زبانیت در «خطاب به پروانهها…» رضا براهنی
[clear]
ـ نام تمامی پرندههایی را که در خواب دیدهام برای تو در اینجا نوشتهام / نام تمام آنهایی را که دوست داشتهام / نام تمامی آن شعرهای خوبی را که خواندهام / و دستهایی را که فشردهام / نام تمامی گلها را در یک گلدان آبی برای تو در اینجا نوشتهام / وقتیکه میگذری از اینجا در یک لحظه زیر پاهایت را نگاه کن / من نام پاهایت را برای تو در اینجا نوشتهام / و بازوهایت را ـ وقتیکه عشق را و پروانه را پل میشوند، و کفترها را در خویش میفشرند / برای تو اینجا نوشتهام / یک دایره در باغ کاشتهام که شب آن را خورشید پر میکند، و روز، ماه / و یک ستارهی آزاد گشته از تمامی منظومهها میروید از خمیرهی آن / آن را هم برای تو در اینجا نوشتهام / مرا ببخش من سالهاست دورماندهام از تو. / «خطاب به پروانهها…»
رضا براهنی (متولد ۱۳۱۴) علاوه بر شاعری، منتقدی صاحبنظر است. با گذر از زبان نیمایی، گونه ای از سبک شعری را بنیان نهاد و به اعتبار تجربه در فرم زمینهساز شعر زبان محور شد.
اقتدار زبان در شعر براهنی مثل داعیهی یک دولت مقتدر میباشد، آنچنان که در طی این سالها هیچ شاعرِ ساخت شکنی، به اندازهی وی مورد انتقادهای گوناگون قرار نگرفته است.
[clear]
«خطاب به پروانهها…»
در مجموعهی «خطاب به پروانهها…» جزئینگری، عدم قطعیت، تشکیک، گریز از معنا ، تگگویی، چندمرکزی، شکست، گسست و پیوست روایتها، بازیهای زبانی، چندصدایی و عناصر بینامتنی از ساختارهای متعدد شعرها به شمار می رود.
با توجه به نشانههای ساختاری، رابطهی دیالکتیکی بین عناصر عینی حاکم است:
ـ این چشمهای من از چشمهای شما آخر چه سودی بردند؟ / از باغهای مرده صداهای گریه بازمیآید / و بعد گریه فروکش کرد سردم شد / وقتیکه پنجره را بستم، برگشتم؛ / اما تلنگر انگشت مضطربی بر روی شیشه، باز برم گرداند / از پشت شیشه بیرون را نگاه کردم / دو مرد بودند که با شکلک و اشارهی دست میگفتند، پنجره را باز کن! / وقتیکه باز کردم و دیدم جنازهی سنگینی را بر روی آستانه نهادند، / رفتند، پنجره را بستم / حالا با این جنازه روزگار خوشی دارم / دیگر صدای گریه نمیآید از باغها / آخر جنازهی خودم است. / «خطاب به پروانهها…»
براهنی در «خطاب به پروانهها…»، گویا پایان عصر شعر را اعلام کرده است، زیرا این نوع زبان شاید از فرمهای ظاِلمانهای باشد که وارد ادبیات شده است!
اندیشههای انتزاعی از جمله پیچیدگیهای ساختاری اند که از ساختارشکنی های متناقض نمای متنی سرچشمه می گیرند. در زبان محوری ساختار معنایی عملاً معنایی ندارد و ساختار فرم در اولویت قواعد شعری است. با این پراکنده گویی و گنگ سرایی هیچ گونه قطعیتی در شعرها نیست.
معمولا در متن های براهنی، ارجاع ناپذیری در جایگاه دوم قرار دارد، هنجارشکنی و سرپیچی از قاعدههای زبانی ماهیت پیچیده است که شعرِ را به سمت چندآوایی سوق می دهد. علاوه بر فضاسازی های فرمی و چندصدایی ظاهر نوشتار هم جالبتوجه است. هالهی ایهامی وابسته به فرافکنی زبانی است، شاعر با عدول از قاعدهی روایی و باز تکرارهای عمودی به سمت تناقض های«تقابلی ـ تقارنی» میرود:
ـ چیز غریبی کنار آینه مانده ست بهتزده / شکل دهانی که خواسته ست به فریاد / خواب شگفتآوری قدیمی و متلاطم را باز بگوید / عجز زبان بستگی، ولی / مانع فریاد شده ست / کی رسد آن روز و روزگار که فریاد را بشنوم؟ / این همه را بشنوم؟ / «خطاب به پروانهها…»
براهنی با مؤلفههایی نظیر جزئینگری، عدم قطعیت، تشکیک، معناگریزی،تک گویی، چند مرکزیتی، شکست روایتها، گسست روایتها، بازیهای زبانی و عناصر بینامتنی از تئوریهای زبانی بسیاری از فلاسفه بسیار بهره برده است.
فلسفه در آثار براهنی جایگاه ویژه ای دارد،جدال شاعر با غول های فلسفی از راه تعامل با سایر نظریه ها و ایده ها معنا پیدا می کند. از این منظر شاید اولین کسی باشد که با تشخصهای زبانی پنجرههایی را به روی شعرِ زبان گرایانه گشوده است.
شاعر در این راه پر پیج و خم، با توسل به ذهن پساساختارگرایانی چون «رولان بارت»، «میشل فوکو»، «ژولیا کریستوا» بافتارهای استتیک زبانی را بنیان نهاد. (۱)
توصیف هندسی اشیاء، معناگریزی، نقیضهگویی و عدم قطعیت در فرم و معنا ، با محوریت «زبان محوی» نمود دارند:
ـ تمامی این چیزها که از برابر من حذف میشوند مرا به پیش تو میآرند / فضای هندسی برگها دگرگون است چه ساده، درختها همه برمیگردند به زیر خاک / زمین، تمامی ناهمواریهایش را بلعید و صاف شد / که گفته بود زمین گرد است؟ / هزار ظلع و زاویه در سایههای عمیقش دارد. / «خطاب به پروانهها…»
بدین ترتیب راهیابی نظریات ادبی متاثر از مکتب پست مدرن، موجب خوانشهای متفاوت در متن گردید.بنا بر این سنت و مدرنیته رو به روی هم قرار گرفتند تا به مدد عناصر بینامتنی معانی بدیعی شود.
«میشل فوکو» با روایت گری خاص مرگ انسان مدرن را رقم زد و «رولان بارت» با بیتوجهی به مؤلف و نظریه مرگ مؤلف آفرینش شعری را زیر سؤال برد و هوشمندانه علیه قواعد و ساختار دستوری قیام کرد و با ترکیب موقعیتهای ناهمگون شعر را به پیش برد.
ذهنیت براهنی بر زبان محوری استوار است، آنچنان که ساختار شکنی مثل یک لامپ در شعرها نورافشانی میکند: (۲)
ـ برای مردن مرا میان مریمها و نرگسها نگذار / مرا رها نکن در آبهای جهان / به کهکشانها هم مرا نسپار / مرا نخست از میان النگوی آن نگاه زاویهدار اُریب عبور ده. / «خطاب به پروانهها…»
شاعر نگاه و زبان خاص خود را دارد و به هر راهی که می خواهد مخاطب را می کشاند. با روایت سیال ذهن به سمت فضای سورئالیستی میرود و با عناصر سلبی سبب گسست بین سطرها میشود و با گریز از دلالتهای معنایی محوریت شعر را رقم میزند.
معمولا این نوع شعر شالوده شکن با انسجامهای ساختاری در ستیز است. غرابت زبانی در محور آوایی(فرآیندهای واجی)،معنایی(ابعاد واژگانی) و دستوری( ویژگی های زبانی) به گسست و شکست های ساختاری اشاره دارد.
طنز «اعترافی ـ انتقادی» هماهنگ با بافتار روایی میباشد. ساختار تعریف ناپذیر شعرها منوط به کشف ساختهای «تناقضی ـ تقابلی» است:
ـ من را بیاوَران / من را بخوابان / بر روی جادهی ابریشم وَ در کنار حفرهی گنجشکی / لالایی لله از لبهایت این پیرمرد جوان را به خُرناسهی ابدی میبرد یا میبَرانَد / خرناسه در قلمرو خِرسی نیست در قلمرو انسان است / موهای تو در تارهای حنجرهام گیرکردهاند از خواب میپرانی اَم / حالا مرا دوباره بخوابان / در زیر آفتاب بخوابان / از دیگران جدا بخوابان تنها بخوابان / و در کنار حفرهی گنجشکی بخوابان / و در بهار بخوابان. / از پشت سر بیا و، نگاهم کن و روز و شب نگرانم باش آنگاه/ بی دغدغه مرا بمیران اینجا همین جا ./ «خطاب به پروانهها…»
بنیان «خطاب به پروانهها…» با مؤلفههایی چون «تعلیق، جزئینگری، عدم قطعیت، تشکیک، معنا محوری، شکست، گسست، پیوست…» گذاشته شده است. نظم هندسی شعرها مبنای نظری دارد و جدال با عناصر روایی به صورت تکنیکال بروز میکند:
ـ من با دهان بسته همیشه فریاد می زنم/ اما شما همیشه فریادهای مرا با گوش باز می شنوید/ بین دهان و گوش فریادهای من تکمیل می شود./ «خطاب به پروانهها…»
ساختار افعال بدیع و نوآورانه است که با تأکید روی وجه متعددی بارِ معنایی مضاعفی را شکل داده است. بازیهای زبانی جزو معنا گریزیهای شعرِ زبان محور میباشد. ایروِنی( کنایه آمیز) بهعنوان یک تمهید در ساختار معنایی رخ داده است و نظر بعضی سطرها وجه افراطی و مبالغهآمیز دارند، روایت غیرروایی وابسته به عناصر بینامتنی (intertextuality) است، آنچنان که در محور پساساختارگرایی معیار ها تغییرات محسوسی کرده است.
شاعر با ساختار شکنی و دوگانگی فرم شعر را در مرز جنون نگه میدارد و با عقل ستیزی، واگرایی تأویلی و شالوده شکنی گریزی به مؤلفههای پست مدرنیزم میزند:
ـ تنها / طبلی که کاملاً خالی باشد / و پوستش خشکیده باشد / و نابینا هم باشد / فریاد دارد / شش از هوا خالی کن تا فریاد باشی. / «خطاب به پروانهها…»
مؤلفههای قراردادی این گونه شعر در محور همنشینی (ترکیبات کلمات)، فضاهای متکثری دارد. بعضی شعرها حرکتی دورانی و چرخشی دارند و زبانِ شعر بین سادگی عرفان و پیچیدگی فلسفه در نوسان است. در این میان چالش و تضاد، گسستهای لحظهای و شگردهای زبان فرمی از جمله جاذبههای متنی به شمار می آیند.
راوی با حرکتهای لفظی ،تسلسل معنانی را بنیان مینهد و با تشخص زبانی و چندآوایی به تکثیر معنایی میپردازد. لایههای چندوجهی (چند روایتی) زبان منوط به هنجارگریزیهای ساختاری است:
ـ پنجاهوپنج سال پیش که من کفشهای دنیا را پوشیدم / دنیا شروع کرد به چرخیدن مثل نوار فیلم در یک فضای مبهم و پر گرد و خاک / من مثلِ بازیگران فیلمهای صامت پیش از حضور یافتنم در جهان دویدم / با افتخار و با سرعتی غریب / پنجاه و پنج سال پیش / اما تو، عشق! انگار پنجاه و پنج سال و چند ثانیه پیش از این به «عالم باقی» شتافته بودی / چون مادری که چند ثانیه پیش از تولد تنها فرزندش میمیرد. / «خطاب به پروانهها…»
فرم شعرهای براهنی به واسطهی قطعات شطح مانند و گستاخی در زبان روایی جذاب هستند، به طوری که با چندصدایی و فضاسازیهای تقابلی به سمت معناگریزی میروند. این شگردهای سوررئالیستی نمونه ای از ساختارشکنیهای متنی به شمار می رود.
میزان تاثیرگذاری معیارهای غیرمتعارف نمونه ای از نظام نشانهای است و ذهن استدلالی ماهیت زبان محوری دارد، که معمولاً به صورت سطرهای ناهمگون، تقابلهای دوگانه، چندصدایی، زبان سرکش و تعلیق های نامعمول هم بستهی متفاوط نویسی است.
