«نگو هیچی نداریم»: مدلین تیِن و وقتی گذشته پوست میاندازد
تجربه کانادایی نام ستونی در مجله شهروند بیسی و وبسایت شهرگان است و در این ستون، سیدمصطفی رضیئی، سراغ کتابهای ادبی و غیر ادبی منتشر شده در کانادا، به ویژه در بریتیش کلمبیا میرود و در کنار معرفی زندگی و آثار یک نویسنده کانادایی، تنه به موضوعهای اجتماعیای میزند که همراه خوانش آثار این نویسنده به خواننده منتقل میشود.
در این قسمت، رضیئی سراغ یکی از برترین رمانهای سال رفته است: «نگو هیچی نداریم،» نوشته مدلین تین و برنده و نامزد چندین جایزه برتر امسال، از جمله نامزد نهایی جایزه مَن بوکر، شده است.
تیِن در کتاب تازه خود سه نسل درگیر انقلاب فرهنگی چین را به دنیای مهاجرت میآورد تا از دل تنهاییهای یک مهاجر، به گذشته سری بزند، ببینید چه شد، چرا این چنین شد و چه تاثیری بر آنها گذاشت.
قسمتهای پیشین ستون تجربه کانادایی را در شهرگان بخوانید:
«تنها رو در رو با شمال»: اَدم شوآلتز و کنکاش زمینهای بکرِ کانادایی؛
نگاهی از درون ملتهایی فراموش نشده: مروری بر «هندی مزاحم»؛
چگونه کانادا در موضوع زنان بومی ناکام ماند: نگاهی به «خواهران ربوده شده نوشته امانوئل والتر»؛
یک – داد کشید، «چطور مراقبت باشم؟ چطوری؟» بیشتر از آنچه لینگ فکرش را میکرد، نوشیده بود. لینگ از پشت میز بلند شد و سمتش جلو رفت. پرستو ادامه داد: «دولت درست میگوید. تو هیچ فرقی با سپاه سرخ نداری! فکر میکنی که همهچیز را میدانی، فکر میکنی میتوانی همه را قضاوت کنی، فکر میکنی فقط تو یکی عاشق کشورت هستی. فکر میکنی توی یک روز همهچیز را بربیاندازی، فکر میکنی توی یک لحظه میتوانی!»
لینگ گفت، «پرستو!»
پرستو سمتش برگشت، «آنها همهچیز را دزدیدند. ولی چرا گذاشتیم این کار را بکنند؟ چرا تسلیم شدیم؟ الان همهچیز یادم میآید. برادرهایم. ذولی… نمیتوانستم. بهم احتیاج داشتند تا کمکشان کنم، ولی کمکشان نکردم. چرا تمام چیزهایی که برایمان مهم بود، همه را دور انداختیم؟»
- برگرفته از صفحه ۳۷۶ رمان
دوم – پرستو نام یک مرد است، عنوانی درون خانواده برای یک یک موسیقیدان برجسته است. او که در سالهای نخست انقلاب چین در شانگهایی موسیقی میآموخت، عاشق باخ است و خود موسیقی کلاسیک مینویسد، تا آنجا پیش میرود که از او میخواهند تا به برجستهترین ارکستر پکن ملحق بشود.
هرچند که او این پیشنهاد را رد میکند. به جایش کارگر یک کارخانه میشود. چند سالی را هم در اردوگاه کار اجباری میگذراند. آن هم در گذر سالهای انقلاب فرهنگی چین، وقتی همه آدمهای تحصیلکرده را از شهرهای بزرگ به روستاهای دور افتاده فرستادند تا با فقر و تنگدستی آشنا بشوند و واقعیتهای زندگی را بفهمند.
بخشی از رمان را در این لینک به زبان انگلیسی بخوانید.
پرستو ولی راوی اصلی رمان نیست، بلکه یکی از شخصیتهای اصلی محسوب میشود. راوی رمان، دختری است در دهه ۱۹۹۰ میلادی در شهر ونکوور. از کودکیاش شروع میکند و بتدریج نشانمان میدهد که چطور پدر و مادرش را از دست میدهد و عاقبت آی-مینگ، تنها دوست خانوادگیشان از کانادا به امریکا میرود، به این امید که بتواند زندگی تازهای در آنجا شروع کند و بعد دیگر خبری از او نیست.
درگیر یافتن آی-مینگ، بعد از درگذشت مادر، راوی کتاب، که اسم انگلیسیاش ماری است، سراغ این میرود تا ته و توی زندگی خانوادگیاش میرود. هرچند راههای زیادی به رویش باز نیستند تا گذشته را بشناسند. بیشتر از آنکه گذشته را بشناسد، سعی میکند ذهن خودش را آرام نگهدارد. دوستدار ریاضی است و در دانشگاه سایمون فریزر در شهر برنابی تدریس میکند. هرچند تنهایی و دردناکی آنچه بر او گذشته، عاقبت او را راهی سفری به چین میکند. تا دنبال این بگردد که واقعا چه شد.
