دو شعر از زیبا حسینی جیرندهی
۱
دختر پاییزم و چشم ِ دلم شیدای اشک
فصل فصل سینه ی آشفته ام نجوای اشک
باغ مست تاک دل شد شوره زاری پر عطش
سوز سرد بی امانی ، خفته در رویای اشک
از هراس مرگ برگ و درد زخم بال باد
ساحل چشمان من با موج خون .دریای اشک
تکه ای بغضم اسیر قاب خیس خاطره
با تب دلواپسی تا نشکند مینای اشک
در پی ات زخمی شده دنیایم از خاشاک و خار
گر تو مجنونم شوی” زیبا “شود لیلای اشک
یوسفم ! با خنده ای زخم زلیخا چاره کن
کی دهد حال جنون عاشقی فتوای اشک؟
۲
این روزها
که پاییز پاییز سوگ
از جان برگ ها
می دراند جامه ی جنگل را
سراغ می گیرد از تقویم سینه ام
اتفافی سبز
می تکاند عیش باد
سفره ی اسرار سایه ام را
بر حوصله ی دیوار فاصله ها
که هراس حادثه اش
افتاده است
بر دل پنجره / ذهن کوچه
می دوزد پاییز
قواره قواره
بر قامت غریبگی ام
غربت غلیظش را
حوالی ساحل رنگ ها
دهان باز کرده ابر
و با صدای بم ِ باران
می آشوبد طوفان
و مرغان دریایی
که زخمی صخره های سکوت اند
آه…
چقدر پاییز
لباس تنهایی ام را قواره میشود !
#زیبا_حسینی_جیرندهی