زندگی را آنگونه که رقم میخورد به تصویر میکشم
گفتگوی اختصاصی شهرگان با عاطفه ابراهیمی طراح و نقاش ساکن ایران
گفتگوکننده: صادق امیری
من یک “زن” هستم و زندگی را از دریچهیِ دیدِ یک زن تجربه میکنم. این کاملن طبیعی است که “زنانگی” در آثارِ من بیشتر مشهود باشد.
این اتفاق، هم خودآگاه است و هم ناخودآگاه. بخشِ ناخودآگاه آن مربوط به همان “زن بودنِ” هستیِ انسانیِ من است، و بخشِ خودآگاهِ آن مربوط به تلاشِ همیشگیِ من در پرهیز از خودسانسوری است که باعث میشود زندگیام را آنچنان که رخ میدهد، تصویر کنم.
مواجههام با هستی، از طریقِ “من” صورت میگیرد؛ “منِ” حقیقی، آنچه بهتمامه هست. این “من”، در وهلهیِ اول یک انسان است و در وهلهیِ دوم، این انسان در هیاتِ یک “زن”، تجربهیِ زیسته را از سر میگذراند. پس زنانگی، جزئی جدانشدنی از آثارم است. جنسیت بخشی از من است، بخشی از آثارِ من نیز هست.
در مورد جنسیت پردازی در هنر نیز همان طور که گفتم، جنسیت، بخشی از هستیِ انسانی ست. میتواند بخشی از هنر باشد یا میتواند یک رویکردِ هنری را، تمامن به خود اختصاص دهد؛ این یک انتخاب است. چه در آثارِ هنریِ مخلوقِ زنان باشد، چه مردان.
عاطفه ابراهیمی طراح و نقاشی که هنرش را خودآموخته میداند.
در آثار او با تصاویری به شدت زنانه و سورئال مواجه هستیم و این آثار و همچنین خودآموختگی هنر او باعث شد که گفتگویی با وی داشته باشیم که در ادامه میخوانید:
پیش از هرچیز یک معرفی کوتاه از خودتان، تصحیلاتتان و نیز سبک و ابزار کارتان در طراحی و نقاشی را داشته باشیم.
در خراسان زاده شدهام. در شهرستانی کوچک، میانِ کویر. دغدغهیِ کودکیام به جان کشیدنِ شیرهی حیاتِ جهانِ پیرامونام بود، و تنها در آن دوران، زندگی را به حقیقت میانِ لحظهها میگذراندم. از همان زمان، بیشترین لذتم از زندگی، زمانی فراهم میشد که به انجامِ کاری با دستهایم مشغول بودم؛ و همان دستها، مرا تا به امروز به اینجا کشاندهاند.
علاقه به هنر همواره در زندگیام حضور داشته؛ بعد از دورانِ کودکی، که همگی دستی در کارِ نقاشی یا ساختِ کاردستی داشتهایم، به خوشنویسی رو آوردم. سالهایِ راهنمایی و دبیرستان، اگرچه شکسته بسته، در عرصهیِ خوشنویسی گام برمیداشتم و آرامشام را در آن مییافتم. دورهای کوتاه هم عاشقانه به آموختنِ تذهیب پرداختم.
علاقهام به هنر و آموزشهایِ ریاضیِ دورهیِ دبیرستان، مرا به سمتِ معماری سوق داد و تحصیلاتِ آکادمیکِ خود را در زمینهیِ معماری، تا مقطع کارشناسیِ ارشد ادامه دادم.
چند سالیست که تصاویر و نقشها به من رو کردهاند و من ادراکم از هستی و آنچه بر من میگذرد را، به تصویر میکشم.
ویژگی اصلیِ آثارِ من، تمامن شخصی بودنِ آن است. نداشتنِ آموزشِ آکادمیک و تنها با استفاده از اندوختههایِ شخصی، شروع به خلقِ اثر کردن، آنها را کاملن متعلق به من کرده است.
نقاشی برایِ من یک شیوهیِ بیان است. شیوهیِ بیانِ ادراکم از هستی و نشان دادنِ مواجههای که با آن دارم. آثارِ من چیزی در میانهیِ نقاشی و تصویرسازی هستند و در بین این دو، در سیلان. اگر بخواهیم آنها را در دستهبندی رایجِ سبکهایِ نقاشی قرار دهیم، به سبکهای سورئالیسم و اکسپرسیونیسم نزدیک است.
ابزاری که برای ارائهیِ ایدههایم استفاده میکنم، ابزاری ساده و البته گویا ست. ابزاری که با استفاده از آن سعی بر آن دارم که تصویر را در خالصترین حالتِ ممکن به نمایش بکشم و مخاطب را به اصلِ سخن نزدیک کنم.
در معرفی خود عبارت (خود آموخته) را قید کرده اید. این بدین معنا است که کلیت تکنیک های هنری و مهارتهای طراحی را صرفا با خود آموزی، تجربهی شخصی و بدون استاد و تبعیت از پروسههای آموزشی فرا گرفتهاید؟
بله. همینطور است. در زمینهیِ نقاشی، این طور است. آنچه که در این زمینه برایِ من مهم بوده، “بیان کردن” است. ارائه کردنِ تصاویری که در ذهن میبینم، و زندگی به آن صورت، در پیشِ چشمِ من، رخ مینماید.
من تنها با یک قلمِ سیاه دست به کار شدم، تا هرآنچه بر من میگذرد را به تصویر بکشم؛ تصاویری که درونِ مرا به قلیان میانداخت و چارهای نبود جز آنکه هستیِ آنها را هویدا سازم، و خلقشان کنم.
من به سراغِ نقاشی نرفتم؛ حضورِ من در این عرصه انتخابی نبود؛ تصاویر به سراغ من آمدند و به شیوهای پرشور، مرا به هست کردنشان، وادار نمودند.
به همین دلیل، من در آغاز چارهای نداشتم که جز با اندوختههایِ شخصی خود، شروع کنم؛ بدونِ استاد، بدونِ آموزشهایِ آکادمیک. چون هدف، تنها و تنها خلقِ تصاویرِ درونام بود.
اما اتفاق شگفت این بود که در این مسیر، کشیدنهایِ مداوم، خود استادی بود برایِ آموزش. تکنیکِ نقاشیها در درونِ خودشان، رو به رشد بود، و هر روز اندوختهای بر اندوختهها افزوده میشد. خودِ انجامِ کار، آموزشِ چگونگیِ انجامِ آن بود؛ و تا کنون با همین شیوه، پیش رفتهام.
این مسیر تجربی تا چه اندازه توانسته شما را در کسب استقلال در اسلوب کاری کمک کند و شما در این مسیر خود را تا چه اندازه به جایگاهی نزدیک میدانید که صاحب ژانر شوید؟
تجربی بودنِ این مسیر، این ویژگی را به آثارِ من بخشیده است که بهجرات میتوان گفت، تمامن متعلق به من است. البته باید این را نیز بگویم که به دلیل محیطی که در آن رشد کردهام، و رشتهای که تحصیل کردهام، کمابیش با آثارِ هنری و پیشینهیِ آنها، آشنایی دارم. همینطور، به خاطرِ فعالیت در حوزهیِ خوشنویسی و تذهیب، آموختههایی کسب کردهام؛ از این رو، در زمرهی هنرمندانِ آوت_سایدر، که ذهنی کاملن بکر دارند، قرار نمیگیرم.
در هر صورت، نداشتنِ آموزشهای آکادمیک، باعث شده که من عناصرِ تصویری را به شیوهای کاملن شخصی استفاده کنم، و در ارائهیِ آثارم، میتوان گفت که بهتمامی، به خود تکیه کردهام.
از این منظر، سبکی که با آن به خلقِ اثر میپردازم، سبکی شخصیست که با آزمون و خطا به آن رسیدهام، و همچنان با آزمون و خطا به پیش میبرم.
انتزاع شدیدی در کارهای شما موج میزند، طرحها، تصاویر و خطوط دفرمهاند و برآمد نهایی طرحها به شدت از تصاویر رئال به دور هستند.
ابتدا بگویید تا چه اندازه این انتزاع را مربوط به تجربی بودن مسیر، و خود آموختگی خود میدانید؟
همچنین ارتباط کمی و کیفی این انتزاع با زندگی شخصی و تجربهی زیستی شما در چیست؟
آنچه برایم در فرآیندِ خلق اثر رخ میدهد، این است که فرمها و انتزاعها، نتیجهیِ طیِ یک مسیرِ حسابشده، نیست؛ بلکه کاملن شهودی ست. حقیقت اینجاست که من در لحظاتی ویژه، جهان را به این شکل که تصویر میکنم، میبینم، و فرمها و تصاویر، برساختِ مواجههام با هستی ست.
این مواجهه و ادراک، از همان ابتدا، از منظرِ چشم من، سورئال است. باید گفت، عدم آموزشِ تکنیکهایِ رایج (خصوصن در ارائهیِ تصاویر رئال)، برای من، نوعی آزادیِ ناخواسته فراهم کرده است،که به کمک تصاویرِ ذهنی و دیدگاهام آمده، و تاکیدی در ارائهیِ آنهاست. به بیان سادهتر، وقتی مهارتِ وافری در ارائهیِ رئال فرمها نداری، آزادیِ ناخواسته، تو را به سمتِ انتزاع و دفرمه کردن سوق میدهد. باید بگویم در این مورد، بخت با من یار بوده است.
چرا جای رنگها در آثار شما خالیاست؟
رنگها! رنگها جهانِ فراخ و بیحد و حصر خود را دارند. حضورشان در تصویر، گاه تاکیدی بر بیانِ تو ست، و گاه مخدوشکنندهیِ اهدافت.
رنگ، نیرویِ قدرتمندی است، و گاه میتواند شخص را تمامن مسحورِ خودش کند. در انتخابِ آن باید بسیار دقیق بود. آثارِ سیاه و سفید، و یا استفاده از رنگهایِ محدود در کار، اجازه میدهد که فرمها بر ناظر، اثرِ بیشتری داشته باشد، و درآمیختگیِ فرمها و اشکال را در دروناش، بیشتر به جریان بیاندازد.
در مورد آثارِ خودم اینطور فکر میکنم که ارائهی سیاه و سفید یا استفاده از رنگهایِ محدود و گزینش شده، تاکیدی بر خلوصِ اثر است، که آن را به جانِ کلاماش، نزدیکتر میکند.
دومین چیزی که پس از انتزاع از کارهای شما برمیآید “زنانگی” محض است. آیا این اتفاق خودآگاه است؟ و آیا به جنسیت پردازی در هنر به ویژه هنر زنان باور دارید؟
خب، من یک “زن” هستم و زندگی را از دریچهیِ دیدِ یک زن تجربه میکنم. این کاملن طبیعی است که “زنانگی” در آثارِ من بیشتر مشهود باشد.
این اتفاق، هم خودآگاه است و هم ناخودآگاه. بخشِ ناخودآگاه آن مربوط به همان “زن بودنِ” هستیِ انسانیِ من است، و بخشِ خودآگاهِ آن مربوط به تلاشِ همیشگیِ من در پرهیز از خودسانسوری است که باعث میشود زندگیام را آنچنان که رخ میدهد، تصویر کنم.
مواجههام با هستی، از طریقِ “من” صورت میگیرد؛ “منِ” حقیقی، آنچه بهتمامه هست. این “من”، در وهلهیِ اول یک انسان است و در وهلهیِ دوم، این انسان در هیاتِ یک “زن”، تجربهیِ زیسته را از سر میگذراند. پس زنانگی، جزئی جدانشدنی از آثارم است. جنسیت بخشی از من است، بخشی از آثارِ من نیز هست.
در مورد جنسیت پردازی در هنر نیز همان طور که گفتم، جنسیت، بخشی از هستیِ انسانی ست. میتواند بخشی از هنر باشد یا میتواند یک رویکردِ هنری را، تمامن به خود اختصاص دهد؛ این یک انتخاب است. چه در آثارِ هنریِ مخلوقِ زنان باشد، چه مردان.