Advertisement

Select Page

یادداشت دکتر محسن رنانی برای نرگس اشتری

یادداشت دکتر محسن رنانی برای نرگس اشتری

شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده بر کرد و عالم بدید
(سعدی)

دکتر محسن رنانی استاد دانشگاه، با نگارش یادداشتی با عنوان حضرت نرگس به حمایت از این نرگس اشتری برخاسته است.

نرگس اشتری خود در باره شرح این ماجرا چنین می‌نویسد:

«من نرگس اشتری، دختر ۲۸ ساله متولد اصفهان که از حدود ۶ سال پیش در هندوستان کار داوطلبانه برای کمک به فقرا و کودکان بی سرپرست و بویژه کودکان نابینا کرده‌ام به دلیل کارشکنی‌ها و فساد اداری دچار مشکل شده ام.

عده ای تلاش می کنند با سنگ اندازی مانع از ادامه بنیاد خیریه تحت سرپرستی من در شهر رایاگادا شوند تا از این طریق بتوانند کمک های بین المللی را برای خود مصادره کنند.

مشروح داستان زندگی من را در کانال @helpnarges بخوانید و با پر کردن پتیشنی که در پایین آمده مرا در راه احقاق حقم یاری کنید.

در کانال @helpnarges می توانید متن ترجمه شده درخواست من و همچنین مطالبی در خصوص فعالیتهای بنیاد پریشان (بنیاد خیریه تحت مدیریت من) را بخوانید.»

برای جمع‌آوری امضاء و اعتراض به حکم دادگاه محلی هند، متن دادخواستی تهیه شده‌است که برای پیوستن به این دادخواست می‌توانید در لینک زیر نام خود را اضافه کنید و کمپین اعتراضی این حرکت غیرانسانی را قوی‌تر سازید:

https://www.change.org/p/chief-minister-of-odisha-naveen-patnaik-foreigner-accused-of-murder-stop-this-inhumane-treatment-of-narges-k-ashtari?recruiter=649755962&utm_source=share_petition&utm_medium=facebook&utm_campaign=share_page&utm_term=des-lg-share_for_starters-custom_msg

برای حضرت نرگس

یادداشت دکتر محسن رنانی

حاج آقا فخرالدین کلباسی روحانی  جلیل القدر، خوش بیان، شیک پوش و خوش فکری که خیلی هم به جَدّ مادری من (معروف به «آقا آمَنَ الّرسول») ارادت داشت، معلم دینی ما در «دبیرستان نمونه» اصفهان بود. آخوندی بود که از مصاحبتش سیر نمی شدی.

بعدها من با پسرش دکتر حسن کلباسی در دانشگاه اصفهان همکار شدم. دکتر کلباسی که پس از فوت پدرش بر اساس سنت خانوادگی، بالاجبار معمم شده بود وقتی برای تحصیل دکتری اقتصاد به انگلستان رفت همسرش را در یک بیماری از دست داد. بعد از پایان تحصیل هم که به ایران برگشت عبا و عمامه در آورد و شد مثل همه‌‌ی آدم‌هایی که «معمولی بودن» را یک ارزش می‌دانند نه «متمایز بودن» را. خیلی از داشتن «کِسوت» و زیر بار «تَکلّف»‌ ماندن پرهیز داشت. می‌گفت «کسوت»‌ و «تکلف»، روح را زمین‌ گیر می‌کند.

 بعد هم  برای مدتی مدیر گروه اقتصاد دانشگاه اصفهان شد. در همان روزهایی که مدیر گروه بود یک روز دیدم عصبانی و مضطرب است. پرسیدم چرا؟ گفت چند روز است دخترم، نرگس، که برای کنکور درس می خواند در خانه دائما می‌رود سر کمد لباسش و به چیزی نگاه می کند و بعد دوباره به سر درسش بر می گردد. وقتی تحقیق کردم معلوم شد معلم دینی شان یک حِرز (دعایی که در کاغذ می‌پیچند و جایی آویزان می‌کنند برای دفع خطر و بلا) را به او داده و گفته که اگر در هر روز فلان تعداد بار به این حِرز نگاه کنی حتما در کنکور قبول می شوی. دکتر حرص می خورد و می گفت من معتقدم یک سیاستی در پشت پرده، عامدانه می کوشد بچه های ما را خرافاتی بار بیاورد تا راحت‌تر بتواند بر آنان حکمروایی کند.

یکی دو سال بعد از مرگِ همسرش، دکتر کلباسی هم گرفتار بیماری سختی شد (سرطان معده) و ظرف مدت کوتاهی پرواز کرد. من نرگس را تنها یک بار آن هم در مراسم ترحیم پدرش دیدم، اما روزهایی که دکتر هنوز بیمار نشده بود، دائم از نرگس، برای ما می گفت.

بعد از مرگ دکتر کلباسی دخترش به خارج برگشت و ما دیگر برای سالها از او بی خبر بودیم. اما پس از سالها، خبر او را از هند گرفتیم. معلوم شد که چند سال است موسسه‌ای را برای حمایت از کودکان نابینا در یکی از ایالت های هند تاسیس کرده است. او برای سفر به هند موهایش را به حراج می گذارد و با پولی که از حراج موهایش به دست می آورد به هند می رود و موسسه ای را برای کودکان نابینا تاسیس می کند. اکنون موسسه او در کل هند شناخته شده است و حتی در خارج از هند نیز.

امروز به طور تصادفی و از طریق شبکه های مجازی متوجه شدم که او در مسیر فعالیت‌هایش به دام فساد نظام اداری و فریبکاری برخی گروههای باجگیر هندی گرفتار شده و به مشکلات بزرگی برخورده است. او اکنون با نگارش نامه ای به مقامات ایالت اودیسای هند، از آنان دادخواهی کرده است. او همچنین با تاسیس یک کانال تلگرامی و با راه اندازی «طومار آنلاین» از همه یاری خواسته است تا بلکه سازمان‌های مربوطه صدای او را بشنوند و از او حمایت کنند.

شرح ماجرای خودش را در کانالی که راه اندازی کرده است بخوانید:

https://telegram.me/helpnarges

نرگس کلباسی اشتری در اول فرودین ۱۳۶۷ در اصفهان به دنیا آمد و تا ۴ سالگی در ایران بود. پس از آن همراه با خانواده به انگلستان مهاجرت می‌کند وتا ۱۹ سالگی در انگلستان زندگی کرده است البته سپس تبعه کانادا شد و در کانادا نیز تا ۲۱ سالگی زندگی کرده است.

بنیاد خیریه پریشان

نرگس اشتری در سال ۲۰۱۰ «بنیاد خیریه پریشان» را به امید بهبود زندگی کودکان یتیم و رها شده جهان تأسیس کرد و نام یتیم خانه‌اش را به یاد پریشان، کودک یتیمی که در سریلانکا دید، انتخاب کرد. بنیاد پریشان پس از تأسیس یتیم‌خانه‌ای دخترانه و سرای نگهداری از کودکان نابینا در شرق هند افتتاح شد.

اتهام قتل غیرعمد

به نوشته نشریه دیلی میل یکی از کودکان در سال ۲۰۱۴ ناپدید شد و در پی آن خانم اشتری با اتهام قتل غیرعمد مواجه شد و اکنون در صورتی که اتهام ثابت شود، ممکن است به حبس محکوم شود. نرگس اشتری در درخواستی که به زبان انگلیسی منتشر کرده از دوستان و همکارانش در بریتانیا خواسته از او حمایت کنند. اشتری می‌گوید تا پایان روند قانونی اجازه ترک هند را ندارد و نگران است از محاکمه عادلانه برخوردار نباشد و از مردم می‌خواهد در حمایت از او نامشان را به طومار بیافزایند. کمپین اینترنتی که به همین منظور راه افتاده که از نخست‌وزیر ایالت اودیسای هند و از نارندرا مودی نخست وزیر هند می‌خواهد در این پرونده دخالت کنند.

برای آشنایی بیشتر با نرگس اشتری، گفت و گوی سپهر سلیمی کوشنده اجتماعی و ژورنالیست آزاد را با نرگس کلباسی اشتری در زیر می‌آوریم:

نرگس؛ مادری برای کودکان فقیر

هندوستان سرزمین جادویی است. در هر گوشه این کشور می توان منتظر اتفاقی نو و باورنکردنی بود. روزی که از طریق اینترنت متوجه شدم یک دختر جوان ایرانی که سالها در غرب زندگی کرده برای کمک به فقرا و کودکان هندی به یکی از محرومترین مناطق هند آمده خیلی تعجب کردم. کار او با هیچکدام از معیارهای متداول هم نسلان من در ایران منطبق نبود. از خودم می پرسیدم چگونه است در حالیکه بسیاری از مردم و جوانان ایران در رویای مهاجرت به غرب هستند، یک دختر ایرانی دل از همه ی جاذبه های غربی می کَنَد و به هند می آید.

برای دیدن او و همکارانش به رایاگادا در ایالت اریسا رفتم. آنچه که در آنجا دیدم با شکوه تر و باورنکردنی تر از آن چیزی بود که از صفحه مونیتور دیده بودم. نرگس و همکارانش خستگی ناپذیر کار می کنند، گاهی حتی بیشتر از ۲۰ ساعت در روز. این دختر «مجنون» است، مجنونی که در میان زاغه ها، در بین خیابان خواب ها و در روستاهای محروم و دور دست به دنبال «لیلی» های خود می گردد.

اگر شاه جهان، پادشاه هندوستان، «تاج محل» را به عشق معشوقه ایرانی خود «ارجمند بیگم بانو» ساخت، نرگس، دختر جوان ایرانی به عشق کودکان فقیر و مردمی که حتی دولت هم به آنها توجهی ندارد برای نابینایان هندی خانه ای ساخته و اکنون شما قضاوت کنید کار کدام یک ارزشمندتر است و عشق کدام یک آسمانی تر.

نرگس کلباسی اشتری متولد یکم فروردین ۱۳۶۷ خورشیدی در اصفهان است. تا ۴ سالگی در اصفهان بوده و بعد از آن به اتفاق خانواده اش به انگلستان رفته، تا ۱۹ سالگی در انگلستان زندگی کرده و سپس تا ۲۱ سالگی در کانادا بوده. نرگس لیسانس مدیریت جهانگردی و فوق لیسانس مدیریت بازرگانی دارد. گفت و گوی من با او را بخوانید، گفت و گویی که گاهاً همراه بود با بغض، اشک و لبخند.

اولین سوالی که برای همه پیش میاد اینه که چه چیزی باعث شد از همه جاذبه های زندگی در غرب دل بکنی و به فقیر ترین کشورهای آسیا بیایی؟

پدرمان ما را طوری تربیت کرد که از مادیات دنیا لذت نبریم. با اینکه پدرم استاد دانشگاه بود ولی خیلی متوسط و حتی رو به پایین زندگی می کردیم، همیشه به آدم های فقیر کمک می کرد. من از ۱۲ سالگی سر کار میرفتم و در آن زمان به بچه های مهاجرین زبان انگلیسی یاد می دادم. در زندگی طوری تربیت شدم که برای به دست آوردن هر چیزی زحمت بکشم و اصلاً اینطور نبود که همه چیز به راحتی در اختیار من باشد. حتی زمانی که در انگلستان بودم هیچ وقت فکر نمی کردم در اروپا دارم زندگی می کنم و همیشه دوست داشتم برگردم ایران چون میدونستم زندگی در ایران خیلی ساده تر است.

این زندگی ساده را نمی توانستی در اروپا یا کانادا داشته باشی؟

نه، اصلاً. فکر می کنم کسانی که همیشه به دنبال مادیات هستند و دنبال ظواهر زندگی هستند لذت واقعی زندگی را نمی فهمند. کسانی که در خانه و در کنار خانواده هستند لذت زندگی را می فهمند ولی در غرب همه مشغول کار هستند. در غرب کسی را نمی بینی که برای خانواده وقت بگذارد، همه یا سرکار هستند، یا در حال رانندگی، صحبت با تلفن یا مشغول کامپیوتر ولی در اینجا می بینیم همه با هم هستند و صبح تا شب با هم در مورد موضوعات مورد علاقه هم حرف می زنند.

چه طور شد که به هند آمدی؟

همیشه در جستجوی زمان و مکانی بودم که بتوانم برای بچه ها کاری بکنم. ۲۱ ساله بودم که بر اساس پس اندازی که داشتم ارزانترین بلیط هواپیما به مالدیو را گرفتم و به آنجا رفتم. در یکی از جزایر مالدیو ۶ ماه به بچه ها انگلیسی درس می دادم. بعد از آن از مالدیو مستقیم رفتم سریلانکا. سه ماه در یک یتیم خانه از بچه ها نگهداری می کردم. در سریلانکا با یک بچه دو ساله به اسم پِریشان آشنا شدم که نابینا بود، نمی دانم چی داشت که من را جذب کرد. در همین مدت خیلی تغییرات در من ایجاد شد، همه دنیا و زندگی ام شده بود پِریشان.

بعد از سریلانکا برگشتم کانادا و در جستجوی جایی بودم که از همه جا محروم تر باشد و در اینترنت جستجو کردم و دیدم کودکان زیر ۵ سال فقیر هندی بیش از هر جای دنیا در اثر فقر و عدم مراقبت می میرند و این شد که تصمیم گرفتم به هندوستان بیایم.

قبل از اینکه به هند بیایم موهای بلندی داشتم. با دوستانم شرط بندی کردم و گفتم اگر موهایم را کوتاه کنم شما چه قدر می دهید؟ هر کس رقمی گفت و هیچ کس فکر نمی کرد من موهایم را کوتاه کنم. در نهایت مجموع رقم شرط بندی دوستانم به ۷۵۰۰ دلار رسید و من موهایم را از ته تراشیدم و با آن پول به هند آمدم. موهایم را هم به یک موسسه خیریه انگلیسی که برای سرطان کار می کند اهداء کردم.

البته این را هم بگویم که از همان ابتدا همه افراد خانواده ام مخالف رفتن من بودند و دو سال طول کشید تا در نهایت با رفتن من کنار آمدند.

از بین مناطق مختلف هند چرا به اینجا آمدی؟

در هندوستان در مدت ۶ ماه در ۶ یتیم خانه مختلف کار کردم که آخرین آن در همین ایالت اُریسا بود. ضمن اینکه در طی این مدت بیش از ۱۰ ایالت هندوستان را شهر به شهر گشتم تا در نهایت به این نتیجه رسیدم که این ایالت و این شهری یعنی شهر رایاگادا که هستم جزو محرومترین مناطق هندوستان است.

گفتی دوست داری روزی این کار را در ایران انجام بدهی، خوب چرا از اول به ایران نرفتی؟
راستش احساس می کنم هنوز آماده نیستم که به ایران برم. دفعه اولی که به ایران سفر کردیم ۱۱ ساله بودم که در آن سفر مادرم فوت کرد و دفعه دوم هم که برای سفر رفته بودیم ۱۶ ساله بودم و پدرم فوت کرد و برای همین احساس می کنم اگر دوباره به ایران بروم ممکنه اتفاق بدی بیفته. هنوز از رفتن به ایران هراس دارم.

به طور خلاصه و تیتروار طی سه سال گذشته بنیاد پِریشان چه کارهایی در این منطقه انجام داده؟

 – یک خانه ساختیم برای ۵۰ دختر یتیم، فقیر یا بی خانمان

– خانه دیگری ساختیم برای ۲۰ کودک کور

– اهداء حدود ۱۵۰ بسته نوزاد: این بسته شامل ۲۰ لباس از یک روزگی تا یک سالگی، تخت و پشه بند و وسایل ضروری برای نوزاد است.

– اهداء ۳۸ چرخ خیاطی به زنان بی سرپرست و فقیر. اینطوری می توانند کار کنند و دیگر وابسته به کمک نخواهند بود.

– اهداء ۵۰ بسته آشپزخانه به ۵۰ خانواده فقیر: شامل ۲۰ قطعه از وسیله برای تهیه و خوردن غذا.

– جشن تولد غافلگیرانه: برای حدود ۱۲۰ بچه زاغه نشین جشن تولد غافلگیرانه برگزار کرده ایم. خیلی از این خانواده ها از تاریخ تولد بچه هایشان خبر دار نیستند ولی با استفاده از اطلاعاتی مثل نام پدر و مادر و همچنین سال تولد، روز تولدشان را از طریق اطلاعات موجود در بیمارستان پیدا می کنیم.

– اهداء ۹۰ بسته مدرسه: شامل ۵۰ دفتر، قلم و کلیه لوازم التحریر به بچه های فقیر.

– اهداء ۱۶۰ بز به ۸۰ خانواده فقیر: با فروش شیر و بزغاله های متولد شده می توانند در آمد کسب کنند.

– اهداء ۱۵۰ بسته بهداشتی: این بسته شامل وسایل بهداشتی است که به خانواده های فقیر داده میشه. همچنین از خانواده ها میخواهیم که به بهداشت بچه ها توجه کنند. مرتب به این خانه ها سر می زنیم و نظارت داریم و هر خانواده ای که شرایط بهداشتی اش بهتر شده باشد جایزه می گیرد.

– ایجاد مراکز آموزشی: در حال حاضر یک مرکز آموزشی داریم که در دو هفته آینده ۳ مرکز جدید نیز افتتاح خواهد شد. در این مراکز بچه های فقیر یا کسانی که نمی توانند مدرسه بروند روزانه ۶ ساعت آموزش می بینند. در مرکز آموزشی فعلی ۴۰ کودک داریم. معلمان ما هم از فقرا هستند ولی فقرایی که دانشگاه رفته اند.

پروژه های بعدی چی؟

پروژه های بعدی زیادی داریم. در ۷ ماه آینده یک خانه برای پسرها خواهیم ساخت. بعد از آن ساخت مدرسه، مرکز بهداشتی، بیمارستان و …. به موقع اطلاع رسانی خواهیم کرد.

این فقرا و نیازمندان را چه طور پیدا می کنی؟

از هر طریقی که امکان داشته باشه. به روستاها و مناطق فقیر سر می زنیم. به زاغه ها می رویم. از مدارس و بیمارستانها اطلاعات می گیریم. کلاً به هر شکلی در پی پیدا کردن اینها هستیم. مثلاً یک روز برای خریدن وسایل خوراکی برای بچه ها به بازار رفته بودم، فروشنده به من گفت شنیده ام شما خیریه دارید و گفت در یکی از مناطق یک بچه دو ساله است که پدر و مادرش فوت شده اند و شرایط بدی دارد. از فروشنده خواستم اطلاعات بیشتری در مورد کودک به من بدهد ولی گفت نمی دانم و تنها می دانست که آن کودک در کدام منطقه زندگی می کند. آن منطقه خیلی دور و خیلی وسیع بود ولی با همه این اوصاف همان موقع یک ماشین دربست کردم و به آن منطقه رفتم. به اتفاق همکارانم دو روز در آن منطقه، روستا به روستا و خانه به خانه جستجو کردیم تا در نهایت ساعت ۱۲ شب به روستایی رسیدیم که کودک در آنجا بود. پس از کلی صحبت آنها را قانع کردیم که کودک را به ما بدهند. کودک بیچاره شرایط بسیار بدی داشت. دو سال پیش که او را تحویل گرفتیم دو ساله بود اما به دلیل فقر و عدم تغذیه در دو سال اول زندگی اش از نظر ظاهر مثل یک کودک کمتر از یک سال است.

در اینجا و در این هوای گرم و شرجی نه تنها کولر ندارید، حتی یخچال هم ندارید و یا مثلاً در طرز لباس پوشیدن علاوه بر لباس های هندی، من دیدم که به پایت از این پابندهای پر سر وصدای هندی می بندی. آیا دلیل خاصی برای این سبک زندگی کردن وجود داره؟

فکر می کنم اگر بخواهم درد این مردم را بفهمم و درکشان کنم باید مثل خودشان زندگی کنم تا حداقل بخشی از مشکلات آنها را متوجه شوم. نمی شود در ناز و نعمت زندگی کرد و متوجه بدبختی های این مردم شد.

در مورد پابند های پر سر و صدا هم باید بگم چون ۲۰ تا از بچه های من کور هستند با استفاده از این پابندها وقتی میرم پیششون یا در جمعشون هستم حضور مرا درک می کنند و متوجه می شوند کجا هستم و برای همین این پابندها را دوست دارم.

منابع مالی بنیاد پریشان از کجا تامین میشه؟

از طریق مردمی که در این ۵ سال با من و بنیاد ما آشنا شدند و یا از طریق اینترنت ما را پیدا می کنند. بیشتر این افراد ایرانیانی هستند که در خارج از ایران زندگی می کنند. ما به طور مرتب گزارش عملکرد و گزارش مالی خود را منتشر می کنیم.

ضمن اینکه جا داره از همین این عزیزان تشکر کنم. کسانی که هیچوقت ندیدمشان و یا شاید هیچوقت جایی اسمی از آنها برده نشود ولی همیشه و همه جا حامی بنیاد پِریشان در کمک به محرومان بوده اند.

برای آینده بچه ها فکری کردی؟ فردای این بچه ها را چطور می بینی؟

در این سه سالی که در اُریسا بودم ۵ تا از دخترهایم رفتند دانشگاه، دو تاشون معلم شدند و برگشتند در روستای خود و به بچه های روستای خود آموزش می دهند. حتی در مورد بچه های نابینا میدانم که میتوانند کار پیدا کنند. یکی از معلم های بچه های نابینا خودش نابینا هست و لیسانس دارد و روزی ۴ ساعت بچه ها را آموزش می دهد. آرزویم این است که سیستمی ایجاد کنیم که خود بچه ها دوباره برگردند و به روستاهایشان و خودشان به مردم محروم و فقیر منطقه خود کمک کنند.

تفریحت در زندگی چیه؟

تفریح خاصی ندارم. این کار هم تفریح و هم زندگی من است. لباس خریدن، سینما رفتن، موسیقی گوش کردن و تفریحاتی مثل این منو خوشحال نمیکنه، من با همین کاری که دارم انجام میدم به اندازه کافی لذت می برم.

الگویی در زندگی داشتی؟

پدرم. پدرم به من یاد داد هر چقدر بزرگ باشی، هر چقدر امکانات داشته باشی، هر چقدر تحصیلکرده باشی ولی اگر نتوانی با مردم باشی و با آنها به خوبی ارتباط برقرار کنی هیچی نیستی. پدرم هیچوقت اجازه نمی داد کسی او را دکتر صدا کند، همه باید به اسم کوچک صدایش می کردند.

تا وقتی فوت نکرده بود او را نمی شناختم، نمی دانستم چقدر محبوب هست ولی بعد فهمیدم چقدر پدرم بزرگ بوده. یادم میاد وقتی فوت کرد، سرایدار خانه ما که یک افغانی بود، آمد در خانه و به من گفت: ” پدرت دو سال به من مخفیانه پول می داد تا تونستم خانه ای برای خانواده ام بخرم و پدرت گفته بود حق نداری به کسی بگی ولی من الان به شما میگم تا بدونی”. این در حالی بود که پدرم وقتی از خانه بیرون می رفتیم حتی به اون سرایدار نگاه هم نمی کرد تا مبادا ما به چیزی شک کنیم. (بغض)

وقتی بچه بودم همیشه برایم سوال بود چرا پدر من که استاد دانشگاه است و درآمد خوبی دارد برای من لباس نمی خرد، چرا وسیله نمی خرد، چرا مثل بچه های دیگر تفریح نداریم. بعداً فهمیدم که پدرم پولهایش را صرف فقرا می کرد. به هر کسی که می توانست به هر شکلی کمک می کرد. وقتی مراسم خاکسپاری اش را دیدم، وقتی دیدم چه قدر دانشجویانش برایش گریه می کنند تازه فهمیدم بابای خانه ما چه قدر در بیرون از خانه بزرگ و عزیز بوده.

وقتی کودک بودم و در انگلستان بودیم پدرم یک ماشین کوچک داشت و می دیدم پدرم بچه هایی را سوار ماشین می کند و از مسیری تا مسیری می رساند، همیشه برایم سوال بود که پدرم چرا این کار را می کند. بعداً فهمیدم که آنها بچه های فقیری بودند که پدرم آنها را از مدرسه یا دانشگاه به خانه می رساند … پدرم بزرگترین هیرو (ابر قهرمان) من در زندگی بود… (بغض)

در آمد خودت از کجاست؟

پدرم عضو هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه اصفهان بود و در آمد فعلی من از پولی است که دولت به من به عنوان بازمانده پرداخت می کند.

چه آرزویی داری؟

آرزو دارم وقتی مُردم ، وقتی در این جهان نیستم بدانم زندگی من روی یک نفر یا دو نفر اثر خوب داشت. دوست ندارم بمیرم و اثری روی کسی نداشته باشم. دوست دارم در این دنیا آدم مفیدی باشم. به این نتیجه رسیدم زندگی خیلی کوتاهه. من چون هم مرگ پدر و هم مادرم را در جوانی دیده ام می دانم زندگی خیلی کوتاه است. نمی خواهم هیچ لحظه ای از زندگی ام از بین برود می خواهم از هر لحظه زندگی برای خوب بودن و خوبی کردن استفاده کنم.

دنیای ما روز به روز داره بدتر میشه، فقر، نابرابری های اجتماعی، آلودگی های زیست محیطی و … . به عنوان یک فعال اجتماعی آینده دنیا رو چطور می بینی؟ فکر می کنی اگر نرگس ها بیشتر باشند دنیا بهتر خواهد شد؟

نه، معتقدم اگر ۱۰ تا نرگس باشند ۲۰ نفر بر علیه نرگس خواهند بود. ولی من دوست ندارم هیچوقت فکرم را روی کل دنیا نمی گذارم چون وقتی به همه دنیا فکر کنم دیوانه میشم. دوست دارم در یک محیطی باشم و آنها را خوشبخت کنم، مادر ترزا یک جمله ارزشمند داره که میگه اگر میخوای عشق بدی اول به آدمهای اطراف خودت بده. اگر هر کسی بتونه برای کمک به اطرافیان خودش کاری بکنه آنوقت اوضاع بهتر میشه.

به نظر من همیشه تعداد آدم های بد بیشتر از تعداد آدم های خوب است ولی من دلم میخواد تا وقتی زنده هستم آدم خوبی باشم و آدمهای خوبی در اطرافم باشند.

هندوستان را چطور می بینی؟

جادویی. شاید توصیف جادویی بودن هندوستان کمی سخت باشه. ولی زندگی ساده ای که دارند، تفاوت آدم ها با هم برایم جالب است. وقتی در غرب هستی همه مثل هم لباس می پوشند، همه مثل هم غذا میخورند. همه انگار ربات هستند و در یک برنامه از پیش برنامه ریزی شده ایفای نقش می کنند. هر وقت برمیگردم در کانادا بعد از دو هفته دیوانه میشم انگار همه برنامه ریزی شده اند. اما در هند هر کسی به یک شکل است. هر کسی یک طور رفتار می کند. این تنوع آدم ها برایم لذت بخش است.

هیچوقت به این فکر نکردی که به غرب برگردی و از این تجربیات ۵ ساله استفاده کنی و در آنجا بنیادی ثبت کنی که بتوانی به کودکان و مردم بیشتری در جهان خدمات بدهی؟

نه. قبلاً هم گفتم که نمی خواهم به همه دنیا فکر کنم. نمی خواهم مثل یونیسف باشم و آن بالا بنشینم و فقط پول بدهم. دوست دارم در بین مردم باشم، با مردم زندگی کنم و زندگی آنها را تغییر دهم و بعد خود آنها باعث ایجاد تغییر در اطرافشان شوند. با پول نمی شود آدم ها را عوض کرد، با عشق و رابطه می شود آدم ها را عوض کرد. اگر روزی ۱۰۰۰ دلار برای این بچه ها شکلات بخرم ارزشی ندارد، چون کمی خورند و بعد خسته می شوند ولی اگر یک ساعت در کنارشان باشم ارزش دارد. نمی خواهم آدمی باشم در آن بالا که فقط پول می دهد، میخوام در کنارشان باشم و عشق بدهم.

می دانم گیاهخواری، از کی و چرا گیاهخوار شدی؟

از وقتی شروع به این کار کردم. احساس کردم حیوانات مثل ما هستند، احساس درد دارند، احساس عشق و خانواده دارند. در دوران بچگی حیوان خانگی نداشتم و زیاد با حیوانات ارتباط نداشتم ولی از وقتی آمدم اینجا بیشتر با حیوانات آشنا شدم و دیدم چه قدر با شعور و دارای درک هستند و گفتم وقتی این همه مواد غذایی هست چرا من باید حیوانات را بخورم؟ حیوانات هم مثل ما حق زندگی دارند.

چه قدر از محیط اطرافت عشق می گیری؟

خیلی زیاد. اگر عشق نمی گرفتم نمی توانستم کار کنم.

اگر این بچه ها را ازت بگیرند چی میشه؟

اگر اینها را از من بگیرند انگار زندگی من را گرفته اند، انگار مرا کشته اند. این بچه ها در زندگی شان خیلی سختی کشیده اند دلم می خواهد تا وقتی من هستم در اطرافشان آدمهای خوب وجود داشته باشد و عشق بگیرند از اطرافشان.

در این ۵ سال شده پشیمون بشی، حتی برای یک ثانیه؟

نه. اصلاً.

چه قدر خانواده، دوستان و آدمهای اطرافت برای کاری که داری می کنی تو را سرزنش می کنند؟

خیلی زیاد، شاید ۵۰ درصد. میگن چرا این کار را می کنی. حتی دوستهای قدیمی ام دیگر با من دوست نیستند چون فکر می کنند من معنی زندگی را نمی فهمم در صورتیکه من فکر می کنم آنها معنی زندگی را نمی فهمند. من آدمی نیستم که دلم بخواهد خانه داشته باشم، ماشین داشته باشم، صبح برم سر کار تا عصر، بچه داشته باشم. من از زندگی به این شکل لذت نمی برم.

دوست داری روزی آدم معروفی بشی؟ مثلاً یکی مثل مادر ترزا؟

نه برایم مهم نیست. به این چیزها فکر نمی کنم.

در یک جمله نظرت را در مورد این ۴ کلمه بگو: انگلستان، کانادا، هندوستان و اصفهان

انگلستان: کشوری پیشرفته و مدرن در سطح اول جهان.

کانادا: کشوری که وانمود می کند مردمانش رفتار دوستانه ای دارند ولی در واقعیت اینطور نیست.

هندوستان: اگر میخواهی زندگی و نگاهت به دنیا عوض بشه برو هند.

اصفهان: برای من مهمترین جای دنیاست، چون پدرم در آنجا به دنیا آمده و در آنجا آرمیده.

در پایان برای کسانی که این مصاحبه را می خوانند حرف یا پیامی داری؟

می دانم کسی گوش نمی کنه، ولی بهترین پیام اینه که نترس از اینکه به صدای قلبت گوش کنی. اگر گوش بکنی زندگی خوبی خواهی داشت ولی اگر گوش نکنی به خودت خیانت کرده‌ای.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights