یک کوهستان فاصله رسیدن کاوه آهنگر به بچههایش
هنوز هفته نخست رسیدن به کانادا به انتهایش نرسیده بود که کاوه آهنگر – نام مستعار – در خیابان شربرون تورنتو، شاهد غروب خورشید بود، لباس خانه بر تن داشت، کارتشناسایی همراهش نبود و نمیتوانست از پرینت نقشه گوگل، آدرس پناهگاه (shelter) را پیدا کند.
به آسمان رو به تاریکی که خیره مانده بود و فکر کرد، امشب کنار پیادهروهای تورنتو یخ میزنم و همهچیز دیگر تمام میشود و عاقبت راحت میشوم.
این داستان مهاجرت اوست که با هزار و یک امید به کانادا آمد تا خانهای تازه همراه با شانس مجدد زندگی در کنار خانوادهاش را بر پا کند.
ولی سه روز از ورودش نگذشته، همسرش با پلیس تماس گرفت و به اتهام ضرب و جرح، او را روانه زندان کرد.
او حالا این تجربه را برای خوانندگان شهرگان باز میگوید.
کاوه آهنگر از این میگوید که چه شد و چه میتوانست به جایش بشود – بدون آنکه خودش، همسرش و بچههایش این بار سنگین عاطفی را تحمل کرده باشند.
قسمتهای پیشین ستون تجربه مهاجرت را در شهرگان بخوانید: خورشید، پلیس و مشکلات خانوادگی؛ آبان و روزهای قبل و بعد از تصادف؛ شروع سهباره زندگی: انتظار برای آیندهای به تاخیر افتاده؛ آمدهام پریسا بشوم؛ امیر و تجربه حزب سیاسی در کانادا؛ نوشی و جوجههایش در خانه کانادایی؛ به کالج رفتن ترانه؛ تلاشهای مارتا برای رسیدن به رویاهای ناکام ماندهاش؛ حواری در ونکوور؛ مهاجر پناهنده ایرانی بودن در ونکوور
اگر میخواهید تجربه مهاجرت خودتان را در این ستون بیان کنید، به مسوول مجموعه ایمیل بزنید: [email protected]
رویای نوجوانی
کاوه آهنگر قصه زندگیاش را از نوجوانیاش شروع میکند. وقتی از ۱۵ سالگی به این فکر میکرد که «هرچه محیط زندگی قبلیام (ایران) است، محیط غرب یا جهان اول، نقیضش خواهد بود. خودم را جهان سومی میدیدم. دنبال این بودم که جهان اولی باشم.»
بعدها هم او به این نتیجه رسید که برای جهان اولی شدن به شکل قانونمند خودش هم کانادا راه سادهتری جلوی پای مهاجرهای ایرانی میگذارد.
«۱۵ سالگی شروع کردم، ۴۰ سالگی به اینجا رسیدم. این پروسه حدود ۲۵ سالی در جریان بود تا اولین جرقههای ذهنیام درنهایت مرا به اینجا رساند.»
در فاصله ۱۵ سال آخرِ پیش از رسیدن به کانادا هم کاوه آهنگر برای شرکتهای مختلفی امریکای شمالیای کار میکرد که در خاورمیانه فعال بودند.
«در راه آمدن توی هواپیما فکر میکردم که الان آن کمپانیهایی که باهاشون قبلا کار میکردم، الان برسم و بگویم بالاخره من آمدم و به جهان اول رسیدم، چقدر همهچیز خوب بشود.
بعد آمدم و اینجوری نبود.»
دو سال قبل، یک سال و نیم بعد
«میخواهم بگویم که ما یک عدم سازگاری قبلی داشتیم.»
دو سال قبل از رسیدن کاوه آهنگر و خانوادهاش به فرودگاه بینالمللی پیرسون در شهر تورنتو، همسرش دست دو بچهشان را میگیرد تا برای دیدار خواهرش به استرالیا بروند. بعد از چند روز هم تماس میگیرد و خبر میدهد که درخواست پناهجویی دادهاند، دیگر هم برنمیگردند.
«تقریبا شش ماه برایم زمان برد، چون اصلا نمیتوانستم این واقعیت را درکش کنم و بفهممش و باهاش کنار بیایم.»