نویسنده ولی، او همه چیز را میداند.
ماری و آی-مینگ، بچههای دو خانواده چینی هستند، دوست قدیمی همدیگر،هر دو دوستار موسیقی. نویسنده دست خواننده را میگیرد و آنها را از ونکوور به چین میبرد. از شانگهای تا پکن تا دهکدههای دور افتاده، زندگی مادربزرگی را نشان میدهد که گذشته را باید رها کند، چون انقلاب، گذشته را کشته. پدرها و مادرهایی که مجبور میشوند تا فضای سنگین دهههای بعد جنگ و انقلاب را تحمل کنند، عاقبت تبدیل به زامبیهایی آشفتهخاطر میشوند. و داستان بچههایی که میخواهند بدانند: یکی در پکن تلاش میکند تا بداند، بعد مجبور میشود از چین بگریزد، دومی در ونکوور سعی میکند تاریکروشنایی گذشته را کنار بزند، بداند چه بر سر خانوادهاش آمده است.
تمامی روایتهای کتاب البته به یک نقطه میرسند: به تظاهرات ۱۹۸۹ میلادی در میدان و حوالی میدان تیانامِن در شهر پکن.
جایی که صدها هزار دانشجو و کارگر جمع شدند تا از دولت بخواهند تا به حرفهایشان گوش کند، به جایش با تفنگ و تانک روبه رو شدند. دانشجوها و کارگرها که به ارتش سرخ اعتقاد داشتند، روبهروی مسیر تانکها دراز کشیدند. صدها نفر در گذر چند ساعت کشته شدند. رقم دقیق کشتهها هرگز مشخص نشد. در روزها و هفتههای بعد از آن، فضای تیره امنیتی سرتاسر چین را درگرفت.
رمان، بیشتر از هر چیزی، روایت انقلابهاست که بر چین گذشته: انقلاب سرخ، انقلاب فرهنگی و تظاهرات سال ۸۹.
سوم – تیِن نویسنده مجموعه داستانهای کوتاه «دستورهای ساده غذا» (۲۰۰۱ میلادی) و رمانهای «قطعیت،» «ویویلین چینی» و «سگها لب مرز» است. «سگها…» نامزد نهایی جایزه بینالمللی ادبی برلین در ۲۰۱۴ میلادی شد و جایزه نمایشگاه کتاب فرانکفورت در سال ۲۰۱۵، لبریتورپریس، را برنده شد.
در سال ۲۰۱۵، مجموعه داستان کوتاهش با عنوان «کیک عروسی» نامزد نهایی جایزه داستان کوتاه ایافتی روزنامه ساندی تایمز شد.
«نگو که هیچی نداریم،» تازهترین رمان اوست که ۴۷۴ صفحه توسط انتشارات آلفرد ای. کِناف، شعبه کانادا، در سال ۲۰۱۶ منتشر شده است. کتابها، داستانهای کوتاه و مقالههای تیِن تاکنون به ۲۳ زبان ترجمه شدهاند. مقالههایش را گاردین، گراناتا، فانینشیال تایمز و بریک منتشر کردهاند.
او که دختر یک خانواده مهاجر چینی-مالزیایی متولد ونکوور است، در شهر مونترئال زندگی میکند.
چهارم – در بهار ۱۹۷۰، مامان بزرگ چاقو عاقبت به خانه متروک خیابان پکن برگشت. آنجا، متوجه شد کل خانواده گم شدهاند. حتی آقا و خانم ما رفته بودند؛ درختهای گلشان وحشی شده بودند و از دو طرف بر ساختمان خانه شاخههایشان را پهن کرده بودند. هرچه کاسه سفالی پیدا کرد، همه را شکست. با دقت تمام این کار را میکرد، تمام اشیاء محبوبش را بلافاصله نابود میکرد، تمام مدت هم به آواز میخواند: «رفقا، شاخهها را از تهشان بزنید و برگهایشان را خرد کنید…» همسایههایش خیال میکردند که عقلش را از کف داده و وقتی سمتشان میآمد، پشت دربها قایم میشدند. عاقبت، همانطور که داشت گلدان الهامبخشی را خرد میکرد که بآ لوت زمانی بهش هدیه داده بود، ناامیدی سرتاسر وجودش را گرفت. وقتی گلدان را زیر پا خرد میکرد، کوچکترین تکههایش برایش یادآور دندانهایی کوچولو بودند.
به تلخی تمام فکر کرد، «انقلاب میکنیم. بزرگترین همه انقلابها را میکنم.»
- برگرفته از صفحه ۲۹۰ کتاب
پنجم – «نگو هیچی نداریم،» برنده سال ۲۰۱۶ معتبرترین جایزه ادبی کشور، جایزه اسکوشیابانک گیلر شده است، همچنین جایزه ادبی گاوِرنر جنرال کانادا را در همین سال برده است. این رمان، یکی از شش نامزد نهایی جایزه بوکر مِن امسال بود و از نامزدهای مدال آندرو کارنیگی در سال ۲۰۱۷ شده است.
ششم – رمان فراتر از آنکه بخواهد روایتی تاریخی باشد، سراغ روان راویهایش میرود: آنچه بر سرشان گذشته، همه را باز میگوید، ولی بیشتر از آن، تاثیرگذاریهای این رویدادها را نشان میدهد. این تاثیرگذاریها به گذر زمان اهمیتی نشان نمیدهند. چون آواری بر فراز راویها باقی میمانند، آنها را ساکت، محتاط و دورافتاده نشان میدهند.
کتاب البته لبریز از رنگارنگی شعر، نثر و موسیقی است. از موسیقی کلاسیک تا راک در کتاب جاری است، شعر معاصر و کهن انگلیسی یا چینی، اینجا و آنجای کتاب دیده میشود. حجم گستردهای از نثرهای کهن، نقلقولهای قدیمی یا معاصر، شعارهای سیاسی و اجتماعی، یا ضربالمثل در میان جملات کتاب دیده میشوند.
هرچند همگی در نثر خارقالعاده نویسنده قفل شدهاند: نثری که با سادگی تمام، سردرگمی راویها را جلوی چشم خواننده میگذارد، سپس او را با این سردرگمیها تنها میگذارد تا خواننده و راویها با هم به گفتگو بنشینند.
هفتم – در گذر یک سال، پدرم دو بار ما را ترک گفت. اولین مرتبه، به ازدواجش پایان داد و دومین مرتبه، زندگی خودش را گرفت. آن سال، ۱۹۸۹، مادرم به هنگکنگ پروزار کرد و خاکستر پدرم را در یک گورستان نزدیک مرز چین گذاشت. بعد از آن،پریشانخاطر، هرچه سریعتر به ونکوور برگشت، جایی که من تنها مانده بودم. آن موقع ده سالم بود.
این تمام چیزی است که در خاطرم مانده:
پدرم صورتی رها از کهنسالی و زیبا داشت؛ مهربان ولی مالیخولیایی بود. عینکی که به چشم میگذاشت دستهای نداشت و لنزهایش انگار بر صورتش، شبیه به پردهای کوچک، معلق مانده بودند. چشمهایش، قهوهای تیره بودند، چشمانی محتاط و نگران داشت؛ فقط ۳۹ سالش بود. اسم پدرم جیانگ کایی بود و در دهکدهای کوچک در حوالی شانگاشو بدنیا آمده بود. بعدها، وقتی فهمیدم پدرم یک پیانیست نامآشنای کنسرت در چین بوده، فکر کردم به نحوه کوبش انگشتهایش بر میز آشپزخانه، به اینکه چطور بر روی فرش ضرب میگرفت و با انگشتهایش به پوست نرم دستان مادرم مینواخت، اعصاب مامان را خرد میکرد و مرا از خنده به جیغ زدن میانداخت. بهم اسمی چینی هم داده بود، جیانگ لی-لینگ و یک اسم انگلیسی هم داشتم، ماری جیانگ. وقتی پدرم مرد، فقط یک بچه بودم و چند خاطره همراهم باقی ماندند، هرچند بیشترشان شبیه به یک قصه بودند، هرچند خیلیهایشان درست نبودند، ولی این کل چیزی بود که از او باقی مانده بود. هرگز نگذاشتم اینها از دستم بروند.
- خطوط آغازین رمان
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سیدمصطفی رضیئی، مترجم و روزنامهنگار مقیم شهر برنابی است. او نزدیک به سه سال است در کانادا زندگی میکند و تاکنون ۱۴ کتاب به ترجمه او در ایران و انگلستان منتشر شدهاند، همچنین چندین کتاب الکترونیکی به قلم او و یا ترجمهاش در سایتهای مختلف عرضه شدهاند، از جمله چهار دفتر شعر از چارلز بوکاووسکی که در وبسایت شهرگان منتشر شدهاند. او فارغالتحصیل روزنامهنگاری از کالج لنگرا در شهر ونکوور است، رضیئی عاشق نوشتن، عکاسی و ساخت ویدئو است، برای آشنایی بیشتر با او به صفحه فیسبوکاش مراجعه کنید.