معرفی کتاب- معرفی نویسنده – صدای نویسنده
در قسمت “معرفی کتاب/معرفی نویسنده” در مجلهء شهرگان، میکوشیم آثاری از نویسندگان ایرانی و غیر ایرانی را معرفی کنیم. از آن جهت که قصد این بخش نقد این آثار نیست، در کنار بخشهایی از این آثار، نقد و نظرات دیگر خوانندگان این آثار را در اختیار شما قرار می دهیم. همچنین در این بخش فرصتی برای خوانندگان و دوست داران این آثار یا نویسندگان فراهم آورده ایم تا بخشی از کتاب معرفی شده را با صدای خود مولف بشنوند.
ساره سکوت
—————————————–
سپیده زمانی در سال ١٩٧٣ میلادى در مازندران ایران شهر شاهى به دنیا آمد و پس از اتمام تحصیلاتش در رشته حقوق، سال ٢٠٠٠ میلادى از ایران به آمریکا مهاجرت کرد. او مانند بیشتر کودکان ایرانى همسن و سالش که سالهاى جنگ را تجربه کردهاند بیشتر اوقات فراغت خود را به نقاشى، خواندن کتابهاى بهجا مانده از بزرگترهاى خانواده و نوشتن گذراند و چندین بار، احتمالاً بر حسب اتفاق، در همان ایام کودکى مقالات و داستانهایش در مسابقات مقاله و داستاننویسى در سطح شهر و استان برنده جوایز سنین مختص به خود شد. زمانى، هنوز دبستان را به اتمام نرسانده بود که بیشتر کتابهاى تاریخ متعلق به بزرگترها در خانه از قبیل خاطرات حاج سیاح، چند جلد از تاریخ تمدن ویل دورانت، تاریخ نبیل زرندى و تعدادى دیگر را خوانده بود و این جنون خواندن، عشق به نوشتن را در او پروراند. سپیده زمانى از اولین روزهاى مهاجرتش شروع به مکتوب کردن دیدهها، خاطرات و تجاربش در قالب خاطره و داستان کرد. بىشک جدایى از وطن و رویارویى با فرهنگ جدید و متفاوت دستاوردش تجربه حوادث و اتفاقات مهاجرت بود که این خصیصه به وضوح در آثارش مشاهده مى شود.
اهتمام سپیده زمانی در سالهای اخیر مجموعه داستان کوتاه ” باربودا ” ست که نام او را در زمره کتابخانه ملی ایران ثبت نمود. باربودا مجموعه ای مشتمل بر نه داستان کوتاه است که او در آن با زبانی ساده به ژرفای موضوعاتی پرداخته که تجربهای غریب را درآن می توان به عینه مشاهده نمود. در باربودا، زمانى از پزشک محققى مى گوید که براى ماموریت کارى به جزیره اى زیبا و آرام با بارانهاى موسمى اعزام شده و در آن جزیره خلوت بدور از هیاهوى زندگى مدرن، زندگى روحانى و متافیزیکى را تجربه مى کند که در تقابل با باورها و آموختههاى علمى است. ناتوانى در درک و شرح وقایع و رویدادهاى پیش آمده و بارانهاى موسمى در جزیره محقق را هر بار به روزهاى گذشته در سرزمین مادرى مى برد و وقایع، تبعیضها و ناملایماتى را بیادش مى آورد که به دلیل صغر سن توضیحى برایشان نمىیافت و قادر به درک آنها نبود. در مجموعه کوچک ” باربودا ” داستانهایی دیده می شود که شیرازه آن تلفیق سه زمان گذشته و حال و آینده است که این توانایى به وضوح قابل مشاهده ست.
پس از انتشار این مجموعه بازتابی که در میان مخاطبین دیده شد و نوشته هایی که در خصوص باربودا به تحریر درآمد نشان از استقبال خوب بود و باید دید این خصیصه در آثار بعدى او استمرار مى یابد یا خیر . یکى از این آثار که در لندن با عنوان اوروبروس (که نمادی از چرخه نوزایی است) توسط نشر مهرى به چاپ رسیده.