یک سال و نیم پس از رفتن همسر و بچههاست که هم پرونده قدیمی مهاجرت به کانادا عاقبت به نتیجه مثبت میرسد «و به ما گفتند بیایید و وارد خاک بشوید،» و هم بچهها دیگر تحملشان بریده بود.
«این همزمان شد با اینکه بچهها در استرالیا، دلتنگی و مشکلات عاطفی پیدا کرده بودند. دکتر و معلمهایشان توصیه به دیدار پدرشان دادند. همسرم تماس گرفت و گفت ما فقط به اندونزی میتوانیم بیاییم و بیا و بچهها را ببین. گفتم کانادا درست شده.»
در فرودگاه قطر، کاوه آهنگر، به بچهها و همسرش ملحق میشود و همراه هم به کانادا میآیند.
ولی سه روز بعد، دعوایشان میشود، کاوه آهنگر تاکید میکند که مشاجره در کار بود، ولی درگیری فیزیکی پیش نیامده بود. ولی همسرش با پلیس تماس میگیرد و میگوید او را کتک زدهاند.
«افتادم در پروسه دادگاه و اثبات حقانیت خودم که این مشاجره ساختگی بوده و حقیقت ندارد که تقریبا پنج ماه طول کشید، در خلال این ماهها، با درخواست طلاق همسر سابقم مواجه شدم که آن پروسه هم تقریبا یک سال طول کشید.
در واقع از سه روز پس از ورودم به کانادا، درگیر دادگاه بودم – دادگاه جنایی و بعد دادگاه خانواده – تا یک سال و نیم بعدش که همه اینها تمام شد و من دیگر خودم تنها بودم و تنهایی باید برای زندگیام تصمیم میگرفتم.»
خانواده حالا در شرق کانادا هستند، خود او مقیم سواحل غربی است.
حالا فکر میکند همین هفتههاست که همسر سابقش و بچهها، شهروندی کاناداییشان را بگیرند «و فکر میکنم بعدش به استرالیا بروند، چون خانواده همسر سابقم آنجا هستند. بچهها را الان سالی دو بار، هر مرتبه برای دو هفته میبینم.»
تکرار ثانیه، به ثانیهاش
«ثانیه به ثانیهاش را بارها مرور کردم. (پلیسها) آمدند و ما را در دو نقطه جدا در خانه نشاندند و با ما صحبت کردند. شرح ماجرا را پرسیدند و بعد هم دستم را از پشت بستند و گفتند ما باید تو را ببریم.
برایشان توضیح دادم که آره، مشاجره کردیم، ولی ضرب و جرح و ضد و خوردی نه، تاکید کردم، گفتم اتفاقی نیافتاده. (پلیس در جوابم گفت) آره، میفهمم، معذرت میخواهم، ولی این را دادگاه باید تشخیص بدهد و ما باید تو را ببریم.
حتی ازش خواهش کردم لباس عوض کنم، چون لباس خانه تنم بود و گفتش نه، چیزی مهمی نیست، هوا خوبه. در حالی که ماه آپریل بود و هوا خوب نبود.»
جمعه شب پلیس او را میبرد و طبق قوانین کانادا، در اولین صبح اداری بعد از بازداشت هر فردی، بایستی جلسه دادگاه برای تامین وثیقه تشکیل بشود. کاوه آهنگر اولین آخرهفتهاش در کانادا را در بازداشتگاه پاسگاه نورث یورک میگذراند تا دوشنبه صبح به دادگاه برده شود.
حالا، چند سال پس از آن روزها، وقتی از او میپرسم چه نظری نسبت به اتفاقهای افتاده دارد، جواب میدهد:
«مطمئن بودم که اشتباهی نکردم. راجع به حمایت قانونی از زنان (در کانادا) شنیده بودم، ولی اطمینان داشتم که دست از پا خطا نکردهام. نتیجه دادگاه (جنایی) هم همین را نشان داد. چون همسر سابقم نتوانست ادعایش را ثابت کند و دادستان درنهایت شکایت را پس گرفت. ولی درخواست طلاق ایشان پیش رفت و از هم جدا شدیم.»
چطور هیچ آشنایی در تورنتو نداری؟
کاوه آهنگر را جمعه شب بازداشت میکنند و طبق قوانین کانادا، هر فرد بازداشتی، در اولین صبح روز اداری پس از بازداشت، باید جلوی قاضی برده بشود و موضوع تامین وثیقه و آزادیاش مطرح بشود.
