چند شعر از شیرین جلالی
شیرین جلالی؛ شاعر و مترجم است. جلالی شاعر گیلانی است اما شعرهایش تنها متاثر از شهرهای بارانریز و بادخیز گیلان نیست بلکه از سویههای دیگر چهارسوی ایران نیز اثر میپذیرد. شیرین جلالی بهرغم اینکه در شمال زاده شد، ولی از اوان کودکی در جنوب ایران بزرگ شدهاست، مترجمی زبان انگلیسی خوانده، و نزدیک به دو دهه است که مینویسد.
شیرین جلالی در حال حاضر در لاهیجان زندگی میکند و از او تاکنون ۳ کتاب منتشر شدهاست:
– چه کسی حوصله ام راخط زد؟
– مثل ماهی سفید در آب های آزاد
– بهار بی بهانه از راه میرسد
شعرهای زیر از مجموعهی «چه کسی حوصله ام را خط زد» برگرفته شدهاست:
[clear]
۱
پله به پله
شیطانکوه را بارید
زنی که از باغات لاهیجان
جسرت چیده، برگ به برگ
چای سرگل امسال شورست
بفرمایید!
از دهان میافتد!
این بغض سالهاست کهنه جوش است!
[clear]
۲
تمام دخترانگی اش
بوی قورمه گرفته بود
هرروز غرق تر
در هیبت زنی شبیه مادرش
گم شده در روزمرگی
که شب ها در تخت دونفره
هیچکس پیدایش نکرد..
هیچکس زنانگی اش را تحویل نگرفت!
[clear]
۳
کوه کندنت را نمیخواهم
فقط گاهی، با من
در بیستون رشت قدم بزن!
[clear]
۳
از آزادی
فقط میدانش مانده
از تو
نام کوچه ای بُن بست
که انتهایش
دو نفر پنهانی یکدیگر را می بوسند!
[clear]
۴
با دامن قاسم آبادی اش
سرکنگی میرقصید
زنی که تمام عمر
از شالیزارهای این حوالی
خرمای ختمش را درو میکرد…
[clear]
۵
ببین
خانم شدهام
باکفشهای پاشنه بلند
کوچه ها را قدم میزنم
[clear]
آنقدر بزرگ شدهام
که جای لبخند، ماشین تعارفم میکنند!
[clear]
۶
چه فرقی میکند
ولنتاین باشد
یا سپندارمذگان
وقتی در کافه ای نه چندان دنج
کنار خودت نشسته ای
و به همسر کسی فکر میکنی
که سال ها پیش عاشقت بود
همین نرسیدن یکی به یکی
این سطرهای خسته را
یکی یکی بهم میرساند!..
[clear]
۷
«ما به ناز تو جوانی داده ایم..»
[clear]
دهه ی سی مثل سه شنبه ست..
مثل ساعت ۳ بعد از ظهر..
برای هر کاری هم دیره هم زود!
گفتی روز جوان،
گفتم چه زود گذشت…
[clear]
۸
خیلی راه آمدهام
از شرجیترین صورتها
برای تو از جنوب لبحند آوردهام…
[clear]
۹
دهه سی مثل سهشنبهست
مثل ساعت ۳ بعدازظهر.
برای هر کاری هم دیره هم زود!
گفتی روز جوان،
گفتم چه زود گذشت
[clear]
۱۰
تمام زمستان
چشم به راه گل نرگس بود
در برودت انزوا،
کاش با بهار شکوفه بزند
گل حسرتی که
تمام عمر هرس شده…!
[clear]
۱۱
و چقدر بدهکاریم
من و تو
به سفرهای نرفته
به لبخندهای نزده
به فردایی
که منت تنهایی امروزمان را نمی کشد،
[clear]
به تمام جنگل هایی که منتظرمان هستند
به تک تک درختان همان جنگل
که به اصالت شان تکیه کنیم
و آسمان را وجب به وجب نگاه ببخشیم
به ابرها ،
که افکار مصور ما هستند
به ستاره ها،
که طالع خوشبختی مان را خساست نمی کنند
چقدر بدهکاریم به دنیا،
به هزاران لبخندِ کنار هم بودن
به اعتماد
دوست داشتن…
چقدر من و تو بدهکاریم
به شهرهای نرفته
به مسافرخانه های بی ستاره
به قهوه خانه های قدیمی و تنها مانده
که بعد از پیاده روی
به آن پناه برده و
دست به دست هم
چای زندگی بنوشیم
و به ریش گذشته های تلخ مان بخندیم
بهم نگاه کنیم،
و هر لذت کشف نشده از خیره شدنِ دو انسان کنار هم را کشف کنیم،
من و تو بدهکاریم
به رفتنِ با هم
به جاری شدن در فردا
به دور دست ها
به خیلی دورترها،
به زمین،
به هفت دریا و هفت آسمان
همان هفت هایی که خدا معطل شان شد
تا خوان هفتم زندگی را خلق کند…
همان ممنوعه ی بزرگ
همان اسمش را نبر
همان قدغن بزرگ زندگی مان
[clear]
م من و تو ا
هنوز خیلی بدهکاریم
به خودمان
به لب هایمان
به قلب هایمان
کمی اعتماد، کمی بوسه ،
کمی …
اسمش را نبر !
[clear]
دوست دارم با تو راهی سفر شوم
به سرزمین های دور
آنقدر دور که پچ پچ مردم زمانه را
باد به هرزآباد خودشان بریزد
دوست دارم چند روزی
مهمان دستهای تو و جاده های نرفته باشم
دلتنگی هایم را
در زادگاهم جا بگذارم
و به هرکجا بروم
که آسمان اینقدر دلتنگی نبارد
جانان،
بدهی هایمان زیاد شده
و چقدر دست هایم بی رمق،
[clear]
خسته ام
ناتوانم،
آنقدر که کشان کشان
وارد ماجرایت کنم!
درود، سپاس از مهربانی تان