کتاب دوم او با نام اوروبروس- به معناى مارى که دمش را به دهان گرفته- سمبل ابدیت و نامتنهاهى بودن است. در فرصتی دیگر به این کتاب خواهیم پرداخت و بخشهایی از این کتاب را نیز در مطلب دیگری در آینده از زبان نویسنده خواهید شنید.
حاصل سالها نوشتن زمانى چنانکه خود نویسنده اظهار می دارد بیشتر از دو کتاب است و باید منتظر چند اثر دیگر در آینده اى نزدیک بود.
“خوابیدن در غارى تاریک” عنوان سومین مجموعه داستان اوست با موضوع مهاجرت، بیمارى و مرگ. فراز و نشیبى که بى شک هیچ انسانى را گریزى از آن نیست اما در مهاجرت، رنج رویارویى با آنها دو چندان مى شود. اثر چهارم زمانى مجموعه داستان “زن ها به آسمان نگاه مى کنند” است که در آن اینبار نویسنده از منظرى متفاوت به سراغ رنج و مذلتهایى مى رود که در جوامع سنتى بر زنان تحمیل شده است. در این مجموعه سپیده زمانی با نگاهى نافذ به کنکاش در معضلات زنان جوامع سنتى پرداخته. پرداختن به موضوع زنان در داستان کوتاه ایرانى و گرد آوردن آن در یک مجموعه کارى منحصر به فرد است که نویسنده با حفظ ریتم و آهنگ چیدمان داستانها به آن دست یازیده. زنانى که تسلیم حوادث اطراف خود مى شوند و بالعکس زنانى که براى احیاى هویت خود از هیچ تلاشى فروگذار نمى شوند.
آثار او در عرصه زبان تجربیاتی متفاوت و تازه است و در موقعیت انتخاب سوژه های متفاوت هم ویژگی های منحصر به فرد خود را یدک مى کشد.
سپیده زمانى اینروزها مشغول بازنویسى و کار بر روى رمانى با موضوع مهاجرت ، اقلیت هراسى و اصرار بر جذب و ادغام اقلیت ها در جامعه با استفاده از اهرم هاى فشارى نظیر ایجاد رعب و وحشت است. در طول داستان او به بررسى دلایل. این پدیده از دیگاه دکتر آورن ت بک که در کتابش ( زندانیان نفرت: اساس و بایه خشم و دشمنى و ویرانگرى و ریشه هاى روانى ) از منظر علم روانشاسى به این معضل پرداخته سود مى برد . دکتر بک پدر علم درمان شناختى رفتارى و از دانشمندان و محققین برجسته علم روانپزشکی ىست.
بابک ناصری، نویسنده و منتقد ادبیات، در روزنامه همشهری، در مطلبی تحت عنوان “باربودا به وسعت جهان” دربارهء باربودا می نویسد:
” نخستین مؤلفه در داستان های کوتاه باربودا این است که با پرداختن به طرحی واحد ذهن مخاطب را درگیر یک واقعه کوتاه و مستقل می کند. محک خوبی که در بیشتر داستانهای این مجموعه به خوبی اتفاق می افتد، نحوه پرداختن نویسنده به عنصر مکان است. دقت وسواس گونه ای که در تغییر زاویه دیدها در داستانهای مختلف روایت می شود نشان از تلاش نویسنده برای روایتی موجزتر و پسندیده تر است.
رفت و برگشت های روایت جایی که مخاطب در جزیره داستان کوتاه محبوس است، می تواند تلاشی باشد که نویسنده برای تکامل موضوع از آن بهره ببرد. در داستان “گزارش ناتمام” با آن که جغرافیا برای مخاطب وطنی در حال تبلور است، پرداختن به مولفه های آشنا کاری جالب است که در همین زمان کوتاه اتفاق می افتد: ” آن غروب سیاه در آن اتاق بیدر و پیکر، کنار چراغ علاالدین که مامان داشت شام را رویش درست میکرد، براى من امنترین جاى دنیا بود.” نویسنده گاهی با جستاری به گذشته مخاطبش را با ایجاز، درگیر فضای عاطفی داستان می کند و این عمل می رود تا به روایت ملودرام نزدیک شود که با ایجاد تعلیق از این مخمصه رها می شود: ” غربت دلم را چنگ می زد. مثل این که تازه از خواب بیدار شده باشم ، هر چه فکر می کردم به یادم نمی آمد که چطور به آن خانه آمده ام. مات و مبهوت از زنی که شده بودم، با یک دست نارگل را زیر بغل گرفته بودم و با دست دیگر تکه های مرغ را سرخ می کردم…”. “۱-
رضا اغنمی در مجلهء خلیج فارس می نویسد: ” این دفترشامل ده داستان کوتاه است با زبانی ساده وگفتمان هایی صمیمانه درفضایی عادی و دوستانه. هریک ازداستان ها، گرچه به ظاهر روایت گذرائی ازامور زندگی همیشه جاری هستی ست در بودن و شدن و ماندن؛ اما با اندک دقت، می توان مفهوم ذاتی وآثار هریک آن ها را دربستر رو به کمال زندگی دریافت و لمس کرد. این برداشت تجربی و تبلور آن دراندیشه و آمال بانوئی تحصیل کرده، نمونه ی بهتری ست که با خاطره های تلخ و شیرین خود درآمیخته و بازآفرینی آن هارا در کتابی با نام «باربودا»، جزیره ای ازجزایر کالیفرنیا منتشر کرده است.” ۲-
سعید منافی دربارهء این مجموعه می نویسد:
“راوی در این ۹ داستان کوتاه یک زن است و شروع داستان با کلمات انگلیسی، یادآور تاریخ میشود. مجموعه داستان باربودا قصد ندارد تاریخ سرزمینی را بازگو کند اما روایتِ تاریخ آن سرزمین و دخیل کردن در فضای داستان را هوشمندانه انجام داده است.
..
در این مجموعه داستان کوتاه، اسمها عجیبترین انتخاب نویسنده است. مکان روایت شده، جزایر آنتیگوا و باربودا جزایری در شرق دریای کارائیب، شرق جزایر سنت کیتس و نویس و شمال جزیرهٔ مونتسرات، هستند و در باربودا به اسمهایی چون: تسنیم، دختر پاکستانی. لیام، گلی، دکتر براون، دکتر مایکل، کاترینا، مانی، دکتر موکتاک، محمد، وکیل خانوادگی در نیویورک و…. که برای لحظاتی آدم را از باربودا جدا میکردند. “
در معرفی این کتاب می خوانیم:
” داستان های این مجموعه می کوشد با موضوعات متفاوت و واشکافی فضای روزمره گی های ما از نگاه عمیق نویسنده، جهانی از منظر تازه پیش روی مان به نمایش بگذارد.سپیده زمانی با انتخاب موضوع داستان های خود کالبد روابط انسان را پیش روی مخاطب عرضه می کند و در یکایک شخصیت های داستان و سوژه ها، ما را به جست وجوی حقایق پنهان در متن می کشاند. لحن سرد داستان ها ابتدا این تصور را به مخاطب منتقل می کند که نویسنده همچون نورافکنی با فاصله مقدر به روابط انسان ها می پردازد، در حالی که نویسنده با هوشمندی درانتخاب نشانه های جزیی که بخش عمده ای از هستی ما را در برمی گیرد، نقطه اتصال این دوگانه را به خوبی روایت می کند تا نشان بدهد هر آنچه پیرامون ماست در وصل یا فصل مابین روابط انسانی نقشی عمیق دارد.داستان هایی که در این مجموعه می خوانید به ترتیب عبارتند از: Go home ، عطار، خواب های من، باربودا، نمی شناسمش،گزارش ناتمام، حیرانی، وصیتنامه و کهربا. “۴-
آنچه می خوانید ششمین داستان مجموعهء باربودا به نام “گزارش ناتمام” است:
گزارش ناتمام
صداى دانههاى درشت باران که با شدت به پنجره میخورد تمرکزم را از بین برده بود. هنوز نوشتن گزارشها تمام نشده بود اما نمیتوانستم در برابر وسوسۀ تماشاى زیبایى غمانگیز باران مقاومت کنم. دو روز بود که بىوقفه میبارید. آژیر خطر تلفنم، پیدرپی احتمال آب گرفتگى را اعلام میکرد. از پشت میزم بلند شدم و لیوانم را از قهوۀ پسماندۀ صبح پر کردم. پشت پنجره ایستادم به تماشاى رگبار باران.