برای همین کاوه آهنگر اولین آخرهفتهاش در کانادا را بازداشتگاه موقت پلیس شهر نورث یورک میگذراند.
صبح دوشنبه در مقابل اولین سوال قاضی، جواب اشتباه میدهد، چون به قوانین کشور آشنا نیست.
از او میپرسند میتوانی وکیل بگیری؟ جواب میدهد البته که وکیل خواهم گرفت. اگر میگفت نه، دولت برایش وکیل معین میکرد. ولی چون تایید کرد که توانایی دارد، جلسه دادگاه بدون حضور وکیل پیش رفت. او حتی نمیدانست باید درخواست بدهد تا زمان رسیدن وکیلش، جلسه متوقف بشود.
سوال دوم البته قاضی را گیج میکند، آشنا برای ضمانت میخواستند و او کسی را در شهر نمیشناخت.
«تعجب کردند و پرسیدند چطور ایرانی هستی و در تورنتو آشنا یا فامیلی نداری؟ گفتم خب، کسی را ندارم. گفتند حالا کجا میروی، چون برای خانه خودت محدود هستی و از ۲۰۰ متریاش نزدیکتر نباید بروی. گفتم خب به هتل میروم. گفتند نمیتوانی به هتل بروی، چون پاسپورتت را اینجا نگه میداریم. گفتم نمیدانم چه کار باید بکنم.
پرسیدند حاضری زیر برنامه ضمانت (bail program) بروی. پرسیدم چی هست. گفتند یک سازمان حد واسط سیستم قضایی و مردم است و ضمانت تو را میکند و تو با نظارت آنها میتوانی آزاد باشی. گفتم خب میروم زیر این برنامه.
بعد گفتند به پناهگاه (shelter) برو. گفتم خب میروم. بعد مسوول پروندهام گفت که پناهگاه برایت جای مناسبی نیست. گفتم خب کجا بروم. بگو کجا بروم، به همانجا میروم. عاقبت گفت خب، به پناهگاه برو.»
یک پرینت از نقشه گوگل و یک توکن (سکه مخصوص یک سفر در حمل و نقل عمومی شهر تورنتو) دست کاوه آهنگر میدهند و او را از نورث یورک، راهی داونتاون میکنند، هرچند که «جهت جغرافیایی را هم در تورنتو نمیدانستم. حتی نمیدانستم چطور باید سوار اتوبوس یا مترو بشوم.»
درنهایت کاوه آهنگر در داونتاون گم میشود و نمیتواند آدرس را پیدا کند.
از سرما یخ میزنم
ساعت سه بعدازظهر از دادگاه خارج میشود و ساعت شش و نیم عصر، هنوز آدرس را پیدا نکرده.
«هوا تاریک شده بود. باران گرفت. من توی داونتاون تورنتو، آدرس را پیدا نمیکردم. آدرسش ۵۰۰ شربرون شرقی بود. ولی آنجا یک رستوران چینی بود. میگفتم اینجا پناهگاه است، میگفتند نه رستوران است. یک وضعیتی بود. چند بار آن خیابان طولانی را پیاده با لباس خانه میٰفتم و میآمدم.
خیس شده بودم. سردرم بود. نمیدانستم چه کار باید بکنم. آن موقع به ذهنم رسید که امشب در پیادهروهای تورنتو از سرما یخ میزنم و خوب است دیگر، داستان تمام میشود و راحت میشوم.»
ولی با راهنمایی یک پلیس، کاوه آهنگر به جای شربرون شرقی، راهی شربرون غربی میشود. هرچند نمیداند خیابانهای تورنتو میتوانند خیلی، خیلی طولانی باشند.
«با دل خوش راه افتادم ولی راه طولانیای بود. فاصلهها را نمیشناختم. درنهایت نزدیک به ۱۰ شب به آنجا رسیدم. زیرزمین یک کلیسا بود و وقتی زنگ زدم، تا اسمم را گفتم، گفت کجایی ما از چهار بعدازظهر منتظرت بودیم و داشتیم تختت را به یک نفر دیگر میدادیم. درنهایت آن شب در پیادهروهای تورنتو یخ نزدم.»
پناهگاهی برای چهارصد نفر
قانون پناهگاه مشخص است: صبح باید بروی، عصر برگردی. از اولین کارهای کاوه آهنگر، رفتن به کتابخانه است و بعد وکیل میگیرد. در پناهگاه، لباس نو و وسایل نظافت در اختیارش قرار میدهند و سر و وضعش را مرتب میکند.
پناهگاه دویست تخت دو طبقه دارد و هر شب چهارصد نفر مقیمش هستند، «فضای گرم، تخت، پتو، سرویس بهداشتی، صبحانه، شام، امنیت، امنیت از فضای بیرون.»
کاوه آهنگر میگوید که آدمهای عجیبی را آنجا دیدم. «همان بیخانمانهایی که در خیابان میبینی، بعضا شبها به پناهگاه میروند. تویشان معتاد و خلافکار میبینی. تویشان آدمهای درست و حسابی هم میبینی که با شرایط روزگار، چنان که افتد و دانی، گذرشان به آنجا رسیده.
یکی مثل خودم – من تا قبل این به کلانتری نرفته بودم. ولی به واسطه همین ماجرا، کلانتری رفتم، سلول انفرادی بودم، دادگاه بودم، توی پناهگاه هم زندگی کردم.
ولی آدمهای خوب کم نیستند، بخصوص آدمهایی که در پناهگاهها کار میکنند. آنها آدمهای جالبی هستند و بهنظرم واقعا هدفشان کمک کردن است.»
شبیه به یکی از آشناهای پدرم بود
کاوه آهنگر تقریبا ۱۷ روز را در پناهگاه میافتد و «یکی از بهترین اتفاقهای زندگیام در همین دوره میافتد.»
در ایستگاه یونیون مترو تورنتو است که «یک آقایی را دیدم و بهنظرم آشنا آمد. شبیه به دوست قدیمی پدرم بود. سر صحبت را باهاش باز کردم. آن آدمی که فکر میکردم نبود، ولی یک آشنایی با خانوادهام داشت. به شام دعوتم کرد و گفتم نمیتوانم بیایم، کار دارم. نمیخواستم بگویم در پناهگاه هستم و شب باید زود به آنجا برگردم.»
کاوه آهنگر شماره تماس ایشان را میگیرد، بعد برای خودش یک شماره تماس کانادایی میگیرد و عاقبت به او تماس میگیرد، آن هم وقتی که «خیلی احساس درماندگی میکردم.» او را به ناهار دعوت میکنند و آنجا داستانش را میشنوند.
«آنها یک نانوایی تجاری داشتم و گفتم دنبال کارم. گفتند کار ما بدرد تو نمیخورد و سنگین است. گفتم هر کاری باشد. همانجا سر میز ناهار ازم مصاحبه گرفتم و کار را بهم دادند.»
پسرشان هم به او کمک میکند تا یک اتاق کرایه کند. خوشبختانه میتواند اسکن پاسپورتش را در ایمیلش بیابد و ضامن هم دارد.
برایت نامه مینویسم
کاوه آهنگر، اوایل هفتهای دو مرتبه، سپس هفتهای یک بار، باید خودش را پیش خانم مسوول پروندهاش در برنامه ضمانت معرفی میکرد. یک بار، جلسهشان که تمام میشود، این خانم میگوید نامهای برایت مینویسم، آن را به قاضیات بده.
«گفتم نامهای نخواستهاند. گفت میدانم، ولی این به دردت میخورد. نامه را گرفتم و آمدم خانه، خواندم. اشکم درآمد. هیچوقت هیچکسی توی زندگیام با این صداقت و به این خوبی و شفافیت ازم تعریف نکرده بود.
یک آدم غریبه که مامور دولت بود، توی سازمانی که مامور است من از شهر بیرون نروم و دست از پا خطا نکنم، توضیح داده بود که کاوه میتواند الگو باشد و چقدر برای زندگی انگیزه دارد و در چه مدت کمی هم کار پیدا کرده و هم خانه گرفته، دارد تلاش میکند برنامهای برای دیدار بچههایش بچیند. آن نامه فکر میکنم در تصمیم قاضی بهم کرد.»
همزمان از او میخواهند تا در یک برنامه مدیریت خشم شرکت کند. روانشناس آن برنامه هم درنهایت یک نامه به قاضی نوشت که «جلسههایمان با کاوه بیشتر به مصاحبت میگذرد تا آموزش. آن هم خیلی بهم کمک کرد. به واسطه آن توانستم حق دیدار بچههایم را از دادگاه بگیرم.»
کاوه آهنگر در راه کانادا و در منگی مهاجرت از خاورمیانه به قارهای تازه، برای سه روز بچههایش را دیده بود، ولی بعد برای ماهها از هم جدا افتاده بودند.
«ولی چه دیداری؟ تقریبا دو سال و نیم بود که من با بچهها نبودم. دیگر دیدارها شروع شد. هفتهای یک بار، مادرشان بچهها را در مرکزی میگذاشت و من تحویلشان میگرفتم. چهار، پنج ساعتی با بچهها بودمد بعد به همان مرکز تحویلشان میدادم. این بود تا پرونده طلاق سپری شد.»
بعد به واسطه یک پیشنهاد کاری، پس از طلاق است که کاوه آهنگر به مترو ونکوور میآید.
«فقط هفتهای چند ساعت بچههایم را میدیدم. بچهها دوچار دوگانگی بودند و روحیهشان خوب نبود. در زندگی به آرامش نرسیده بودند. فکر میکردم اگر ازشان دور باشم و در سال، دو هفته، سه هفتهای را کامل با هم بگذرانیم، شاید بهتر باشد.
الان از آن روز تقریبا دو سال میگذرد و اوضاع من بهتر نیست، ولی بچههایم آرامش دارند. با معلمهایشان صحبت میکنم. میگویند کاملا نرمال و خوب هستند. یک بار تابستان، یک بار زمستان همدیگر را میبینیم. این دو هفتهها، بهمان خوش میگذرد و به مسافرت میرویم.»
حق مردها کجاست؟
وقتی دادگاه خانواده، حضانت بچهها را کامل به مادرشان میدهد، ولی کاوه آهنگر درخواست استیناف نمیدهد.
چون پس از یک سال و نیم ورودش به تورنتو، «اشتیاق داشتم دیگر زندگی خودم را شروع بکنم و برای یک روز هم که شده، به موضوع دادگاه و قانون در کانادا فکر نکنم. از آن طرف هم میدیدم که این جنگ بین من و همسرم، خواهناخواه بچههایم را هم درگیر کرده. برای اینکه زودتر آنها را از این فضا راحت بکنم، اعتراض نکردم و حکم دادگاه را قبول کردم.»
ولی سوالها، ذهن کاوه آهنگر را رها نمیکنند. قاضی دادگاه طبق قانون وظیفه داشت تا بهترین علایق بچهها را درنظر بگیرد، ولی «واقعیت این است که دادگاه و سیستم قضایی هم تلاشی نکرد تا بهترین علایق بچهها را پیدا کند. تلاش نکردند تا نص صریح قانون را اجرا کنند.»
حالا پس از تمام این ماجراها، کاوه آهنگر میگوید که «راجع به سیستم قضایی، ماهیت و طبیعت قانون کانادا (بگویم) که خیلی فمینیستی است و حمایت زیادی از زنان دارد.»
او معتقد است که این مختص به تازهواردها یا مهاجرها نیست که از سنگینی کفه قانون به نفع زنان ضربه میخورند. بلکه خود کاناداییها هم نگران این روند هستند.
خودشان میگویند «hyper reality. Hyper reaction، شاید بهترین برگردانش به فارسی این باشد که بگوییم آش اینقدر شور شده که صدای آشپزم درآمده. یعنی خود سیستم قضایی و آدمهایی که روزی اجدادشان نویسنده این قانونها بودند، الان ناراحت و معترض هستند.»
او از حضانت بچهها مثال میزند.
«همسر سابقم درخواست حضانت به تنهایی را داد. من حرفمم این بود که ما به عنوان تازهمهاجرها به اینجا، حضانت به تنهایی برایمان مسوولیت خیلی بزرگی است و ادارهاش خیلی سخت است. برای هم شما و هم بچهها بهتر است که حضانت مشترک باشد. ایشان هم اصرار داشت که اینجا کاناداست و این حق را ازت میگیرم. درنهایت هم این اتفاق افتاد.»
طبق قانون، حضانت مرد را در حالتی میتواند گرفت که معتاد باشد، مجرم باشد یا توانایی مالی کافی نداشته باشد. ولی کاوه آهنگر معتقد است که حضانت را به مردان نمیدهند، مگر اینکه مادر صراحتا در دادگاه بگوید که نمیخواهد حضانت بچهها را بر عهده بگیرد.
«آن موقع که درگیر پرونده طلاق بودم، نه معتاد بودم، نه مجرم. مشکل مالی هم نداشتم. قانون میگوید که ما بهترین علایق بچهها را درنظر میگیریم. این کار را نکردند. من اگر از سیستم قضایی شکایت میکردم، چطور میتوانستند به من ثابت کنند که ما بهترین علایق بچهها را در نظر گرفتهایم؟ چه آزمونی ازشان گرفته بودند؟ کدام روانشناس با آنها صحبت کرده بود؟»
البته کاوه آهنگر فرسوده و خسته از روند طولانی دادگاه، شرایط را درنظر میگیرد و عاقبت استینافی نمیدهد.
بر پایه دستورالعمل، اما شبیه به انسان
حالا ولی کاوه آهنگر به رفتار پلیسها و قاضیها ایرادی نمیگیرد.
«چون میدانم همه این آدمها درون یک سیستم – حالا سیستم قضایی یا اجرایی – و براساس یک دستورالعمل مشخص کار میکنند، بدون اینکه بخواهند احساسات انسانیشان را درگیر کنند. معنیاش این نیست که احساسات انسانی ندارند، ولی (این احساسات را) در تصممیهایشان دخالت نمیدهند. تصمیمشان را بر اساس دستورالعملهای کاریشان میگیرند و درهمان زمان و موقعیت، واکنشهای انسانی هم دارند.»
از پلیسی مثال میزند که او را بازداشت کرد، ولی وقتی به دستهایش دستبند میزد، «گفت ازت معذرت میخواهم، ولی باید این کار را بکنم. حتما در دادگاه میتوانی از خودت دفاع کنی.»
«میبینی، هم کارش را انجام داد، هم تاکید کرد که انسانیت سرش میشود، بهخاطر اینکه واقعا شواهدی مبنی بر ضرب و جرح وجود نداشت. ولی او طبق قانون و دستورهای کاریاش، نمیتوانست تصمیم بگیرد. باید مرا پیش قاضی میبرد تا تصمیم گرفته بشود.»
حالا هم پس از تمامی این ماجراها، کاوه آهنگر از خوانندگان شهرگان میخواهد که تماس با پلیس را به عنوان آخرین گزینه درنظر بگیرند.
«فکر میکنم که همسر سابقم نمیدانست اگر با پلیس تماس بگیرد، چه دردسری برای من و خودش درست میشود و این کار را کرد. نمیدانست چیزی شروع میشود که جمع کردنش، به راحتی باز کردنش نیست.
اگر کسی هست که در پروسه جدایی و دعوا با همسرش است یا حتی هنوز فکر میکند و ناسازگاری را شروع نکرده، پیشنهادم میانجیگری است. یک سازمانی زیر مجموعه سیستم قضایی کانادا داریم که بهش میانجی (mediation) میگویند. از لحاظ ارزش قضاییاش،نظر میانجی دقیقا مساوی نظر قاضی دادگاه و مثل حکم دادگاه است.
فکر میکنم میانجیها با ضربهها و صدمههای کمتری آدم را به همان نتیجهای که میخواهد، میرسانند. واقعا فکر میکنم که پلیس، آخرین راه بعد از استیصال باشد.»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سیدمصطفی رضیئی، مترجم و روزنامهنگار مقیم شهر برنابی است. او نزدیک به سه سال است در کانادا زندگی میکند و تاکنون ۱۴ کتاب به ترجمه او در ایران و انگلستان منتشر شدهاند، همچنین چندین کتاب الکترونیکی به قلم او و یا ترجمهاش در سایتهای مختلف عرضه شدهاند، از جمله چهار دفتر شعر از چارلز بوکاووسکی که در وبسایت شهرگان منتشر شدهاند. او فارغالتحصیل روزنامهنگاری از کالج لنگرا در شهر ونکوور است، رضیئی عاشق نوشتن، عکاسی و ساخت ویدئو است، برای آشنایی بیشتر با او به صفحه فیسبوکاش مراجعه کنید.