بریتیش کلمبیا، دود و زندگی همراه تغییرات اقلیمی
توضیح نویسنده: من دانشمند یا اقلیمشناس نیستم، ولی این مطلب بر پایه گزارشهای علمی و مشاهدههای شخصیام، نوشته شده است. قطعا یک اقلیمشناس یا یک دانشمند خیلی بهتر و دقیقتر جزییات علمی را میتواند توضیح بدهد، میبخشید که قلمم در این مورد قوی نیست.
دو تصویر روزهای گذشته، از جلوی چشمهایم کنار نمیروند.
اولی گزارشی از سیبیسی است و از جوجه پرندهها – از مرغهای آوازهخوان بگیرید تا جغدها – میگوید که در قلب بریتیش کلمبیا از شدت افزایش دمای هوا و شدت آلودگی هوا، از لانههایشان برای اینکه زنده زنده نپزند، بیرون میجهند، از درختها و بوتهها پایین میافتند و بعد هنوز ناتوان حرکت یا پرواز هستند.
جوجهها، به احتمال زیاد میمیرند، مگر اینکه یکی از مجموعههای نجات جانواران وحشی بیسی نجاتشان بدهد یا خیلی خوششانس باشند و راه دیگری برای بقاء پیدا کنند.
این اتفاق همینالان دارد میافتد، هرچند هوای مترو ونکوور بعد از نزدیک به دو هفته از قفل دود رها شده و آبی آسمان را میشود به چشم دید.
دومین تصویر، شنبه سرشب است، وقتی برای تماشای اجرای تیم کانادا در فستیوال «به ستایش نور شرکت هوندا» رفتهایم و تصویر روبهرویم، مردمانی در سواحل شهر ونکوور هستند، بیخیال از دودی که آسمان را پر کرده بود، به بازی، آفتاب گرفتن و شنا مشغول بودند.
آفتاب البته وجود نداشت، چون دود آن را فیلتر کرده بود.
هوای شهر هم در وضعیت هشدار بود و به مردمان گفته بودند – بخصوص اگر بچه یا مسن یا حامله هستید یا بیماری مزمنی دارید – که تا میشود از خانههایتان خارج نشوید و اگر بیرون میروید، تحرک نداشته باشید.
همچنان هشدار این داده شده بود که سطح بالای دی اکسید کربن در کنار دیگر مواد شیمیایی موجود در هوای آلوده، بانی خستگی در آدمی میشود و افراد را بدخلق میکند.
گفته بودند تعجب نکنید اگر مکرر عصبانی، نگران یا مضطرب میشوید.
اولین تصویر از جلوی چشمانم کنار نمیرود، چون یادآور یورشهای تغییرات اقلیمی به سواحل غربی بریتیش کلمبیاست.
یورشهایی که قرار است شدیدتر، بدتر و طولانیتر بشوند تا عاقبت در میانه ششمین عصر انقراض بزرگ، سه چهارم زندگانی موجود در استان را جلوی چشمان ما بکشند.
دومین تصویر از ذهنم خارج نمیشود، چون نشانم میداد که آدمی چقدر سریع و در عین حال، چقدر بیخیال، واقعیت موجود را قبول میکند، بدون اینکه برای بقاء خودش، تلاشی بکند یا رنجی تحمل بکند.
آن هم در روزگاری که نشانههای آینده تاریک پیش رویمان، شفافتر از همیشه شدهاند.
قصه زندگانی انسان معاصر
در تصویر ذهنی انسان معاصر، زمین، سیارهای امن و پیشبینیپذیر برای زندگانی است.
تجربه گذشتگان هم به ما میگوید که چطور توانستهایم برای هزاران سال بر این سیاره، زندگی کنیم و ادامه حیات را به نسلهای بعدی منتقل کنیم.
ولی شاید در این میان، فراموش کرده باشیم که انسان، چقدر سریع به همهچیز خو میگیرد.
در حقیقت، آدمهای نسل من اگر از نسل والدینشان عقبتر بروند و به نسل پدربزرگ، مادربزرگهایشان نگاه بکنند، شاهد یک تفاوت فاحش میشوند.
زمانی بر زمین وجود داشت که برای اکثریت مردمان، زندگی بهتر از نسلهای قبلیشان ممکن نبود.
درحقیقت، ثروتمندان، جنگویان ارشد و چهرههای برجسته مذهبی را که کنار بگذارید، هر نسل مردمان در شرایطی نزدیک به زندگانی نسل قبل یا حتی بدتر از آن، روزگار میگذراند.
به استثنای آنانی که بعد از دورههای طولانی قحطی، جنگ یا بیماری – مثل طاعون – میآمدند و چون بخش قابلتوجهای از مردمان نسل قبل، درگذشته بودند و امکانات زندگی و رفاه بیشتری برای مابقی آدمیان فراهم شده بود.
در اواخر قرن نوزدهم میلادی و در اوج عصر صنعتی شدن کشورهای غربی از جمله کانادا، همهچیز فرق کرد.
چون انسان به رازهای مگوی زمین پی برده بود.
رازهایی که به ما این امکان را دادند تا بهتر، سریعتر و گستردهتر، انواع محصولات را تولید کنید و بعد هم بتدریج توانستیم راه انتقال همهچیزی را از این سو به آن سوی کره خاکی پیدا کنیم.
راز مگو هم سوختهای فسیلی و فنآوریهای بهرهبرداری از آنان بود.
ما در ابتدا به زغالسنگ معتاد شدیم و مصرف آن را فزاینده بالا بردیم، سپس این اعتیاد را به گستره نفت و گاز منتقل کردیم.
دنیا را هم متفاوت کردیم.
از آزمون و خطاهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و فنآوری منتهی به جنگهای جهانی که بگذریم، از دهه ۱۹۵۰ تاکنون، یک نسل بشر توانسته است تا دنیایی در کل متفاوت از گذشته داشته باشد.
تا نه تنها بهتر از نسلهای پیشین خودش زندگی کند، بلکه دیدگاه انسان به طبیعت را هم تغییر بدهد و مکان مقدس زندگانی را تبدیل به کالایی کند که بایستی از آن به حداکثر شکل ممکن، بهرهبرداری کرد و از آن تا میشود، سود بگیریم.
یعنی میتوانی در بریتیش کلمبیا به عنوان مثال، هرچقدر میخواهی درختهای کهن را براندازی و بهجایش بوتههای تازه بکاری. زمین را شکاف بدهی و با فرکینگ، گاز را به شکل مایع بیرون بکشی. هر کجا معدنی وجود دارد، به هر شیوه ممکنی با هدف دستیابی به حداکثر بهرهبری ممکن، زمین را شکاف بدهی و مواد معدنی را بیرون بکشی.
شاید ولی همه ما آن قصه بومیان کانادایی را فراموش کردهایم.
قصهای که در دنیای معاصر و برای انسان معاصر شکل گرفته و میگوید (نقل به مضمون) که بعد از خوردن آخرین سیب، بعد از صید آخرین ماهی، بعد از مسموم کردن آخرین رودخانه و دریاچه، بعد از تمامی اینها، از خودمان میپرسیم که پول را چطور میشود نوشید، چطور میشود خورد و چطور میتوانیم آن را نفس بکشیم.
جدا افتاده از طبیعت و قوانینش
زمانی آدمی باور داشت که جزوی از طبیعت است و آن را مقدس میشمرد. ولی سپس خود را فرمانروای آن دید و در گذر زندگانی یک نسل، از پایان جنگ جهانی دوم تا به امروز، توانست به هر گوشه و کنار سیاره خاکی سرک بکشد و تا میتواند، همهچیز را دستکاری کند.
در این فرآیند، ما فراموش کردیم که دنیا با قوانین فیزیک و شیمی اداره میشود و ما هم چه متوجه بشویم، قبول بکنیم و به این قوانین احترام بگذاریم و چه نگذاریم، تابع همین قوانین طبیعت هستیم.
یک قانون ساده هم وجود دارد که میگوید با انباشت گازهای گلخانهای بر اتمسفر زمین، نور خورشید دیگر نمیتواند بعد از رسیدن به سیاره خاکی، همانند گذشته از آن منکعس بشود یا از آن عبور کند، در نتیجه نور و حرارت همراه آن، بر زمین حبس میشود.
در نتیجه، بتدریج دمای هوای میانگین سیاره خاکی، بیشتر از قبل میشود.
در واقعیت، همان نسلی که شاهد تفاوت چشمگیر زندگیاش با زندگانی نسل پیشین خود بود، همان نسل هم شاهد بود که از دهه ۱۹۵۰ تا به امروز، هر ماه زندگی، یا گرمتر از ماههای پیشین شده یا به اندازه ماههای قبلی، گرم است.
یعنی افراد نسل من، هرگز حتی یک ماه زندگیشان خنکتر از ماههای پیشین نشده است.
راستش را هم بخواهید، برای قوانین فیزیک و شیمی مهم نیست که آدمی بفهمد چنین اتفاقی میافتد یا که نه. آن را قبول بکند یا نه. حتی اگر منکر این تغییرات باشید هم مهم نیست، واقعیت درنهایت اتفاق میافتد.
دمای هوا که در روندی فزاینده بیشتر میشود، رفتارهای آب و هوایی زیست بومهای زمین متفاوت از قبل میشوند.
به این فرآیند، تغییرات اقلیمی میگویند و نتایجشان درازمدت است. یعنی برای دههها و یا قرنها ادامه پیدا میکنند.
یا به عبارتی دیگر، دو بعلاوه دو معادل چهار میشود و هیچ نتیجهای به جز آن، بر این فرمول ممکن نخواهد بود، چون این یک قانون طبیعت است.
ولی همیشه میشود کاری کرد تا دو در کنار دو قرار نگیرد و تبدیل به چهار نشود.
ولی داستان مهار تغییرات اقلیمی، موضوعی دیگر است.
قصه این یادداشت، دودی است که برای نزدیک به دو هفته، بر آسمان مترو ونکوور قبل شده بود. و جوجههای پرندههایی که از شدت گرما و آلودگی هوا، از لانههایشان بیرون میپرند تا نجات پیدا کنند، ولی هنوز ضعیف هستند و نمیتوانند درست حرکت کنند یا پرواز کنند.
و میمیرند.
زندگی همراه با تغییرات اقلیمی
سه سال بیشتر است که در شهر برنابی در مترو ونکوور زندگی میکنم.
تابستان وارد شهر شدم و از همان ابتدای ورود، این جمله را همه میگفتند، «حسابی از آفتاب لذت ببر، چون اینجا تابستانهایش دو هفته بیشتر طول نمیکشد و هفته بعد باران شروع میشود.»
هرچند این گفته هر هفته تکرار میشود و برای نزدیک به هفت هفته، تابستان همچنان ادامه داشت و بارانها شروع نشدند، هرچند هوا هنوز بهنسبت امروز، خنک باقی مانده بود.
در این سه سال، هر تابستان طولانیتر، خشکتر و گرمتر از سال گذشتهاش شده است.
تعداد روزهایی که دمای هوا از ۳۰ درجه سانتیگراد بیشتر میشوند هم در هر تابستان بیشتر از پیش شده است.
در کنار آن، مترو ونکوور که یک فصل پاییز و یک بهار در کنار تابستانی کوتاه داشت، توی همین سه سال و بتدریج، صاحب زمستان درست و حسابی شد.
زمستانی که همین چند ماه پیش، برای هفتههایی پیاپی، برف و یخبندان را بعد از سه دهه به شهرهای جنوب استان آورد و آنها را پایدار بر زمینهای منطقه نگهداشت.