مؤلفههای عادت شکن و هنجارگریز، ساختار بدیعی را رقم زدهاند که در این محور فرم هم بستهی سیستم نظام زبانی است:
ـ من نمیدانم / پشت شیشهها، زیر برگان درختان / این چه آوازی است میرانند عاشقهای قایقران به سوی من؟ / این چه آوازی است میخوانند به سوی من؟ / و نمیدانم کنارم زیر ابر آتشین نور / کیست میخندد چو مستان در سکوت شب به سوی من؟ / کیست میگرید چو مجنون در پناه عشق سوی من؟ / و نمیدانم ز روی دیدهام گه رام و ناآرام / کیست میرقصد به سوی این دل آرام، ناآرام؟ / مغز من کوهی است، این آواز / جوشش یک جویبار سرد از ژرفای تاریکی است / برف این آواز / ذره ذره مینشیند بر بلند شاخههای پیکرم آرام / شاخساران درخت پیکرم از برف / میوههایش برف / چون زمستانهای دورِ کودکی، دنیای من، رؤیای من، پر برف / من نمیدانم چه دستی گاهوارِ عشق ما را میتکاند / و نمیدانم که این ناقوسهای مهر را در شب / کیست سوی بازوان و دستهایم مینوازد؟ / کیست از اعماق تاریکی به سوی صبحگاه نور میآید؟ / پشت شیشه، زیر برگان درختان، من نمیدانم / این چه آوازی است میرانند عاشقهای قایقران به سوی من؟ / این چه آوازی است میخوانند سوی من؟ / «خطاب به پروانهها…»
بیشترین تأکید بر فرم است و شاعر سعی دارد، نیروی دیگری بر شعرها تأثیر نگذارد (۳)تا با هر آنچه از لحاظ ذهنی کشف میکند، نحو را در هم بریزد و هستی مسحور زبان شود.
در مجموعهی «خطاب به پروانهها…» درهمآمیختگی پیچیدگی های «لفظی ـ معنایی» تأکید بر ساختار شکنی است. تلفیق آشناییزداییهای ساختاری و لفظهای عجیب و غریب( ۴) سبب غریب سازیها میشود. گرچه پدیده های عینی در بافتار موسیقایی به هم ریختهاند، اما براهنی سعی دارد تا «چیزی از بیرون بر شعر تحمیل نشود»
شاعر با توسل بر «نُت زبانی» و «ضربههای موسیقایی» زبان شعر را در موقعیتی نوآورانه قرار داد و با تجربههای زبانی به چگونگی شکست هستی و هست مندی پرداخت، آنچنان که به علت جسارتهای زبانی، فیزیک نوشتار و تنوع کلامی، هر خوانندهای ، دریافتی متفاوت از این گونه شعر خواهد داشت:
ـ در زندگانی من، آفتاب نقش ضعیفی دارد / افسوس! ساده نبودن، تلخم کرد وگرنه میگفتم و میخندیدید. / «خطاب به پروانهها…»
رضا براهنی شاعر، داستاننویس و منتقد ادبی، از جمله نظریهپردازانی است که در حوزه های مختلف «شعرـ داستان ـ نقد» (۵) حضوری جنجالی داشته است: «البته من انکار نمیکنم که براهنی به خاطر همین تند و تیزی و آگاهی و زبان انتقادی، تحرک در شعر معاصر به وجود آورده… او منتقد خوبی است ولی در مورد خلاقیت شعری، به نظر من نباید به خودش این همه حق بدهد. من همیشه اعتقاد دارم اگر براهنی نبود، جامعهی شعر ایران یک مقدار زیادی تحرک فعلی را نداشت.» (۶)
وی از تأثیرگذارترین شاعران و منتقدان معاصر است، شعرِ این چهرهی جنجالی متأثر از مسائل فلسفی، احساسی، فردی و اجتماعی است. به طوری که از همان ابتدای فعالیت ادبی با اعلام استقلال و معارضه با فضای موجود راههای نوینی در ادبیات گشود. گرچه عمده شهرتش را مدیون نگارش مقالات و نظریههای ادبی است، اما ذکر نامش در شعرِ زبان محور یادآور ذهنیتی خارقالعاده است:
ـ من این پرندهها را اصلاً نمیشناسم / ـ میدانم اینها همیشه بودند سهم بزرگی از حس وجود تو بودند. / «خطاب به پروانهها…»
اندیشه ی براهنی مثل کوه یخ شناوری است که شاید بیش از یک دهم آن به درک مخاطب در نیاید. فهم این دیدگاه های «انتقادی ـ تعارضی» خواننده ای خلاق را میطلبد و مخاطب باید تلاش مضاعف کند تا به عمق نگاه شاعر برسد.
[clear]
پی نوشت ها:
- این پاره لایههای ذهنی با روایتهای روانکاوانه فلاسفه همراستا میباشد. گزارهی «هر متنی یک بینامتن است» نخست از ذهن و زبان «ژولیا کریستوا» گذشت، بعدها بهوسیلهی «رولان بارت» بسط و گسترش پیدا کرد. از این منظر تاکنون موضوعهای بدیعی توسط دیگر فلاسفه در عرصهی زبانشناختی و نشانهشناسی ارائه داده شده است.
- «شعر سلطان بلامنازع اجرای زبانی، جز خدمت چیزی جز خودش نیست.» رضا براهنی.
- «نباید چیزی از بیرون شعر بر شعر تحمیل شود.» رضا براهنی (خطاب به پروانهها…).
- گروتسک ( Grotesque) گستره ی معنایی وسیعی دارد، معمولا پارادوکسی از واقعیت و خیال است. به وضعیتی متناقض، یا مکانی ترسناک و یا موجودی مضحک و بیتناسب یا هر چیز زشت و مضحک اشاره دارد. [اصل این واژه از زبان ایتالیایی Grotto گرفته شده، که در معنای غار است.] از طرف دیگر گروتسک تصاویری از طنز و وحشت را در بطن خود نهفته دارد، مثلا ترکیبی از انسان و حیوان (کاریکاتوری از واقعیت مجازی) که غارنشینان بر دیواره های محل زندگی خود می کشیدند.
- براهنی علاوه بر متفاوط نویسی از پایه گذران نقد مدرن هم محسوب می شود و بیشترین اعتبارش به سبب ایده ها و دیدگاه های پستمدرنیستی است. همچنین به دلیل شعر زبانیت از تأثیرگذارترین شاعران عصر به شمار میرود، وی در برهه ای ضرورت گسست را احساس کرد و پرسوناژهای مختلطی را وارد ادبیات کرد. [از تجربههای موفق شاعر پیروی از گونه یی ساختار داستاننویسی است که در آن پرسوناژ، فضا وپیرنگ حذف میشوند. ]
براهنی علاوه بر شاعری در زمینهی رمان «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزاده خانم و نویسندهاش»، «الیاس در نیویورک»، «روزگار دوزخی آقای ایاز»، «چاه به چاه» و «بعد از عروسی چه گذشت» و همچنین کتابهای «طلا در مس»، «قصهنویسی»، «کیمیا و خاک»، «تاریخ مذکر»، «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» و «گزارش به نسل بیسن فردا» را منتشر کرده است.
- یدالله رویایی (از سکوی سرخ)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سریا داودی حموله شاعر، نویسنده و محقق کارنامهای از شعر، نقد و پژوهشهای مردم شناسی دارد. از مجموعههای چاپ شدهی شعرسپید، «اوفلیا تو نیستی با گیسوانم حرف میزنم! آسمان حرفی از گیسوان لی لی بود! نان ونمک میان گیسوان تهمینه، از عصای شکستهی نیچه تا عصر مچالهی لورکا، من ما بودم با دو فاعل اضافی، سِرنادهای میترائیک، همهی کلمات در میدان ونک پیاده میشوند! در هرکلمهای آفتاب پنهان است! خلیجی که از هر طرف خاورمیانه است! ادامهی زنی که پلاک خانه را گوشواره کرده است! بادها با حرف میم شروع میشوند!…» و همچنین در حوزهی نقد ادبی تاکنون دو جلد از «آنتولوژی شعر شاعران معاصر، کلمات بیش ازآدمی رنج میبرند!»، و یک جلد آنتولوژی شعر شاعران خوزستان به نام بافتارهای منفرد! و هم چنین « آنتولوژی شعر شاعران اقلیمی، بافتار و ساختار ادبیات قوم بختیاری» را منتشر کرده است. البته در زمینهی پژوهش و تحقیقات مردم شناسی، سه گانههای «دانشنامه قوم بختیاری، موسیقی قوم بختیاری و ادبیات قوم بختیاری» را منتشر کرده است.