در دفترم را بسته بودم اما صداى دکتر موکتاک از اتاق کناری به گوشم میرسید که تلفنى با پسرش فریدون صحبت میکرد. موکتاک از پارسیان هند است، و این همنژادی حسی دلپذیر از تعلق و اشتراک بین ما به وجود آورده. میتوانم آن را از مهربانى چشمهایش، حتى از پشت آن عینک تهاستکانى، بفهمم. تابهحال چند بار من را به همسرش و پسرهایش معرفى کرده، انگار میخواهد به آنها بگوید این زن هموطن ماست. آنها هم هر بار به گرمی، مثل اینکه بار اول است که من را میبینند، چاقسلامتی میکنند.
به فریدون میگوید:
ـ از مدرسه بیرون نیا. وقتى رسیدم زنگ میزنم تا بیاى بیرون.
خداحافظى که کرد، سکوت دوباره برقرار شد.
جلوى پنجره نشسته بودم. صداى زنگ در که آمد، همراه جهان براى باز کردن در به حیاط دویدیم. پستچى بود. نامهای داد دستم و گفت:
ـ گُمش نکنىها. بده به بابات.
ظهر که مامان و بابا از اداره برگشتند نامه را به آنها دادیم. بابا نامه را که دید رنگش پرید. قیافهاش درهم رفت و گفت:
ـ فقط یک روز مهلت داریم.
ظاهراً نامه میبایست خیلى وقت قبل میرسید، ولى گم شده و دیر رسیده بود. فرصتی نداشتیم. بابا از کار اخراج شده بود، و حالا باید خانۀ سازمانى را تخلیه میکردیم.
مامان گفت:
ـ چهکار کنیم؟
بابا گفت:
ـ میریم خونۀ باغ.
باغ در کمربندى بین سارى و بابل بود. کنار پل سیاهرود. خانهای که بابا داشت وسط باغ میساخت هنوز نیمهکاره بود. فقط آجرهایى بود که روى هم چیده بودند و یک سقف. همین.
قهوه ام را تمام کردم. باران سر ایستادن نداشت و از اتاق موکتاک هم صدایی به گوش نمیرسید. هرچه بود، صدای باران بود.
بابا یکروزه بیشتر اسباب خانه را به داخل باغ برد. من و جهان را هم صبح زود با خودش برد و گذاشت آنجا. خانه فقط دیوارهاى آجرى داشت و سقف. حتى فرصت نکرده بودند پنجرهها را نصب کنند. شاید هم پولش را نداشتند.
مامان سعى میکرد یک چیزهایى را از کارتنها بیرون بکشد. نوید را بسته بود به خودش تا جایش گرم باشد. من و جهان هم دور و برشان میپلکیدیم. همینطور که این طرف و آن طرف میرفت، باید چیزى هم براى ناهارمان سر هم میکرد. یکی یک لقمۀ بزرگ نان و پنیر و گردو داد دستمان. از نان و پنیر هم بدم میآمد. نخوردمش و یک جایى سر به نیستش کردم.
سر ظهر حاضر شدیم که برویم مدرسه. مامان گفت:
ـ یه بار باهاتون میآم که راه رو یاد بگیرید. باباتون از آقا مصطفى اجازه گرفته که از داخل باغ رد بشید. از این طرف کوتاهتره.
راه میانبر از چند باغ میگذشت. باغ به باغ رفتیم تا باغ آقا مصطفی. کلبۀ کوچک و محقری وسط باغ بود و کلى آدم آنجا میلولیدـ بچههای کچل نیمهلخت و پابرهنه، و دو زن ژولیده در حال رخت شستن لب حوض گلآلود. آقا مصطفی دو زن و چهارده بچه داشت.
از چند باغ و حصار و کوچۀ دیگر هم گذشتیم تا به مدرسه رسیدیم. مامان از من پرسید:
ـ راه رو یاد گرفتى یا صبر میکنى با جهان برگردى؟
ـ یاد گرفتم.
نمیدانم چرا گفتم یاد گرفتم. یاد نگرفته بودم.
زنگ که خورد کیفم را برداشتم و سریع از مدرسه زدم بیرون. بابای مدرسه از خیابان اصلی ردم کرد. هنوز چند قدمى نیامده بودم که متوجه شدم نمیدانم از کدام کوچه باید بروم. مضطرب و هراسان شدم. ایستاده بودم حیران، و آسمان سیاه و سیاهتر میشد تا ببارد.
چند دقیقه بعد باران سیلآسا شروع شد. میخواستم برگردم مدرسه و منتظر جهان بمانم، اما میترسیدم از خیابان اصلی رد شوم. با خودم فکر کردم از کمربندى برگردم، اما راه کمربندی، اقلاً چهار برابر راه کوچه بود. چارهای نداشتم. نمیتوانستم تنها وسط خیابان منتظر بمانم. راه افتادم. شدت باران هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. من هم قدمهایم را تندتر و تندتر کردم. قطرات باران شلاقکش به سر و صورتم میخورد. چشمهایم بهسختى پیش پایم را میدید. کاملاً خیس شده بودم و صداى شلپ و شلپ آب را از توی کفشهایم میشنیدم. سردم شده بود، اما بدتر از باران و سرما این بود که مطمئن نبودم این راه را درست میروم یا نه. فکر میکردم گم شدهام. گریهام گرفته بود. از خودم عصبانى بودم که حواسم را جمع نکرده بودم، از مامان که نیامده بود دنبالم، از بابای مدرسه که بلافاصله برگشته بود…. اگر اصلاً راه را اشتباه آمده باشم چه؟ هر چند دقیقه کامیونى غرشکنان از کنارم میگذشت و مرا بیشتر میترساند. خسته بودم. سردم بود و میلرزیدم. از صدای ایستادن ماشین پشت سرم، بیشتر وحشت کردم. نزدیک بود قالب تهی کنم. صدایی از توی ماشین پرسید:
ـ اینجا چهکار میکنى؟
بابا بود، با صورتی خسته و نگران.
ـ دیر کردى، همه جا رو دنبالت گشتیم. رفتم دم مدرسه نبودى. از بچههاى کوچه پرسیدم هیچ کدوم ندیده بودنت. چرا از اینجا اومدى؟ این همه راه رو چهطور پیاده اومدى؟
خیس، خسته، چاییده و خجالتزده بودم ـخجالت از این که نگرانش کردهام. سرم را انداختم پایین و سوار پیکان آلبالویىاش شدم .
وقتی رسیدیم، دیدم بابا پنجرۀ یکى از اتاقها را با پلاستیک پوشانده تا جلو باران و سرما را بگیرد. چیز عجیبى هم جای در درست کرده بود. مامان با دیدن من گفت:
ـ کجا بودى؟ بابات همهجا رو دنبالت گشت.
روی و رمق جواب دادن نداشتم. کفشهای پر از آبم را در آوردم. مامان سریع لباسهایم را عوض کرد. نشستم کنار جهان، که پای چراغ علاءالدین نشسته بود و مشقش را مینوشت. دفتر مشقم را از کیفم بیرون کشیدم. خیسِ آب بود. مامان از داخل یکى از کارتنها یک دفتر جدید به من داد.
آن غروب سیاه در آن اتاق بیدر و پیکر، کنار چراغ علاالدین که مامان داشت شام را رویش درست میکرد، براى من امنترین جاى دنیا بود.
با صدای مهیب صاعقه از کنار پنجره بلند شدم. پرده را کشیدم و برگشتم پشت میزم. صداى موکتاک را میشنیدم که به فریدون میگفت:
ـ چند دقیقۀ دیگر میرسم.
در اتاق دکتر موکتاک باز و بسته شد. صدای باز و بسته شدن متناوب درهای دیگر به من میگفت که همکارانم دارند با عجله محل کار را ترک میکنند. اما من هنوز کلى کار داشتم. کلی خیال و خاطرۀ خیس، و دستهای کاغذ مرطوب زیر دستم.
این داستان را با صدای نویسنده بشنوید:
[۱] – ۱۸ آذر ۱۳۹۶ ، روزنامه همشهری، باربودا به وسعت جهان، بابک ناصری
[۲] –
[۳] –
http://shahrgon.com/fa/57122/
[۴] – https://tnews.ir/news/a39f90941216.html
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
ساره سکوت متولد سال ۱۳۶۳ خورشیدی در ایران است. تحصیلات دانشگاهی وی در ایران در رشته کامپیوتر و مهندسی شیمی پتروشیمی به دلیل مهاجرتش از ایران ناتمام ماند. پس از مهاجرت، در شهر تورنتو کانادا تحصیلاتش را در دو رشته دستیاری دندانپزشکی و رشته علوم زیست- پزشکی به پایان رساند. نوشتن شعر را از دوران کودکی شروع کرد و در سال ۱۳۹۴ اولین مجموعه شعرش با نام “چهارده معصومه” از طریق نشر گردون در برلین منتشر شد که با توجه به دسترسی محدود مخاطبین به این کتاب بازتاب خوبی در ایران و افغانستان داشت.
از سال ۲۰۱۲ به همکاری یکی از دوستانش گروه دانشجویی کالچرال ایونتز را در دانشگاه یورک شهر تورنتو تشکیل داد که این گروه به مدت دو سال شب شعر ها و نشست های ادبی متعدد به زبان فارسی در این دانشگاه برگزار کرد. بعد از مدتی، این گروه تحت عنوان جدید “کانون شعر تورنتو” با گروهی از دیگر داوطلبان فعالیت خود را از سر گرفت. از جمله فعالیتهای کانون شعر تورنتو می توان به فلش ماب های کمپین کتابخوانی کانون شعر تورنتو در جشنواره تیرگان تورنتو و همچنین در شهر سن دیگو ،اهدای کتاب کودک به کودکان در جشنواره تیرگان، برگزاری شب شعرهای متعدد ، برنامه کتاب میهمان ، برنامه همکلاسی آنلاین و همچنین نمایشگاه سه روزه کتاب کانون شعر تورنتو اشاره کرد..
ساره هماکنون مسئول صفحه ادبیات مجله شهرگان و کانون شعر تورنتو و مترجم داوطلب برای گروه فمنیسم روزمره است. از جمله فعالیتهای او میتوان به ترجمه و زیرنویس ویدیو، تدریس خصوصی زبان عربی و انگلیسی در ایران، همکاری با موسسه حمایت از پناهندگان به عنوان مترجم داوطلب در تورنتو و دیگر فعالیتهای فرهنگی داوطبانه نام برد. او در شهرها و جلسات متعددی در آمریکا و کانادا شعر اجرایی اجرا کرده است. اشعار اجرایی او با استقبال گسترده ای روبرو شدهاند. گوشههای از برخی اجراهای او را می توانید آنلاین ببینید.
هم اکنون در کشور آمریکا سکونت دارد و دانشجوی آنلاین واحدهای مختلف ادبیات فارسی و فلسفه است که از طریق دانشگاه های معتبر جهان و به صورت انلاین ارائه می گردند. از ساره سکوت اشعار متعددی در کتابها، سایتها و مجلات مختلف در کشورهای ایران ، کانادا، آمریکا ، افغانستان و .. منتشر شده است. او در حال حاضر مشغول نوشتن چند کتاب شعر و داستان است. کتاب دوم او “پیامبر درختها” در ایران منتظر مجوز چاپ است و احتمالا قبل از سال جدید از طریق نشر هشت منتشر خواهد شد. کتاب سوم او ” مادرکبوترها” در دست بررسی و آماده چاپ است.
Sepideh Zamani
سپیده زمانی چراغ خاموش وبی سروصداچندمجموعه به چاپ رسانده ،او نشان می دهدنویسنده ای ست که به دورازسیاست زدگی وشعارسردادن! درآثارش به غربت انسان ورنج های هجرتش پرداخته.زبان موجزونثری که مخاطب رابه کاوش دروجودانسان معاصروامی داردازتوان اوبرای روایت شهادت می دهد.جسارت اوبرای طرح موضوعاتی که کمتربدان پرداخته شده،خصیصه دیگری ازآثاراوست. دست ووجودش مریزاد .