راستی، مترو ونکوور و بریتیش کلمبیا در گذر سالهای زندگانی شما در این بخش زمین، چقدر آب و هوا و زیستبومی متفاوت از قبل پیدا کرده است؟ شما چه خاطرههایی از تغییرات اقلیمی استان دارید؟
تابستان به آتش رسید
وقتی هم تابستان به بهار رسید، به سرعت تابستان خودی نشان داد: با روزهایی که مرتب گرمتر از قبل میشدند و هشدارها نسبت به آتشسوزی در منابع طبیعی به سرعت تمام به حداکثر خطر ممکن رسیدند.
بعد اولین آتش به سرعت تبدیل به صدها آتشسوزی شد.
این اتفاق دو مرتبه در این سه سال جلوی چشمانم رخ داد.
امسال دولت استانی بریتیش کلمبیا هم مرتب تعداد آتشسوزیها را کمتر از ۲۰۰ مورد در هر روز اعلام میکند.
ولی ماهوارههای حساس به گرمای ناسا در ابتدای ماه آگوست، تعداد آتشسوزیها را فراتر از ۵۰۰ مورد اعلام کرده بودند.
امسال البته دود آتش، در ابتدا به سمت شرق میرفت و میانه کانادا را دلمشغول خود کرده بود و به جنوب، به خاک امریکا هم کشیده بود.
بعد جهت باد عوض شد.
هر آتشی را هم که آتشنشانها خاموش میکردند، حداقل یکی دیگر به جایش روشن میشد. انگار اژدهایی باستانی را سر میزنی که به جای هر سرش، دو سر دیگر ظاهر بشود.
باد دود را همراه خودش به آسمان مترو ونکوور آورد و دود درنهایت بر آسمان شهر قفل شد.
همین جمعه گذشته، وقتی باد بتدریج دود را همراه خودش برد، میهمانهایی از لسآنجلس و سیاتل داشتیم.
همراه هم به کوه سایپرس رفتیم تا بتوانیم از بام شهر، مترو ونکوور را تماشا کنیم.
برنابی ولی غرق در دود، دیده نمیشد.
داونتاون ونکوور و کشتیهای اقیانوسپیمای خوابیده بر دریای سایلِش هم محو دیده میشدند.
ولی آتش چرا خاموش نمیشود؟
سوخت بیپایان برای هر شعله کوچک
سالیان سال است که بریتیش کلمبیا، حشرههای مختلفی از جمله انواع سوسکهای درختخوار را در دل خود نگهداری میکند.
البته در ۴۰ هزار قرن اخیر منتهی به دهه ۱۹۵۰ که سکان اداره طبیعت بر دستان خود طبیعت بود و در آن تعداد ذرههای دی اکسید کربن در هر یک میلیون ذره اتمسفر کمتر از ۲۸۰ بود – تعداد این ذرهها هماکنون فراتر از ۴۰۶ است.
درنتیجه، تعادل آب و هوایی برقرار بود و در ۱۰۰ هزار سال اخیر بعد از پایان آخرین عصر یخبندان، حشرهها هم تعادل جمعیتی داشتند.
ولی این تعادل به لطف فعالیتهای انسان بهم خورد و درنتیجهاش چند سالی است که سوسکهای درختخوار در زمستان به تعادل جمعیتی نمیرسند و میتوانند بیشتر از قبل تا بهار زنده بمانند و همچنین راحتتر از قبل، میتوانند جمعیت خودشان را افزایش بدهند و به مناطق تازهای مهاجرت کنند.
این حشرهها به جان درختانی مثل کاج میافتند و درختان هم در دفاع، شیره ترشح میکنند تا حشرهها را در سوراخهای درون درخت، خفه کنند.
ولی درختها میتوانند تعداد معینی حشره را تحمل کنند و حشرهها از یک حدی که بیشتر باشند، درخت بتدریج میمیرد.
در چند سال اخیر اگر به هر کجای بریتیش کلمبیا، یا سواحل غربی امریکای شمالی، سری زده باشید، درختان مرده را در میانه درختان زنده میتوانید با دست نشان بدهید و بعد دستتان را چند میلیمتری جابهجا کنید و یک درخت مرده دیگر پیدا کنید و یکی دیگر و یکی دیگر…
بحث بیسی هم مطرح نیست، در تمامی امریکای شمالی، بخصوص سواحل غربیاش، درختها میمیرند. مثالش کالیفرنیا که در آن فراتر از ۱۰۰ میلیون درخت در سالهای اخیر مردهاند.
در بریتیش کلمبیا معادل مساحت چهار یا پنج جزیره ونکوور، درخت مرده داریم.
به مرگ درختان، خشکیدگی استان را هم باید اضافه کرد. این البته خودش داستان مفصلی است.
حبابی گرم، خیلی گرم
همهجای آبهای اقیانوسها به یک شکل و با یک شب، گرمتر نمیشود، ولی اقیانوسها و دریاهای جهان توانستهاند در گذر سالهای اخیر، تا ۹۳ درصد گرمای حبس شده نور خورشید بر زمین را خود جذب کنند.
برای همین خشکیها نزدیک به یک درجه سانتیگراد گرمتر از میانگین دمای قرن بیستم هستند ولی اقیانوسها تا فراتر از دو درجه سانتیگراد، گرمتر از قبل شدهاند.
در این میانه، اقیانوس آرام که سواحل غربی امریکای شمالی را پوشانده است، همراه افزایش فزاینده دمای میانگین زمین، یک حباب خلق کرده که از مکزیک تا آلاسکا را به آغوش گرفته است.
در این حباب، دمای میانگین آب گرمتر از دیگر نقاط اقیانوس است و مثالی از مشت عواقبش، سختپوستانی است که مرده در سواحل استان صید میشوند.
چون در آب گرم، زنده زنده پختهاند.
آن هم در آبی که هم اسیدیتر است، چون حجم قابلتوجهای گازهای گلخانهای جذب میکند، هم اکسیژنی کمتر از گذشته دارد.
چون از یک سو تعادل شیمیاییاش با کشاورزی و دامداری و شهرنشینی آدمی از دست رفته، از آن سو، تبدیل به زبالهدانی بشر – بخصوص برای دفن پلاستیک – شده و درنهایت همهچیز دست به دست هم داده تا منطقههای مرده در آبهایش گسترش پیدا کنند.
منطقههای مرده، ابتدا در عمق آب شکل میگیرند و سپس به سطح آب میرسند و بعد وسعتشان به اندازه کشورهای دنیای امروز میشود یا به حد استانهای کانادا گسترش مییابند.
حباب آب سواحل غربی امریکای شمالی البته هنوز زنده است، ولی فراموش نکنیم، وقتی اقیانوسها بمیرند، مهم نیست یک راهب مومن در کوهستانهای تبت باشید یا یک میلیاردر در منهتن نیویورک، تمام حیات با مرگ اقیانوسها به خطر میافتد و گونه جانوری آدم هم در کنارش منقرض میشود.
ولی این حباب هنوز زنده، همراه خودش خشکیدگی را به سواحل غربی قاره آورده است.
این خشیدگی به جان بریتیش کلمبیا هم افتاده است و از چمنهای جلوی خانه من تا دل استان را بتدریج خشک میکند.
این خشکیدگی به مرگ درختان افزوده میشود و درنهایت سوخت کافی برای هر شعله کوچکی را مهیا میسازد.
یا یک رعد هم میتواند بانی آتشسوزی گستردهای باشد.
یا ته سیگاری که از یک ماشین بیرون میافتد.
یا حرارتی که از یک کمپ تابستانی، حتی بعد از کامل خاموش کردن آتش، بر جای میماند هم کافی است تا به سرعت شعله بگیرد.
چون یک مثلث باید شکل بگیرد که آتش باشد: سوخت کافی باید باشد که هست، گرمای کافی هوا لازم است که وجود دارد و اکسیژن هم بایستی باشد.
برای همین هم آتشهای امسال خاموش نمیشوند، تا وقتی هوا متفاوت از قبل بشود. یعنی پاییز سر برسد، باران کافی ببارد و گرما را همراه خودش ببرد.
ولی این فقط دنیایی یک درجه سانتیگراد گرمتر از میانگین دمای هوا در قرن بیستم میلادی است. ما هنوز منتظر عبور از آستانههای دیگر گرمایی در همین قرن میلادی هستیم.
تغییرات اقلیمی در سالهای پیش رو
برای بسیاری از افراد نسل پیش، باورکردنی نیست که سوختهای فسیلی و صنعت ضمیمهاش، همراه خودش رفاه را به نسلهای بعدی نمیآورند.
آنها سالیان زندگیشان را شاهد این بودند که چطور زندگیشان متفاوت شد و میلیاردها نفر دیگر بر زمین – حتی فقیرترین آدمها – هم همچنان زندگی بهنسبت بهتری از نسلهای پیشینشان دارند.
چون اگر یک آدم خیلی فقیر، پول، خانه یا غذا ندارند، حداقل برخی کشورها مثل ایران، واکسن را مجانی میآورند و طاعون و وبا و آبله، آدمها را میلیونی همراه خودشان نمیبرد.
واکسنی که در پلاستیکهای تولید صنعت سوختهای فسیلی جابهجا و مصرف میشوند.
ولی در واقعیت، سوختهای فسیلی برای یک نسل زندگی را بهتر کرده بودند. ولی برای نسلهای آینده، جهنمی محض به همراه میآورد.
جهنمی که شعلههای حرص آدمی همراهش است و در دنیای پیش روی ما، زندگی هر سال سختتر از قبل میشود.
و البته قبول، کانادا، سوریه نیست که گرمایش نیم درجه سانتیگرادی را هم تحمل نکند و از هم بپاشد. ولی ما مصون به دیگر آستانههای آب و هوایی نیستیم.
آستانه یک درجه سانتیگراد فقط زندگی را کمی سختتر برایمان کرده است، ولی آستانه پنج درجه سانتیگراد چطور؟ آستانه هشت درجه سانتیگراد چطور؟ از پس این آستانهها برمیآییم؟
نسلهای بعدیمان – اگر بتوانند این قرن را رد کنیم و در قرن بعدی انسان وجود داشته باشد – آستانههای ۱۲ و ۱۶ درجه سانتیگراد را چه میخواهند بکنند؟
راستی میدانید آستانه هشت درجه سانتیگراد از کجا آمده است؟
هیات مابین دولتهای سازمان ملل متحد در موضوع تغییرات اقلیمی که سالیان سال تلاش کرد تا عاقبت ما به پیمان پاریس برسیم، تعهدهای تمامی کشورها را سنجیده است.
درنهایت هم رسما اعلام کرد که اگر ۱۰۰ درصد کشورهای عضو پیمان پاریس، در همان زمانبندیای که داوطلبانه اعلام کردهاند، وفادار بمانند و به ۱۰۰ درصد تعهدهای داوطلبانهشان عمل کنند، تمدن بشر در ۲۱۰۰ میلادی از آستانه ۳ درجه سانتیگراد گذشته است.
البته ۳ درجه سانتیگراد، میانه حداقل و حداکثر گرمایشی است که آدمی میتواند در ۲۱۰۰ میلادی بهش رسیده است. حداکثر شیب جدول این سازمان به هشت درجه سانتیگراد میرسد.
تحلیلهای دیگر هم میگویند اگر سبک کار و زندگی همین باشد، قطعا در ۲۱۰۰ میلادی به آستانه ۷ درجه سانتیگراد میرسیم – و این مرتبه، ۷ درجه میانگین شیب منحنی تحلیلهای آنان است.
دنیایی هشت درجه سانتیگراد را میشناسید؟
بگذارید یک مثال از این دنیا بزنم – اتمسفر زمین آنچنان لبریز از گاز متان شده است که در آن یک رعد آسمان، انفجاری به قدرت یک بمب اتم خلق میکند.
هیچ شهری بر زمین نمیتواند تحمل یک طوفان را هم داشته باشد. ویرانی همراه یک بارندگی، میتواند هرچه بر زمین هست، همه را کباب کند.
راستی، آخرین مرتبهای که زمین میلیونها سال پیش فراتر از پنج درجه سانتیگراد گرمتر از میانگین دمای قرن بیستم میلادی بود، بر قطب شمال، حیوانات حارهای همانند اجداد سوسمارها زندگی میکردند.
دو تصویری که از خاطرم نمیروند
جوجههایی که از لانههایشان بیرون میپرند، آن هم در دل بریتیش کلمبیا، آن هم در همین روزها، شروع مرگهایی است که شاهدشان هستیم و بیشتر از این شاهدشان خواهیم بود.
فکر هم میکنید مرگ به درختان و مرغهای آوازهخوان محدود میشود؟
یکی از دوستهایم یک خانم جوان کانادایی است که به تنهایی دو پسرش را بزرگ میکند. همکلاسی کالجم بود و در ترم دوم کالج، پزشکان به او گفتند کمتر از یک سال فرصت زندگی دارد.
بیماریای ناشناخته ولی شبیه به سرطان، دارد او را میکشد.
او ولی یک جنجگو است و همین تازگیها در صفحه فیسبوکش نوشت که یک سال گذشت، چند هفتهای هم از آن گذشت و هنوز زندهام.
ولی او فقط مشت نمونه خروار آدمهای اطراف من و شماست که بیماری مهلکی گرفته است.
مثالش گزارش اخیر انجمن سرطان کاناداست که در تحقیقی با بودجه دولت فدرال نتیجه گرفت از هر دو کانادایی، یکیشان در طول عمرش جلوی دکتر خواهد نشست و دکتر به او خواهد گفت سرطان گرفته است.
تغییرات اقلیمی به شکل سرطان، یا بیماریهای کلیوی یا قلبی یا تنفسی، یا اوتیسم، به جان آدمهای اطراف من و شما افتاده است.
یک روزی یقه من و شما را هم میگیرد. شاید هم تا الان گرفته باشد.
ولی میدانید، در ناامیدی بسی امید است.
البته اگر یخبندان زمستان اخیر یا آسمان قفل دود دو هفته اول ماه آگوست امسال را فراموش نکنید. سریع بهشان خو نگیرید و سوالی جدی را مرتب بپرسید: این دودها از کجا آمدهاند؟ چرا آمدهاند؟ چه کار باید بکنیم که سال دیگر این دودها نباشند؟ اگر نشد سال دیگر دودها نباشند، حداقل در یک دهه آینده کاری بکنیم که بعد از آن دیگر نباشند.
فراموش هم نکنید که علم و فنآوری، برنامههای با جزییات کامل آماده کرده است که چه کار باید بکنیم تا این آتش و این یخبندان و این رویدادهای شدید آب و هوایی کمتر بشوند و بعد مهار بشوند.
انگشتشمار سالهای پیش رو هم وقت اجرایشان است.
ولی باید اجرا بشوند.
باید من و شما بخواهیم تا آنها اجرا بشوند.
باید از خودم و از خودمان شروع کنیم و بعد آدمهای اطرافمان، بخصوص رایدهندگان و سیاستمدارها را وادار کنیم تا این برنامهها را اجرا کنیم.
این آینده من و شما، این ادامه بقاء بشر و تمدن بشر بر زمین است که به چالش افتاده. دود را فراموش نکنیم و در زندگی همراه با تغییرات اقلیمی، راهگشای سر رسیدن امید به تمامی موجودات زنده باقیمانده بر زمین باشیم.
بیایید بخواهیم و بیاید بدانیم و بر پایه آگاهی مبتنی بر علم، دست به عمل بزنیم.
یا اینکه بمیریم – انتخاب دست من و دست شماست.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید