دو شعر از ابوالفضل حکیمی
۱
در پرانتز
با سیم لخت درشت تر می نویسم
کتابی قدیمی
وحشتی خاک گرفته است
مانده ام در گود
با چشم های فرو رفته ام
ارتفاع کوتاه نمی آید
مشتاق تکرار است
تکرار می کنم
دیوارهای مخفی سنگین ترند از تکرار
تکرار لباس ها را غلیظ میکند در دود
آتش همین که شفاف باشد کافیست
پرنده همین که سبک شود
ََسَبک زندگی ساعت های دیواری است همین
بفرمایید از کشیده دیدن کنید
از رقابت
از بقیه
که فقط گم می شود در آشپزخانه
که از بقیه ی خانه گودتر است ایمانش
گودکنی در بفرمایید ادامه دارد
در دامن هایی که پر از بوق شده اند
خیابان از روی کتاب رد می شود
از روی قدیمی
من بر سیم های لخت می نویسم
پرنده
وحشتی خاک گرفته است
درشت تر از وحشت
۲
سرم را داد می کشم
یا اتفاق بزرگ
یا چراغ ها تعطیل
سرم را درد می کنم در کفش های قهوه ای
حمام میخانه ی سوسک هاست
سرم
سکوتش می خارد
تنم روی کاغذ
پایی که سکسکه می کند
شعرش می لنگد
دوشم کفش گریه می کند در به در
پشت دیوارهای قهوه ای
نه ببخشید درخت های قهوه ای
سوسک در نگاه اول سوسک است
بعد تبدیل به کلمه می شود
و
می خواهد موزون باشد
در سرم
روی کاغذ
مکالمه
لکه ی سیاهی است
یا چراغ ها تعطیل
یا
کفش هایم را خالی کن از در به در
که
سرم را سنگین می کند شب
اتفاقات کوچک قهوه ای اند
و
در نگاه اول تبدیل به کلمه می شوند
دنبال من بیا زرد اگر طفره می رود
اتفاقی پنجره را به بزرگ هُل خواهد داد
و
میخانه را از سوسک ها بیرون خواهد کرد
ابوالفضل حکیمی