UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

محبوبه میرقدیری؛ مهمان صفحهٔ قلم‌زن این هفته

محبوبه میرقدیری؛ مهمان صفحهٔ قلم‌زن این هفته

هدف این مجموعه مصاحبه، درک بهتر شرایط شاعران و نویسندگان زن و مسایل و موانعی‌است که سر راه آنان وجود دارد. هم‌چنین در این مجموعه کوشیده‌ایم پای صحبت زنان نویسنده و شاعر مطرح و موفقی بنشینیم که مسائل و مشکلات موجود را شکست داده‌اند و صدای زنان بی‌صدا در ادبیات معاصر بوده‌اند.  در این مجموعه مصاحبه، مصاحبه شوندگان به انتخاب خود می‌توانند سوالی را حذف کنند یا سؤالی به لیست سؤال‌ها بیفزایند.
مقدمهء این پروژه را در لینک زیر بخوانید:
http://shahrgon.com/73117-2/

ساره سکوت

—————————-

محبوبه میرقدیری متولد ۱۳۳۷ در شهر اراک، مدرس علوم اجتماعی و ادبیات در مقطع راهنمایی‌ست. اولین کتابش مجموعه داستان “شِناس” در سال ۷۸ چاپ شد. او با نشریاتی چون آدینه، دنیای سخن، زنان، عصر پنج شنبه، نیکی و روزنامه اعتماد همکاری داشته است.

آثار او عبارتند از:

مجموعه داستان‌ها:

 شِناس – روی لب‌هاشان خنده بود – یک شب دیگر – رنگ‌ها – ابریشم هفت رنگ (افسانه‌های قدیمی به روایت مادرم بتول صامتی)

رُمان:

 پولک سرخ – خانه‌ی آرا – و دیگران – حاشیه‌ی باغ متروک

شعر:

یادها – بوی خاطرات دور

ناشر کتاب‌ها: روشنگران، افراز، ثالث، داستان.

 

وقتی از شغلی مانند دندانپزشکی، مهندسی، نجاری، معلمی و .. حرف می زنیم شنونده ناخودآگاه مکانی مثل مطب، اداره، کارگاه، مدرسه و .. را متصور می شود. در این تصویر معمولا تصویری هم از محیط کاری و جو حاکم برآن و همچنین همکاران فرد وجود دارد. اما وقتی به شغل شاعر یا نویسنده فکر می کنیم فضای کاری فرد معمولا تنها خود فرد را در نظر می گیرد. در این تصویر جای همکاران، روابط و ضوابط ، جو حاکم بر روابط همکاران و .. خالی ست. آیا معتقدید که نوشتن در انزوا به تنهایی و به خودی خود برای شاعر یا نویسنده موفق شدن کافی ست؟ اگر نه آیا روابط و ضوابط و شرایط خاصی برای این کار هست؟

محبوبه میرقدیری: به نظرم هیچ آدمی هیچ گاه تنها نیست. حتا اگر در سلول انفرادی باشد یاد و خاطره ی بسیاری کسان همراهِ اوست. جسماً ممکن است آدم در خیلی جاها تنها باشد ولی روح و فکرش نه، با کس یا کسانی همراه است. این در مورد نویسنده و شاعر هم صدق می کند. در همان حال که ممکن است در اتاقی تنها پشت میز تحریرش نشسته باشد همراه است با یک یا چندین نفر. آدم های داستان هایش، اطرافیانش و…/ اجازه دهید از خودم بگویم. من همیشه یک تنهایی درونی داشته ام و دارم، حتا قبل از نویسنده شدن. در جمع هم که بودم حس می کردم در محدوده ای هستم سوای دیگران، می دانید، یک تنهایی درونی و این همه جا با من بوده است، در محل کار، مهمانی، در جمع خانواده. بنابراین زمانی هم که می نوشتم یا می نویسم لازم نیست که حتماً در یک خانه ی خلوت باشم. نه، اتفاقاً بسیاری از داستان هایم را زمانی نوشته ام که در خانه کس یا کسانی دیگر هم بوده اند و تلویزیون هم روشن و در اتاق هم باز بوده. چیزی که به من و نویسنده های دیگری که شرایط مرا داشته اند کمک کرده آن تنهایی درونی ست. در هنگام نوشتن هم آدم های داستان حضور دارند و تو باید ذهنی متمرکز داشته باشی. متمرکز و همراه با این آدم هایی که دیده نمی شوند اما هستند و تو صدایشان را می شنوی، حرکاتشان را می بینی. به نظر من یک اتاق خاص نمی تواند ضرورت نوشتن باشد اما آرامش چرا. آرامش، انرژی و شور و شوقی که تو را هُل بدهد به جلو، به سمت کاغذ و قلم و نوشتن. این خیلی مهم است. من مدت ها پشت میز کوچک آشپزخانه و روی یک صندلی معمولی و البته نامناسب می نشستم و می نوشتم ولی افسرده نبودم، امید داشتم، حال جنگجویی که به برحق بودن خودش اعتقاد دارد و به راهی که برگزیده و توان و نیروی لازم را هم در خودش حس می کند و بنابراین پشت همان میز تا سپیده دم می نشیند، می نویسد و صبح هم می رود مدرسه، خیلی هم سرحال و در تمام طول روز، به هر کاری که مشغول باشد داستانش آن پشت و پناه های ذهنش دارد دل دل می زند. باری، از سبک کاری خودم می گفتم. گاهی لازم است ابتدا به موسیقی گوش کنم، موسیقی بی کلام و بیشتر تک نوازی. متأسفانه عادت به کار کردن با کامپیوتر ندارم و از مداد و کاغذ استفاده می کنم و به همین خاطر شرمنده ی تمام درخت های جهانم. خوشبختانه نسل نویسنده هایی نظیر من رو به انقراض است. این باید خبر خوبی برای درخت ها باشد. دوست دارم چای بخورم، تازگی ها یک نخ هم سیگار. بعد از پایان کار داستان یا شعر را برای یک یا دو نفر می خوانم، اگر طولانی باشد که می دهم خودشان بخوانند بعد دیگر مسئله­ی پیدا کردن ناشر است که مرحله­ی سختی است. برای من که بسیار سخت است، روابطی را می طلبد که من واقعاً به الفبایش آشنا نیستم. گاهی هم پول لازم است، گاهی هم هر دو. گفتم که، مرحله ی سخت و گاه نفرت انگیزی ست و کسی هم – همکاران – به شما کمک نمی کند. در مشاغل دیگر این کمک پیدا می شود ولی در دنیای نوشتن نه من که برعکسش را دیده‌ام.

از برخی نویسندگان و شاعران زن می شنویم که فضای کاری موجود فضایی مردسالار است که گاه آثار و زحمات زنان را ندیده می گیرد یا جدی نمی شمرد. به نظر شما این چنین شرایطی هست؟

گاهی می‌شنوم یا می‌خوانم که داستان‌های زنانه، شعرهای زنانه. مگر اجتماع بدون حضور زن ممکن است و مگر مردها از دنیای خودشان نمی‌نویسند؟ مگر جهان را از دید یک مرد نگاه نمی‌کنند و حکایت نمی‌کنند؟ خوب، زن هم به همین ترتیب و اتفاقاً این خیلی خوب است. اما نادیده گرفتن آثار و زحمات یک نویسنده به جنسیت او ارتباطی ندارد. به این که کدام ناشر کار شما را چاپ کرده باشد و در شبکه‌های مجازی چقدر حامی داشته باشید به این حامی‌ها که در سایه هستند و می شوند چوب زیر بغل برای شما، به این ها ارتباط دارد. در گروه های کتابخوانی هم که بین زن ها طرفداران زیادی پیدا کرده این بازی ها هست. معمولاً کسانی دیگر برایشان تعیین می کنند که چه کتابی را بخوانند و این کسان دغدغه شان ادبیات نیست، کیفیت داستان نیست، یا دنبال شعار هستند و یا نمایندگان بعضی ناشرها و دلال هایشان. از این دلال ها نباید غافل شد، نقشی اساسی در دنیای کتاب دارند.

به عنوان نویسنده می نویسید یا به عنوان یک زن؟ وقتی از شما به عنوان نویسنده یا شاعر نام می برند آیا توجه بیشتر روی زن بودن شماست یا اثر شما؟

 به عنوان یک انسان می نویسم. انسانی که به رنج ها، محرومیت ها، بی عدالتی ها و… توجه دارد. البته که زن بودنم باعث می شود همه­ی این ها را با نگاهی زنانه ببینم و بنویسم ولی نه این که همیشه و همیشه صدای زن ها باشم، نه. من از آلام بشری می نویسم و این مردها و زن ها، بچه ها و سالمندان را دربر می گیرد. دوست دارم به تأثیر شرایط تاریخی فرهنگی و سیاسی جامعه بر شخصیت و روابط آدم ها بنویسم. در رُمان هایم این کار را کرده ام و گمان می کنم همین باعث شده تا توجه بیشتر روی کار یا اثر من باشد و از این موضوع خوشحالم.

در آثارتان به مسائل زنان پرداخته اید؟ اگر پاسخ شما آری ست ، آیا با آگاهی به این امر به مسائل زنان پرداخته اید و یا به شکل ناخودآگاه پیش آمده؟

بله و باید بگویم که ناخودآگاه هم ریشه در یک آگاهی دارد، یک آگاهی دور، بسیار دور. من در طول زندگی ام بیشتر با زن ها در ارتباط بوده ام. در خانواده چهار خواهر بودیم – برادر نداشتم – و بخاطر شرایط زمانه و اعتقادات و فرهنگ خانواده ارتباطم با مردها کم بود. در مدارس دخترانه درس خوانده ام. همزمان با انقلاب به دانش سرا رفتم و در نتیجه آن جا هم کلاس مختلط نداشتیم. همکارهایم بجز سه سال ابتدای کار همه زن بوده اند. بجز دو مورد، بقیه کتاب هایم را با ناشر زن کار کرده ام. دوستان صمیمی و نزدیکم بیشتر زن بوده اند و بنابراین همانقدر که به مظلومیت زن ها و سختی های زندگی­شان واقفم به حسادت ها، حقد و کوته نظری هایشان هم آشنایم. اما، اما اعتقاد راسخ دارم که زن ها از حقوقی که شایسته­ی یک انسان است برخوردار نیستند. بخصوص زنان تنها و زنان طبقات فرودست جامعه.

 شخصیت های اصلی داستان یا شعر شما اغلب دارای جنسیت اند یا خیر؟ اگر جنسیت دارند آیا بیشتر اوقات زن اند؟

شخصیت های اصلی اغلب زن هستند. هم در داستان و هم در شعر. من خودم زن هستم و همان طور که گفتم بیشتر با زن ها در ارتباط بوده ام و طبیعی ست که با پیچ و خم های زندگی و روح و روان زن ها آشنایی نسبتاً خوبی داشته باشم. من از خانواده ای متوسط – متوسطِ ضعیف – آمده ام. در مناطق محروم کار کرده ام و طبیعی ست که در داستان هایم به زن های خانه دار، معلم، کارمند و کارگر و پرستار بپردازم. به زن هایی که تنهایند و یا گرفتار مردی بی پول، بدکردار، بداندیش، معتاد و آن وقت، بچه هم دارند، مادرند. این ویژگی کار من تنها نیست. هر نویسنده­ای بیشتر از کسانی می نویسد که باهاشان همراه بوده، دمخور و این خوب است، خیلی خوب. داستان نباید ویترین نمایش یک عده­ی خاص باشد.

فکر می کنید به عنوان یک زن وظیفه دارید مسائل زنان را در آثارتان به تصویر بکشید؟ اگر پاسخ شما آری ست، فکر می کنید این به تصویر کشیدن به بهبود شرایط زنان در جامعه کمک خواهد کرد؟

بله و فکر می کنم این باید وظیفه­ی هر نویسنده ای باشد، چه زن و چه مرد. اصلاً داستان نویس باید از جنسیتش فاصله بگیرد تا بتواند عادلانه و بی هیچ تعصب و دگم اندیشی بنویسد. تازگی داستانی از علی محمد افغانی خواندم و خوشم آمد، چون دیدم یک نویسنده ی مرد دست گذاشته روی تنهایی یک دختر فقیر و بی کس و البته زیبا در شهری کوچک. خوب، من هم در “پولک سرخ” دست گذاشتم روی مردی با احساس، مهربان اما تهیدست و بی پناه. یا مثلاً در داستان کوتاهِ “آبا” به یک پدربزرگ تنها پرداختم، در داستان “فردا” به یک مرد کارگر سالمند. سراغ جنگ هم رفته ام. تأثیر جنگ بر زندگی زن ها، همسر، مادر. بله، من باور دارم که این نوشته ها به بهبود شرایط زن ها کمک می کند. اتفاقاً در داستان “جمعه” در ده سال پیش اشاره کرده ام به نبودن زن ها در ورزشگاه ها به عنوان تماشاچی و خوب، حالا می بینید که خیلی ها پی گیر این قضیه هستند. نه اینکه من کلید این حرکت را زده باشم ولی به هر حال تأثیری داشته. زمانی که این داستان چاپ شد این مسئله به این صورت جدی و فراگیر مطرح نبود و یا در داستان “گیسو”، به حجاب نگاه کرده ام. حالا این ها که کارهای کوچکی هستند، یادمان باشد که کلبه ی عموتم چه تأثیر عظیمی در زندگی سیاهان آمریکا داشت.

آیا معتقدید بخش اعظم ادبیات ما ادبیاتی مردانه ست؟چرا؟

دنیا، دنیایی مردانه است. در سیاست، هنر، دین و قداست و… این مردها هستند که بر بالاترین جایگاه نشسته اند و تصمیم می گیرند، نظریه می دهند و عمل هم می کنند. ادبیات داستانی نوین ما هم مردانه است چون اولاً عمر طولانی ندارد و با هدایت و جمال زاده آغاز گشته و بعد هم موانعی که برای تحصیل زن ها و حضورشان در اجتماع بوده به این امر دامن زده است. البته در سال های اخیر تعداد نویسنده ها و شاعران زن بیشتر شده ولی رشد و بالندگی در این عرصه در صورتی حاصل می شود که جهان کتاب از انزوا بیرون بیاید، جان بگیرد و حمایت شود. تیراژ کتاب که برسد به صد یا دویست دیگر مردانه و زنانه اش کدام است؟

 به عنوان یک نویسنده موفق، آیا وقتهایی در گذشتهء شما بوده که با خودتان فکر کنید اگر مرد بودید خیلی راحت تر یا سریعتر رشد می کردید؟ چطور؟

هم بله. و هم نه. اول این را بگویم که نه در عالم نویسندگی که در همه ی کارهای دیگر، جامعه مردها را راحت تر می پذیرد و باور می کند. اصلاً یک باوری در هزارتوی فکر بعضی، بعضی که نه، بسیاری از مردم هست که نسبت به زن مستقل، زن اندیشمندی که با الگوی ذهنی آن ها همخوانی ندارد روی خوشی نشان ندهند. البته نسبت به گذشته اوضاع شاید بهتر شده باشد چرا که ناچارند. این همه دختر دانشجو، زن شاغل. جامعه مجبور است در بعضی قضاوت ها و نگرش هایش تغییر نظر دهد. در دنیای داستان، بجز این هم مشگل دیگری است و آن این که هنوز این ادبیات – ادبیات داستانی را می گویم – در میان جامعه­ی ما، حتا جامعه­ی دانشگاهی جایگاهی نیافته. شما اگر کتاب ساز باشید، در زمینه­ی عرفان مثلاً، یا زندگی و شعر یک شاعر، یک چهره تاریخی یا یک مقطع از تاریخ (کاری که این روزها بخاطر قبولی در مقطع دکترا خیلی رونق گرفته. از اینترنت مطلب می گیرند و پول می دهند به یک ناشر و تمام) کتابی در آورید ارج و قُرب بیشتری دارید. یک جورهایی حکیم به حساب می آیید. این البته علت دیگری هم دارد. چنین کتاب هایی که در واقع عصاره­ی چندین کتاب دیگرند که در سابق نوشته شده و چاپ شده اند حکم کبریت بی خطر را دارند، بیشتر این جور است ولی داستان یک پنجره­ی تازه را باز کرده، دیواری را شکافته و دنیای تازه ای را به نمایش گذاشته و این انگار باب میل بعضی ها نیست. نباشد، من که کار خودم را می کنم. برای این کتاب سازها معمولاً بزرگداشت و نمی دانم رونمایی و… هم می گیرند. اما توضیحی بدهم درباره­ی آن واژه ی نه. ببینید، این که شما یک زن داستان نویس و شاعر باشید به تنهایی در روند پیشرفت و مطرح شدن یا نشدن تأثیرگذار نیست. مسئله این است که شما اصول بازی را می دانید یا نه. اشاره ام به دلال های ادبی است، مافیای نشر و لابی های مختلف. یک بار خانم نویسنده­ی معروفی به خودم گفت که فهمیده ام هرازگاه باید برای این ها سفره ای پهن کنم، ناهاری، شامی. حتماً ماجرای کتابی را که گویا پنجشنبه توزیع شد و شنبه چاپ دومش به بازار آمد را شنیده اید. کتاب بعضی ناشران همیشه پشت ویترینند و بعضی دیگر در مراکز پخش خاک می خورند. پیامدهای این ماجرا گاهی رقت انگیز است. نویسنده هایی که منزوی و افسرده می شوند، پیش آمده که خودکشی کرده اند و بعضی همه جا نامشان هست، همه جا حضور دارند. از محافل دولتی تا خصوصی، ایران یا خارج از ایران.

رمز موفقیت خود را چه می دانید؟

 ممنونم از این که مرا موفق می دانید. خوب، من به آن چیزهایی که می نویسم واقعاً معتقدم. زندگی من، عقاید من، اصلاً خواسته هایم از آن قصه هایی که تعریف می کنم جدا نیست. بنابراین به خواننده ام دروغ نمی گویم و وارد آن بازی هایی که درباره شان اشاره کردم نمی شوم. این که هی این در و آن در بزنم برای موفقیت در بازی ها و روابط پشت صحنه باید خاکشیرمزاج باشی و من این طبع و مزاج را ندارم. پیش آمده که کارم را عقب بزنند، کاری کنند که دیده نشود و من اهمیت نداده ام و اطمینان دارم کسانی هستند، (کسانی بوده اند) که متوجه این قضایا می شوند و کار نویسنده هایی مثل مرا می خوانند. گذشته از این کتاب خواندن از زندگی من جدا نبوده و نیست و دیگر کار، ارتباط با مردم، مردمی از قشرهای مختلف. می دانید، بعد از این همه سال نوشتن و خواندن، بعد از ۲۸ سال تدریس در این جامعه به این نتیجه رسیده ام همین که یک سقفی بالا سرت باشد و یک درآمدی داشته باشی که شکمت را سیر کنی و بتوانی کتاب بخری باید کلاهت را بندازی بالا. باقی اش اسباب و ارتباط هایی می طلبد که من نه دارم و نه اهلش هستم و حالا، خوشحالم، واقعاً خوشحالم که با این ویژگی ها مرا موفق قلمداد می کنید.

 تصور کنید با دختر نوجوانی که قصد دارد در آینده نویسنده یا شاعر شود حرف می زنید. پیامتان برای او چیست؟

بهش می گویم قصد داشتن و تمایل داشتن، دوست داشتن یک سوی قضیه است و سوی دیگر که اتفاقاً وزنه اش سنگین تر است داشتن جوهر و جنم این کار است. بهش می گویم اگر واقعاً این توان را در خودت می بینی بخوان و بخوان و بخوان و در کنارش سعی کن حتماً شغلی هم داشته باشی – حتا اگر نیاز مالی نداری – داشتن شغل باعث می شود با اجتماع بی واسطه در تماس باشی و دیگر، دنبال شهرت و اسم و آوازه نباش، حُرمت قلمت را نگهدار و بیراهه نرو.

با تشکر – موفق باشید

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: