اشعاری از هادی خوانساری
خوانساری، هادی (ازنا ۱۱ آذر ۱۳۵۵ش-)؛ شاعر، فعال بینالمللی صلح و تئوریسین غزل پیشرو. وی از پیشروان، تئوریسین و تثبیت کنندۀ غزل پیشرو در دهۀ ۱۳۸۰ است . او ریاست انجمن دوستی ایران و کوبا، مجمع انجمنهای دوستی ایران و قارۀ آمریکا، سردبیری مجلۀ پیوند ملل، مدیریت و تاسیس سه انتشارات فراگاه، مهدیار جوان، فرآیین و استودیو هاوانا۳۱۳ را هم در کارنامه دارد. بخشی از آثار او به دو زبان انگلیسی و اسپانیایی ترجمه شده است. شعر او نگاهی انسان-جهانی دارد و تلفیق عشق و اعتراض است که تفکیک آنها دشوار مینماید.
آثار: گزیده ادبیات معاصر (مجموعه شعر- نیستان، ۱۳۷۹)؛ کلاویای شکسته (مجموعه شعر- نیم نگاه، ۱۳۸۰)؛ چهریکهای جوان (مجموعه شعر- شروع، ۱۳۸۱)؛ دوست من چهگوارا (مجموعه شعر- فراگاه، ۱۳۸۴)؛ تظاهرات تک نفره (مجموعه شعر- فراگاه، ۱۳۸۶)؛ قاچاق عطرتو (مجموعه شعر- با مقدمۀ دکتر کیومرث منشیزاده؛ مهدیار جوان، ۱۳۸۹)؛ هاوانا، بیروت، آبادان (مجموعه شعر- مهدیار جوان، ۱۳۹۱)؛ از آفریقا سیاه دیده میشویم (مجموعه شعر- مهدیار جوان، ۱۳۹۱)؛ مخفیانه عاشقت شدم (مجموعه شعر- نصیرا، ۱۳۹۲)؛ ارتش زنانۀ عشق (مجموعه شعر- نصیرا، ۱۳۹۳)؛ اسپانیا عشق (مجموعه شعر- مهدیار جوان، ۱۳۹۴). گزینه اشعار او نیز با عنوان معشوقهی یک شورشی اخیرا منتشر شده است.
اشعاری از او را بخوانید:
(رقص با چریکها)
زیباییات ستارهی سرخی است در فلق
لبخندت آشیانهی گنجشکهای شهر
وقتی که جنگ نیمه شب از راه میرسد
لبخندت آفتاب شده جایجای شهر
وقتی که تانک پنجرهی خانه را شکست
وقتی گلوله طعنه به باران زد و گذشت
کشتی شهر را به تو دادند و بعد از آن
دیدم که عاشقانه شدی ناخدای شهر
ای گیسوان شبزدهات روزگار من
زیباییات نجاتدهنده است بین جنگ
کشتی شهر را به سلامت عبور ده
از ابتدای فاجعه تا انتهای شهر
از بین خون و آتش و شب از میان دود
در لحظههای عاشقیام توی کوچهها
رقصیدهام کنار تو با این چریکها
رقصیدهام کنار تو از ابتدای شهر
ترسی ندارم از غم مردن چه کوچک است
ترسم فقط تلف شدن بیترانه است
زیباییات نجاتدهنده است عشق من
دست مرا بگیر و ببر پابهپای شهر
زیباییات ستارهی سرخی است در فلق
لبخندت آشیانهی گنجشکهای شهر
* * *
با احترام به:
ارنستو چه گوارا
املیا نو زاپاتا
نلسون ماندلا
فدریکوگارسیالورکا
و پابلو نرودا
اسبان وحشی در دل آتش رها عشق
آتش گرفته یالشان در بادها عشق
میدان مهیا تو لباس رقص در تن
میدان پر است از زخمی و خون و خدا عشق
باور ندارم دستهای عاشقات را
حتا اگر با من برقصی پابهپا عشق
من کولی آوارهای گیتار در دست
اسپانیا، اسپانیا اسپانیا عشق
موهای خود را با گل لادن بپوشان
روبان بزن آماده شو حالا بیا عشق
حالا اِمِلیانو زاپاتا تویی تو
در هر کجای این جهان من یا شما عشق
حتا هنوز اسب تو در هر کوه زنده است
اسطورهی آزادی انسانِ با عشق
خاکستر تو شعلهی عشق است انگار
اِرنستو گوارا دلاسرنا کوبا عشق
اصلا تو نلسون نه خداوند سیاهان
اصلا خود رنجی تو از سلول تا عشق
□
بالای تپه زیر نور ماه خونین
اعدام دستهجمعیِ پروانهها عشق
حالا همه چیز مرا از من بگیران
نان و هوا و زندگی جز بوسه را عشق
پرتقالهای خونی
در پراگ هر پرندهای پرنده است هر ستاره ای ستاره یا
در سویل هر زنی زن است عطر سیب عطر سیب گل گل است یا
در ونیز آب آب مارکوپولو همیشه مارکوپولو و در
قاهره هرم همیشه یک هرم و رود نیل باز رود نیل با
اینکه در کلمبیا همیشه مافیای مرگ در مسیر مردم است
در پرو هوای گرم مردم فقیر و ساقههای نیشکر که تا
زیر خط فقر کولیانشان چه عاشقانه ساز میزنند تا
زیر خط فقر دخترانشان چه عاشقانه رقص میکنند و ما
در بهار بندر موناکو کافه میرویم قهوه میخوریم و هی
عشق میکنیم، قرن هجدهم و ناوگان پنج پرتقال با
توپهای خود پیاده میشوند در جنوب و زندگی که زندگی است
را که ماهی است و نخل را به خون و خاک میکشند از آن به بعد را
میوه درختهای سرزمین من همیشه پرتقال خونی است
سرزمین من کجاست که در آن نه زن زن است، نه پرندهها رها
سرزمین من کجای مرزهای این جهان کجای خط و نقشه است
کاشف جهان منام، کریستف کلمب دیگری که شاعر است و با
کشف هر بهار و هر زنانگی تازهای به قارههای این جهان
قارههای دیگری اضافه میکند کجاست سرزمین من کجا
پس شناسنامهام کجاست این حواس من کیام؟ کجاییام؟ که این
این منی که ریشهام به صد هزارههای پیش میرسد به کوهها
صخرهها، ستارهها به روز خلقت زمین و یا که پیش از آن به روز
های خلقت جهان و در پراگ هر پرندهای پرنده است
اردیبهشت ۱۳۸۱
عاشق
مثل ماده شیرهای وحشی از کمین دشت
مثل سینهسرخهای عاشق از دل جنوب
مثل دستههای ماهی قِزل در آب سرد
مثل سمفونی پرشکوه دار و دارکوب
مثل گلههای وحشی و بوفالوهای مست
مثل لحظهی رسیدن شکوهمند سیل
مثل بارش گدازهها به آسمان شب
وحشیانه دوست دارمت نجیب و خوب خوب
مثل زایمان سخت یک گوزن باردار
مثل لحظهی تصادف دو کوه یخ در آب
مثل خودکشی دستهجمعی نهنگها
مثل دستهی مهاجر پرنده در غروب
مثل گردش طبیعت و توالی زمین
مثل لحظهی تقابل پلنگ و عشق و ماه
مثل لحظهی یکی شدن در اوج هندسه
لحظهای که برکهها دوباره میکند رسوب
مثل لحظههای گریهآور شکار فیل
مثل بومیان لخت قارهی سیاهباز
اسم کوچک مرا بر این درختها بکن
نام عاشق مرا بر این بلوطها بکوب
و اشعاری از او را با صدایش بشنوید:
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید