پاسخ و ردّی بر نوشتهی استاد شفیعی کدکنی در بارهٔ الف. بامداد
ابتدای امر نوشته آقای کدکنی دربارهی احمد شاملو را بخوانید که اگر چه خودش نخواسته به بیانصافی متهم شود اما بار معنایی و کنایی متن تا جایی است که هر نواندیشی را به واکنش وامیدارد:
حق این است که شاملو را برای نسل جوان امروز باید تجزیه و تحلیل کرد. ممکن است در این تجزیه خیلی از محسنات او تبدیل به نقاط ضعف شود ولی به هر حال، از این کار گزیری نیست. این کار را آیندگان با بیرحمی خواهند کرد. اگر جوانان امروز بدانند که شخصیّت ادبی آقای شاملو چگونه تشکیل شدهاست، هرگز اینگونه عمر خود را صرف شعر، آن هم شعر این طوری -که در روزنامهها میبینیم- نخواهند کرد.
آنچه ا. بامداد یا احمد شاملو را میسازد اگر به صد جزء تقسیم شود، پنجاه تا شصت درصدش ربطی به شعر ندارد. این شهرت و اعتبار نتیجهی پنجاه شصت سال حضور مستمر در روزنامهها است. مدّتی حزب توده او را بزرگ میکرد، بعد سلطنتطلبها، بعد چریکها، حالا هم همهی ناراضیان از اوضاع کنونی. و این بزرگ کردنها به هیچ وجه صددرصد به شعر او مربوط نیست، مربوط به موقعشناسی اوست و به قول خودش -با الهام از تعبیری از مایاکوفسکی- «سفارش زمانه» را پذیرفتن.
نه اخوان، نه فروغ، نه نیما، نه سپهری، هیچ کدام این طوری سفارش زمانه را نتوانستند بپذیرند.
در تهران که بودم، یکی از دانشجویان علوم اجتماعی صد شماره مجلهٔ آدینه را برای یک مطالعهٔ فرهنگی تحلیل کامپیوتری کرده بود. میگفت: در این صد شماره، در تمام شمارهها -جز چند مورد استثنایی- به نام شاملو آمده است و در تمام موارد با القابی از نوع «شاعر بزرگ میهن ما»، «شاعر بیهمتای…»، عناوینی که الآن به یادم نمانده و راست میگفت. عکسها و تفصیلات و اخبار دربارهٔ او. اما در همین صد شماره اسم نیما و اخوان و فروغ فقط نیما و اخوان و فروغ است، بدون هیچگونه صفت و به قول فرنگیها اپیتتی epithet، اما او همیشه با عنوان شاعر بزرگ قرن، شاعر بزرگ میهنمان و … این تنها «آدینه» نیست، از روزنامههای حزب توده این گونه تبلیغات برای او شروع شد تا در فردوسیهای آن سالها که در روی جلد لقب «جاودانهمردِ شعر» به او دادند.
پنجاه سال شب و روز، در وسیعترین نشریههای سیاسی و فرهنگی، دربارهٔ شاطر عباس صبوحی اگر تبلیغ شده بود حالا جایزهٔ نوبل را به اولاد شاطر عباس میدادند، شاملو که جای خود دارد. میبینی که از صد جزو سازندهٔ شخصیت او، چهل پنجاه درصدش که مربوط به شعر اوست با چه ضمایمی همراه شده است تا به این حد رسیده. آن شصت درصد با پنجاه درصد دیگر عبارت است از سردبیر دهها نشریهٔ داخل و خارج مملکت بودن از «سخن نوِ» پنجاه سال پیش تا آشنا و خوشه و کتاب هفته و کتاب جمعه و ایرانشهر و از نویسندهٔ کتاب کوچه بودن تا … و از مترجم «پابرهنهها» و شعرهای «لورکا» و «آراگون» بودن تا… و از داشتن آن صدای گرم و سوختهای که شعرهای خودش را و نیما و مولوی و خیام و حافظ را بخواند و در هر خانهٔ روشنفکری نواری از او موجود باشد و از درگیریهای ادبی او با خانلری و نادرپور و… تا درگیری با سعدی و فردوسی و انکار شاعری آنان. اینها آدم را شاعرتر نمیکند ولی مشهورتر که میکند.
اینها که گفتم همه در حقیقت «عیب می» بود. بگذار «هنرش» را نیز بگویم که این نامه اگر به دست کسی افتاد مرا به بیانصافی متّهم نکند:
اگر شاملو ظهور نمیکرد، لابد دیگرانی ما را با شعر فرنگی آشنا میکردند و آنچه در شعر شاملو اتفاق افتاده در شعر دیگران اتفاق میافتاد، چنانکه جرقههای خام و کمثمرش در طاماتهای مدرن هوشنگ ایرانی دیده می شود. صدها هوشنگ ایرانی میتوانست از راه ترجمهٔ غلط و نفهمیدهٔ شعر فرنگی «رتوریک شعر فارسی» را عوض کند. شاملو رتوریک شعر فارسی را عوض کرد. نیما تا حدی این کار را آهسته و با ترس و لرز انجام داده بود ولی شاملو بهطور لجامگسیختهای با رتوریک شعر فارسی سنتی و شعر تولَّلی درافتاد و «هوای تازهای» وارد شعر فارسی کرد. بدون تردید اگر او زبان فرانسه را مثل خانلری بلد بود، رتوریک شعر فارسی را نمیتوانست عوض کند، همانگونه که ضعف نیما در شعر کلاسیک او را به نوآوری در شرایط خودش واداشت، همانگونه هم ضعف در زبان فرانسه شاملو را به این رتوریک مدرن راهنمون شد… . شاملو زبان فرنگی اصلاً بلد نبود. تحتاللّفظی چیزهایی را به کمک دیکسیونر ترجمه میکرد و لطف کار او در همین جا بود و این سبب میشد که رتوریک شعر فارسی از بنیاد دگرگون شود. (توکیو، اوت ۹۹)
جناب استاد شفیعی کدکنی در کتاب با چراغ و آینه (صص ۵۲۶-۵۲۷) نقدی یک سو نگرانه بر شاملو دارد. سخن او به مانند تازش تازیانهای بر اندام رنجور شاعر و نویسندهای است که بیش از نیمی از زندگی خود را صرف فعالیتهای ادبی، فرهنگی و هنریای کردهاست که دایرهی شمول آن را از شعر، داستان، نقد، تا ترجمه و پژوهش در برمیگیرد. قصد نگارنده این سطور به عنوان دانشآموخته ادبیات نه جانبداری متعصبانه از شخص شاملو، که تصحیح نظر جناب شفیعی کدکنی، از روی انصاف و روشن سازی موضع وی در عیبگیری به شاملوست. ایشان در کتاب خود گفتهاند: شهرت و اعتبار شاملو نه به سبب اشعاری است که سروده بلکه نتیجهی پنجاه شصت سال حضور مستمر او در روزنامهها و موقعشناسی و به تعبیری از مایاکوفسکی «سفارش زمانه» را پذیرفتن اوست!! بالفرض که بپذیریم که اینگونه بوده است که آن هم در ابتدا به قصد معرفی شعر و نظریه نیمایی و سپس در سمت سردبیری مجلات و هفتهنامههای ادبی و فرهنگی بخشی از کارنامهی ادبی و هنری احمد شاملو به شمار میرود که البته با روح شاعرانگی و دیگر فعالیتهای ادبی وی در تناقض نیست و در جهت و راستای آن دو پیش میرود؛ به علاوه فرزند زمان خود بودن راز ماندگاری شاملو و آثارش است. زیرا که وی مانند دیگر شاعران کلاسیکگرا: خانلری، اخوان و… و به قول آقای شفیعی کدکنی، شاطر عباس صبوحیها که از باب تمسخر مثال آورده است – با وجود این همه شاعر کلاسیک صاحب سبک – در قید وزن و قافیه و شکل شعر نماند و بر آن شد به پیروی از نیما شعر را در ساختار و ساحتی دیگر و متناسب با روح زمانهی خود به تماشاگاه نسل آینده و خوانندگان بنشاند. آنچه که کدکنی آنها را طاماتی میداند سفارشی!! و آنچه که، بیان و بلاغت و به قول خودش رتوریک شعر فارسی را از بنیاد دگرگون کرده است! گویی شکلگیری سبک نو و تطور مطابق حال و هوای تازهی زمانه و بر خلاف سنت پیشینیان، در تاریخ شعر و زبان فارسی ننگ و عار است و مسبوق به سابقه نبوده است. همانطور که پدر شعر نوی فارسی، نیما در نامه به شین پرتو پیشبرد روش خود را توسط آیندگان پیش بینی کرده است: «… با دیگران که بعد از ما خواهند آمد و نسل بیدارتری خواهند بود صورت زیبای این ساختمان دامنهدار به رنگهای گوناگون خود خواهد رسید… شما با این کار شکوهی به زبان شعر فارسی دادهاید» (نیمایوشیج، ۱۳۷۵: ۱۰۹). و یا: «من عقیدهام بر این است که مخصوصاً شعر را از حیث طبیعت بیان آن به طبیعت نثر نزدیک کرده به آن اثر دلپذیر نثر را بدهم… و شعر را از مصراع سازیهای ابتدایی که در طبیعت یکدست و یکنواخت و سادهلوح پسندانه وجود ندارد و لباس متحدالشکل نپوشیده است، آزاد کرده باشم» (همان).
همه میدانیم که شاملو، نیما را ملاقات کرده و از شیوهی او در شعر خود تتبع کرده است اگرچه انتشار قطعنامه و مقدمهای که فریدون رهنما بر آن نوشت نیما را کمی از وی مکدر ساخت اما شاملو دست از شیوهی نیما نکشید و…
همچنین، جناب آقای کدکنی در نوشتهای نیما را هم از اتهامات خود بینصیب نگذاشته است و وی را متهم به تقلید و کپیبرداری از اشعار خانلری کردهاند که بسیار خامدستانه مینماید و شما را در این باب ارجاع می دهم به مقالهی دوست عزیزم آرمان میرزانژاد در جوابیهای که به آقای شفیعی کدکنی نوشتهاند. آیا کسانی مانند آقای میرزانژاد، جزو آیندگانی نیستند که نیما میگوید گوش من از صدای آنها پر است؟! و آیا این بیرحمی آیندگان در تجزیه و تحلیل شاملو به شکلی خلقالساعه نصیب آقای کدکنی نشده است؟ درست است که از در معرض نقد قرار گرفتن گریزی نیست ولی همین آیندگانِ آمده، داوری شما را نسبت به امثال شاملو، نیما و هوشنگ ایرانی بیغرض و بیشائبه قلمداد خواهند کرد؟ آیندگانی که نیما اذعان داشت که خود صدایی از آنها است… میدانید که شاملو به عنوان مترجم در ترجمهی متون فرانسه چربدستی و مهارتی داشتهاست، مهارتی که در ترجمه متون انگلیسی نیز، کمابیش و اگر چه تا حدی دست و پا شکسته -آنطور که خود شاملو گفتهاست- حفظ شدهاست؛ حال سؤال این است: آیا هر مترجمی که بنا به طبع و ذوق خود متنی را به زبانی دیگر برمیگرداند که گویی متن جدیدی را تولید کرده است جز آنکه به دایرهی واژگانی و زبانی زبان مقصد جلوهای خاص بخشیده است ـ و این در واقع، نقطهی قوت یک هنرمند مترجم است ـ مشمول انگ ضعف و ناتوانی در زبان مبدأ (زبان فرانسه) میشود؟ اگر غیر از این است چرا خود به جز یکی دو مورد نادر دست به ترجمه از زبانهای بیگانه نزدهاند؟ لابد با این گمان که متغیر ترجمه ممکن است تحولات شعر معاصر فارسی را تابع خود کند و آن را از بن دچار ضعف رتوریکی کند؟! پس چه کسی در آن مقطع زمانی میتوانست و باید ترجمهای درست از اشعار لورکا و آراگون در معرفی بعضی از آثارشان به مخاطبان مشتاق و علاقمند بهدست میداد؟
نوشتهی استاد کدکنی در این کتاب، این شبهه را در خواننده برمیانگیزد که کشف ریشههای تحول شعر معاصر ایران تنها با احیای اپیتتی و آبروی از دسترفتهی سنتگرایانی همچون خانلری و تا حدی توللی و نادرپور و امثالهم امکانپذیر است تا از این طریق، نقدهای نوین و سنتشکنانهای که به قلههای شعر کلاسیک و اشخاصی چون سعدی و فردوسی شدهاست و میشود، غیر قابل قبول و بنیادبراندازِ بلاغت شعر فارسی معرفی شود! ایشان هر امر نو و ناآشنایی را در عرصهی ادبیات مدرن توطئهی بیگانگان دانسته است؛ به طور مثال، در فایل صوتیای که اخیراً از کلاس درس ایشان در دانشگاه تهران منتشر شده است وی تعاملات زبانهای محلیِ غیرفارسی با زبان فارسی و تقویت زبانهای محلیِ غیر فارسی را توطئهی خارجیها و انگلیسیها قلمداد کردهاست!! اعتقاد استاد به غنای ادبیات ملی و توانایی شگرف آن در دست و پنجه نرم کردن و کشتیگرفتن با امثال پوشکینها و شکسپیرها ستودنی است و فخر ایرانیان است اما به شرطی که، این روحیهی کمابیش مطلقگرا و گاه افراطی سدّی در برابر بنای نو بنیاد نیما و نوگرایان بعد از وی فراهم نسازد.
آنچه از این منظر باید مورد توجه و واکاوای مجدد قرار گیرد این است که: آیا رواست که هر شاعر نوپردازی که طرحی نو در آثار و روند کاریاش در میافکند محکوم به ضعف و ناواردی در زبان و به کار بستنِ نادرست قواعد و اصول شعریِ مطابق با نظر سنتگرایانِ کلاسیک شود؟ امری که جدا از نقدی که بر برخی از رویههای استاد در دفاع از سنتهای شعری وارد است؛ در مواجههی برخی مدعیان شعر و نقادی، با آثار و نوشتههای پیشتازِ مدرن نیز مشاهده میشود…
مرداد ۱۳۹۷
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید