و دولت‌ها اشاره می‌کند. دیالوگ‌های ساده و گاه تکراری از یکنواختی زندگی آدم‌ها حتا در یک سفر تفریحی می‌گوید و اینکه آینده از نگاهشان هیچ نشانی از رهایی و آرامش ندارد.
داستان “یکشنبه های چند سال پیش” درباره راوی بیمار است که در حال مبارزه برای شکست سرطان، مرگ را به بازی می‌گیرد. زبان داستان ساده و روان است و راوی بی‌پروا از مشکلات شیمی‌درمانی و رادیوتراپی با طنز حرف می‌زند. او زیر پرده خنده و تمسخر، ترس‌هایش را پنهان می‌کند و آینده را با وعده‌های یک هفته‌ای خاله ترسیم می‌کند.
“دختری که آرزو داشت پسر بود” نیز از این قاعده مستثنی نیست. راوی‌های امیررضا بیگدلی مرگ را از سر گذرانده‌اند. آنها نه در واقعه که جایی خارج از آن زندگی می‌کنند. برای همین زمانی که خواهرزاده راوی موقعیتی نامعلوم دارد او و خواهرش درباره نام پدر مادربزرگ مادرشان شوخی می‌کنند. انگار که آدم های دهه ۵۰ و ۶۰ در جهانی متفاوت از نسل جدید بسر می‌برند و رفتارشان برای دختر کوچکتر خانواده قابل درک نیست. نویسنده با نوع رفتار این دو نسل و اشاراتی ظریف در دیالوگ‌های آنها بدرستی تفاوت‌ها را به تصویر کشیده است.
داستان دیگر” چرا به من زنگ نمی‌زدی؟” داستانی روانشناختی است. فضای داستان غم‌انگیز و دلهره‌آور است. زنی که بعلت مرگ دلخراش همسر بنوعی افسردگی دچار است. ترس از آینده دختر، هراس از آنچه که نتواند کنترل کند و نگرانی از حضور دختر در جامعه‌ای غیرقابل کنترل که دخترانش بعلت سرخوردگی خودکشی می‌کنند. او درگیر مکان است. در نظر زن این مکان ها هستند که مسبب مشکلاتند. برج میلاد اگر نبود دختر خودش را از بلندی پرتاب نمی‌کرد. اگر این خانه پنجره‌هایی روبه بیرون نداشت فکر پریدن به ذهن او نمی‌رسید
در داستان دیگر راوی پدر پیرش را که خود در آستانه مرگ است برای ترمیم گور پدری می‌برد که نزدیک به یک صد سال پیش مرده است. تصورات پیرمرد با دیدن روستایی که سال‌ها پیش ترک کرده دلش را به درد می‌آورد. نویسنده با زبانی ساده از رفتارهایی می‌گوید که چون یک عادت و رسم متداول بوده، هنوز بین مردم وجود دارند.
مجموعه”یکشنبه های چند سال پیش” در عین سادگی روایت برخی رفتارها را از نظر روانشناختی و اجتماعی است، هر چند گاهی از نظر مخاطب منطقی بنظر نمی‌رسد. مثلا رفتار زنی که دخترش در بازداشت است یا شراره که کودکش را رها کرده و برای تفریح به استانبول رفته است. سفر پیرمرد با داشتن چندین سوند و کیسه در بدن برای ترمیم گور پدرش و … اما با تمام اینها زبان قصه‌گوی بیگدلی مخاطب را همراه می‌کند و با طنز شیرینش گاهی او را می‌خنداند یا به تعجب وامی دارد. بیگدلی به روایت بال و پر نمی‌دهد و حتا سعی نمی‌کند با توصیف داستان را پیش ببرد اما می‌شود به دیالوگ‌ها سمت و سویی داد تا بخشی از روایت را پیش ببرند یا تصاویری ساخت که مخاطب از آن لذت بیشتر ببرد.

 

 

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights