
نگاهی به مجموعه داستان «زمان هرگز راکد نبوده است»

نگاهی به مجموعه داستان «زمان هرگز راکد نبوده است» اثر مهشید رستمی
زمان هرگز راکد نبوده است
مهشید رستمی
چاپ اول: تابستان۱۴۰۲، نشرمهری
شابک: ۶-۶۱-۹۱۶۶۳۵-۱-۹۷۸
مشخصات نشر: نشر مهری: لندن ۲۰۲۳ میلادی/۱۴۰۲شمسی.
داستان «زمان هرگز راکد نبوده است»، از مهشید رستمی در کتابی با همین عنوان است که تابستان سال ۱۴۰۲ در قالب مجموعهای متشکل از یازده داستان با شیوههای گوناگون، که در مقدمه کتاب نیز از قول وی به نقل آمده است، در انتشارات مهری بچاپ رسیده است.
کتاب یاد شده بدون جنجال آفرینی کاذب توانست تا در عرض یک ماه و چند روز پس از چاپ نخست، به چاپ دوم برسد .
دراین کتاب عمدتا شخصیت اصلی داستانها را زنان تشکیل میدهند بدون آن که بطور مشخص نویسنده براین هدف باشد که نگاهی دال بر استفاده ابزاری از واژهای تحت عنوان فمنیست بخواهد داشته باشد.
زنان در «زمان هرگز راکد نبوده است» ماجراهای قابل توجهی را در نقشهایی اثر گذار و متفاوت، بهخود اختصاص داده و فضای کار را در بروز اتفاقات و کنش و واکنشهایی غیر قابل حدس پیش می برد تا جایی که برای مخاطب به هیچ وجه قابل حدس و گمان نباشد. گذشته از اینها در اکثر داستانها، خواننده برحسب اتفاقاتی که رخ میدهد، با زنانی مواجه می شود که در انتظاری مطلق، همراه با تنهایی رنج آوری بسر میبرد و در مجموع جهان ذهنیشان حکایت از رنجی دارد که در انتظاری مطلق همراه با تنهایی دردآوریست که غالبا به اشکال مختلف ممکنست برای مخاطب نیز به ترتیبی آشنا بیاید. آشنا زدایی که بسیار غیرمستقیم و بهعنوان مثال به یکی از نکات برجسته در معنای یکرویداد ناهمگون در برابر افراد و زندگی آنان در کل داستانهای این کتاب میپردازد. بدین معنا که با زبانی ساده اما در عین حال پیچیده از نظر لایههای پنهان، معیار ظرفیت و حد اشباع را نسبت به آستانهی تحمل، و به قولی برای جنس دوم، هنگامی که به آخرین مرز خود برسد، میتواند موجب بروز چه افکار و یا اتفاقات و فجایعی که گاه در قالب تراژدی و گاه حالتی دراماتیک ظاهر شود، بوجود آورد. وقایعی که حدس آنها به میزان یک در صد حتی برای مخاطب کتابخوان وجود نداشته باشد.
داستان «زمان هرگز راکد نبوده است» نیز از قواعد یاد شده مستثنی نبوده و در فضایی که از واگویهها بهره گرفته است، به توصیف چگونگی و چرایی ماجرایی که روی داده، میپردازد. ماجرایی که با استفاده از طرحی مبنی بر وارد کردن عنصری همچون بینامتن، مساله را در ماجرا در ماجرا، به روایتی آشنا تبدیل کرده، شاید بهاین نیت که به تنهایی و تنهاماندن شخصیت اصلی در داستان برسد. بهعبارتی با قرار گرفتن در داستانی متفاوت دیگری نسبت به آنچه به صورت بینامتن تعریف شده است، قرار گرفته و تنها نقطهی اشتراک خود را بر همان مساله تنهایی و عشق و حسرتی بنا سازد که به پایانی نافرجام منتهی خواهد شد.
نویسنده زیرکانه در حادثهای که وارد جریان داستان اصلی میکند، ترککردن و پشتپا زدن به عشقی که مرد در حادثهی بینامتنی طی سالها مدعی آن بوده را به مرگی تشبیه یا در مقایسهای قرار میدهد که در نهایت به گونهای برعکس از یک اتفاق، در داستان اصلی به وقوع می پیوندد. (ترککردن ملیحه توسط مسعود که سالها مدعی عشقی مجنونوار نسبت به او بود و اما چند سال بعد ازدواج خیانتهایش شروع میشود و در آخر هم به خاطر زنی دیگر، ملیحه را رها میکند در برابر ماجرای اصلی که شامل مرگ ناگاه همسر ترانه، یکی از شخصیتهای داستان اصلی) .
از دیگر موارد قابل توجه داستان اصلی، شروع آن است. جایی که از نمادی چون خرگوش و دندانهایش در ربط دندان شکستهی «ترانه» که موجب عذاب وی گردیده است، استفاده میشود. مسالهای که در ابتدا ممکنست معضل درد دندان، کنایهای به مقوله طنز باشد در حالیکه دیده میشود آنچه حرف و پیام کار است، گوشزد کردن رنجی است که بر توان و طاقت «ترانه» همسر مردی که میمیرد، سنگینی می نماید تا حدی که شاید مخاطب در برخورد اولیه با فرم شخصیتی که بر عهدهی محور اصلی داستان، (ترانه) قرار دارد اینگونه تصور کند که با یک بیمار روان مواجه است! (خوب است سوهان ناخنم را بردارم و روی دندان خنجر شدهام بکشم تا شاید تیزی و دردش از بین برود و راحت بشوم)! در بارهی یاد آوری این که ظاهر دندان سالم است و اما مشخص نیست چرا درد میکند هم میشود مساله را به قضاوتها تعمیم داد. چرا که نویسنده اینجا نیز ماهرانه اما با ظرافت به شخصیتی اشاره میکند که در برابر نگاه دیگران از فراغ بالی برخوردار است و اما در باطن، از درد و رنجی مینالد که به قول صادق هدایت، در جملهی معروفش «در زندگی زخمهایی ست که مانند خوره روح انسان را در انزوا می جود»، زخمهایی دارد که به نوعی و یا دلیلی یارای واضحی برای بیانش نیست و یا به عمد، چون هدف و تاثیر و فایدهای در بیانش نمیبیند، از گفتن آن خودداری مینماید.
داستان «زمان هرگز راکد نبوده است» در یک بیهودگی و انتظار بینتیجه پیش میرود، به حدی که حتی ساعت و روز در ذهن خستهی «ترانه» از آنچه زندگی و یا سرنوشت برایش رقم زده است، به دست فراموشی نسبی سپرده میگردد که این امر، خود صراحت و دلیل غیر مستقیمی است برای دریافت اوج تنهایی وی. شخصیتی زخم دیده از مرگ عزیزش، که در انتظاری بدون نتیجه وعبث، و نیزعدم پذیرش این اتفاق، در نهایت به آشفتگی ذهنی میرسد، تا بدان حد که مخاطب را هم درگیر واگویههای پریشان و حالت مستأصل مسلسلوار خود میتواند کند.
توجه به خطوط پایانی داستان نیز گویای امری قابل مکث است. جایی که باز هم نویسنده، با مهارت، و در فلسفهای گذرا از واقعیتی مینویسد که زندگی و مرگ میتواند به منزلهی تعبیر نمایشی باشد که در صحنهی اکنون و یا لحظه اتفاق میافتد، در حالی که زندگی باید بعنوان توصیهای جدی برای آنانی باشد که هنوز دراین عرصه، مشغول نقش آفرینی بیاختیار خود هستند!
در مجموع داستان «زمان هرگز راکد نبوده است» همانند بقیه داستانهای کتاب، که خود هریک، گواهی است از تبحر قلم نویسنده در خلق سوژه و ژانر تعیینشده و همچنین نوع پرداخت ونوشتار و نیز شناخت کامل قوانین داستانی، باید گفت بزرگترین امتیاز کارها، روانی و سادگی و در این داستان، سادگی مبتنی بر استفاده مناسب از واگویههای شخصی آشفته ای است که از روح و روانی آسیب دیده از واقعه ای تلخ سرچشمه گرفته است . روایتی که در عین سادگی خواننده را بر آن می دارد تا با کنجکاوی به لحاظ پیگیری و ادامه ماجرا، در مفاهیم و منظور عمقی توسط کلمات، در حالات روانی و عواطف موجود در داستان، دقیق و دخیل شده و حسرتهای پنهانی و ناکامی را در لایههای باطنی، و در قالب زبان و شرحی ملموس، احساس کرده و با آنها ارتباط مناسبی برقرار نماید. این که انسان در میان صدها روایت، اتفاق، تصمیم به عملگرایی میاندیشد اما در نهایت آنچه ادامه حضور یا عدم آن را در زندگی موجب میشود، تقدیریست که کوچکترین آگاهی نسبت به آن نمی تواند داشته باشد. بعنوان مثال،صحبت مرد با همسرش ترانه که میگوید (هی …ترانه، رنگ این رژ خیلی به تو میآید. مبادا اگر روزی روزگاری من مُردم، مثل همسر مرد امشبی توی نمایش، با رنگ پریده و لبهای کبود به دیدنم بیایی)! گمان میرود اینجا در واقع هدف نویسنده از قید (روزی روزگاری) با توجه به آنچه رخ میدهد، آن است که با ذکر دلیلی واضح تاکیدی برهمان عدم آگاهی و بروز اتفاق غیر قابل اجتناب، بر اساس تقدیرگرایی داشته باشد و بخواهد بگوید آنچه همیشه در ذهن بعید انسان میگذرد، آنی نیست که «روز و روزگار» برای او رقم زده است! و در نهایت این که به جرأت میتوان دربارهی این داستان و نیز سایر داستانهای کتاب «زمان هرگز راکد نبوده است» به این نکته توجه داشت که تمامی یازده داستان موجود در کتاب، دارای ابعاد چندگانهای است که بطور مشترک و زیر لایهای عنصر زمان و زندگی و مرگ را بصورت نخی نامریی دنبال خود یدک کشیده و آن را کاملا غیرمستقیم به مخاطب یاد آوری مینماید. گذشته از چنین مواردی در پردازشی ادبی و گاه روانشناسانه، به طرح و شرح مسایلی نظیر عشق و تنفرو ناکامی، انتقام و انتظار، تخیل وخیانت و اعتماد و کشف، در روابط عاطفی انسانها میپردازد که در لحظاتی گذرا یا ثابت میتواند با معضلات اجتماعی وهمینطور احساسات لطیف موجود در جامعه گرهای محکم خورده و این گره را بصورت لایه – لایه برای مخاطب جلوهگر سازد. نقاط قوتی که در کلیه داستانهای کتاب یاد شده به اشکال متفاوت وجود دارد به گونهای که پس از خواندن با دقت و مکث، از سوی مخاطب، سوال و یا ابهام غیرقابل باوری برایش باقی نگذارد.