زمان در هنر
اشاره: میثم سراج، شاعری متولد تهران است که آشنایی با ادبیات و سرودن شعر را از همان دورهی کودکیاش آغاز کرد. به گفتهی خود شاعر، مطالعه و پیگیری ادبیات کلاسیک ایران و جهان زمینهی ورودی مناسب به شعر آوانگارد را برای او فراهم آورده است. سراج فعالیت ادبی خود را از سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج به طور جدی ادامه داد و آثاری از خود در سایتهای ادبی مختلف ارائه کرد. در سال هزار و سیصد و هشتاد و نُه، برای ادامهی تحصیل به ایتالیا، شهر میلان رفت و اکنون در آکادمی هنرهای زیبا (بِرِرا) مشغول به تحصیل است.
سراج در مقالهی زیر که حاصل تحقیقات او در زمینهی نقش زمان در اثر هنری ست، توانسته است تشابه کارکرد زمانی در ادبیات، موسیقی، سینما و هنرهای تجسمی را به اثبات برساند و این که «زمان در یک اثر به مثابهی اصلی ترین وسیله برای رسیدن به هدف هنری است.»
بارزترین ویژگی هنر همواره برای مخاطب دور کردن او از زمینهی واقعیتی است که در آن قرار دارد، این به منزلهی ساختن دنیایی بینامتنی میان مولف، اثر و مخاطب است، دنیایی که در آن مخاطب تکه های پازل یک موقعیت را در ذهن خود کنار هم قرار میدهد و به وسیلهی این کنش از دنیای واقعی حاضر در آن دور میشود، به گونه ای خود را در معرض یک رویا و یا مالیخولیا قرار میدهد. در این حالت تغییر ذهنی مخاطب از مکانی که در آن حضور دارد مستلزم ساختن زمانی متناسب با آن موقعیت نیز میشود، زمانی که مختص همان لحظهی شهود میشود، زمانی که نه گذشته است و نه حال و آینده. به گفتهی هوسرل ما با ورود به دنیای اثر زمان آن را میپذیریم و به این واسطه زمان حال را نفی میکنیم و در قدم بعدی زمان اثر را به زمان حال انتقال میدهیم که این زمان تا خاتمهی اثر جدای از زمان حالی که پیش از آن وجود داشت ادامه مییابد.
در یک متن ادبی یا یک قطعهی موسیقی با توجه به تقطیع زمانی اثر مخاطب در یک گذر زمانی مشخص قرار میگیرد، به گونه ای میشود گفت شعر و یا متن ادبی با تناوب واژگان که ارزشی فراتر از ارزش معمول و منطقی خود نسبت به متن غیر ادبی پیدا کردهاند مخاطب را پله پله تا فضایی مه آلود بالا میبرند، که موسیقی همین روند را با تناوب نتها و سینما با توجه به ابزار تصویری و صوتی خود به وجود میآورد.
ارسطو طرح یک اثر را عنصر سازندهی معنای آن میداند به این گونه که جابجایی شخصیتها و رخدادها در محدودهی طرح منتهی به معنا میشوند و خارج از طرح این عناصر فاقد معنای مد نظر اثر میباشند. اگر چه این نظریه ما را به برداشت های کلاسیک از اثر میکشاند اما در نظریه های مدرنی که پس از آن مطرح شد به گونه ای تازه مورد استفاده قرار میگیرد. به این واسطه مخاطب به محض قرار گرفتن در دنیای مالیخولیایی اثر که به وسیلهی مفصل بندی زمان به وجود آمده است به معنای اثر نیز نزدیک میشود. معنایی که با توجه به برداشت مخاطب از خاتمهی اثر حاصل میشود و این درست تمایز اندیشهی مدرن با اندیشهی کلاسیک پیشین از پایان اثر میباشد که توسط ریکور بیان شده است.
در هنرهای تجسمی اگرچه مخاطب با اثری برخود میکند که در حضور خود کامل است و تقطیع زمانی به صورت گفته شده وجود ندارد، اما همچنان طی مسیری زمانی به گونه ای متفاوت ممکن است. مخاطب در هنگام مواجهه با یک تابلوی نقاشی و یا یک مجسمه با تمامیت یک اثر در یک لحظه مواجه میشود و سیر طی زمان مانند دیدن یک فیلم و یا خواندن یک شعر یا داستان اتفاق نمیافتد، اما همچنان لایه برداری های زمانی پیچیده ای صورت میگیرد. برای روشن شدن این مطلب میشود به کارکرد آزمون روانشناسی (رورشاخ)* اشاره داشت، این آزمون از طریق اشکالی که شخص مورد آزمون در لکه های رنگی تشخیص میدهد به خصوصیت یا مجموعه خصوصیات روانی او پی میبرد.
مخاطب در هنگام دیدن یک اثر بنابر وضعیت روانیاش به صورت مرحله ای شروع به انتخاب اشکال و یا رنگها میکند و پایان اثر را نیز در هنگامی که زمان این تناوبها در ذهنش تمام شده فرض میکند. این کنش نیز مانند همان کارکرد بینامتی یک متن ادبی میتواند میان افراد مختلف متغیر باشد. برای مثال مخاطبی که در مقابل اثری از جاکسون پُلاک قرار میگیرد بی شک طی فرایند گفته شده خودش را فارغ از مکان حضورش به زمان اثر کشیده و متعاقبا زمان اثر را به زمان حال آورده و سپس شروع به ساختن زمان مد نظر اثر هنری میکند. این خاصیت سیر زمانی و تناوب رخدادها در کنش ذهنی مخاطب نه تنها در هنر تجسمی مدرن و مثالی که آورده شد بلکه در هنر کلاسیک نیز به همین روش میتواند صدق کند، مخاطب اجزا، اُبژه ها و یا رنگها را با توجه به وضعیت روانی خود انتخاب میکند و بر اساس این انتخابها به روند زمانی مورد نظر میرسد.
شاید بشود در این جا گفت که نقش مؤلف نسبت به تقطیع زمان در هنرهای تجسمی نسبت به ادبیات و یا موسیقی و سینما کمرنگ تر میشود اما همچنان مخاطب در روند زمانی مشابهی قرار میگیرد. با توجه به این مهم میشود گفت زمان در یک اثر به مثابهی اصلیترین وسیله برای رسیدن به هدف هنری است.
پانوشت:
* تست رورشاخ – به انگلیسی: Rorschach test که با نامهای تست رورشاک، تست لکه رورشاخ، تکنیک رورشاخ و یا تست لکه نیز نامیده میشود، یک آزمون روانی است که در آن افراد مورد معاینه، تلقی خودشان را از لکههای عجیب و غریب جوهر میگویند و بر اساس این تفسیر و تلقی، روانشناس، نوع شخصیت یا عملکرد احساسی فرد یا حتی اختلالات ذهنیاش را تشخیص میدهد.