سانسور ادبیّات رسمی ما را رسماً خوابانده است
گفتگوی اختصاصی شهرگان با نیما صفار سفلایی، نویسنده، نمایشنامه نویس و شاعر
[show_avatar email=1366 align=left user_link=authorpage display=show_name]گفتگو کننده: صادق امیری
نیما صفار سفلایی هستم، متولد ۲ اسفند ۱۳۴۶ تبریز، رگریشه معجون مشهدی و شمالی و ترک، دانشجوی اخراجی برق شریف و ۲۶ ساله مقیم گرگانم و از لحاظ جغرافیای ادبی و فضای گفتمانی خودم رو متعلق به این شهر میدونم. اهل خلاف (سکس و مواد و …) نیستم ولی خلافکارا رو دوست دارم. اهل سیاستم نیستم ولی دوست دارن سیاسی حسابم کنن. تا حالا نتونستم تو این مملکت چاپ رسمی کنم ولی تو فضای مجازی (و کاغذیش کپی دستی) چندتا مجموعه شعر، داستان، رمان، نمایشنامه، جستارهای ادبی و … درآوردم (شد، شیئم مرز کند؟، کم شدن، ۷۷ داستان، صدراعظم و سلطانس، سبکسنگین، من و گربهسگ، گزارش ۹ ماهه، نام و دام و …) و کلّ عایدی من بابت نوشتن و سایر فعّالیّتهای هنری (تئاتر، دوبله، موسیقی و …) این بوده که چهار بار مهمان زندان امیرآباد گرگان شدم که الآن که راقم این سطور هستم هم به خاطر کرونا بهم مرخصی دادن و …. جونمم بند رفیقامه و بهترین چیز دنیا رو قدم زدن و گپ زدن با رفقا میدونم.
نیما صفار را باید دنبال کرد تا با قلم و نگاه او آشنا شد. آنقدر گرم که همچو نوشته هایش مخاطب را جذب میکند و به نگاه و انتخاب مخاطب، ادبیات درست و بدیع را هدیه میدهد او که نوشتنش را هیچ گاه سانسور نکرده و مانند بسیاری از شاعران و نویسنده های کنونی به چیزی خود را متصل نکرده بلکه به لطف فضای مجازی، به اعتبار ادبیات این روزهای ایران میافزاید. شجاعت در قلم او را نتوانسته اند با دور کردن و زندان و چاپ نشدن اثارش کم کنند. این گفتگو را برای ادبیات انجام دادیم برای اینکه مخاطبان ما با نویسندهای بهروز و قدرتمند آشنا شوند. چه خوب که نیما صفار عزیز به همکاری با ما لبیک گفتند و گفتگوی پیش رو را توانستیم داشته باشیم.
وضعیت کلی ادبیات امروز ایران را چگونه می بینید، و بهنظر شما چرا جامعیت جامعهی ایران از گذشته تا کنون، شعر اقبال بیشتری نسبت به داستان داشته است؟
اگر منظور از «چگونه میبینید؟» این است که نظر من چیست؟، که به نظر میآید حتی پیش از کرونا نیز، ادبیات مثل جلوههای دیگر فرهنگی به محاق رفته باشد و در حالت استندبای و «تا اطلاع ثانوی» منتظر واقعهاست و اگر منظور این است که با چه وسیله و تمهیداتی رصد میکنم، تحرکات ادبی روز را؟، باید بگویم بیشتر در فضای مجازی. در واقع شاید تماما در فضای مجازی. چون حتی اگر چیزی به عرصهی کاغذ و چاپ برسد نیز، پیشاپیش در فضای مجازی کلید خورده و با چاپش فقط تا حدودی رسمیت پیدا میکند. معنی «جامعیّت جامعه» رو نمیدانم و خب، داستاننویسی هنر متأخریست و عجیب نیست اگر حالا حالاها نتواند برشِ شعر را پیدا کند. سیالیّت فضای مجازی و احتمال پایین مکث طولانی روی متن، هم باز به نفع شعر تمام میشود که عموماً کوتاهتر از داستان است و روحیهی متمایل به تکصدایی و دیالوگگریزی ما نیز قطعا این وسط بیتأثیر نیست.
آیا می شود امروز هم مثل زمان مشروطه از ادبیات انتظار داشت که نقش مهمی را هم بعنوان رسانه و هم عنصر آگاهی بخشی ایفاء کند؟ لطفا مقایسهای بین ادبیات امروز و مشروطه داشته باشید.
قطعا نه! البته باز هم «آگاهیبخشی» برای من قابل درک نیست. زمانی بود که تصوّر میشد تکلیف حقایق و واقعیّات معلوم است و فقط باید تودهها را از وجودآنها آگاه کرد. بعید است شاعر و نویسندهای امروز اینطور فکر کند. میتوانم بگویم شاید غیرممکن باشد امروز ما پدیدهای نظیر شعر شاملو-اخوانی در شعرمان داشته باشیم. این نه ملولم میکند و نه مسرور، ولی جای خالی اشعاری که هم اهل فن را درگیر کن و هم تأثیر تودهای محسوسی داشته باشد، حس میشود. تعمداً به جای مشروطه اشاره به شعر کنایی-سیاسی دهههای بعدی کردم. امّا در مورد شعر مشروطه میتوانم بگویم چیزی که برای من مهمّ است، مصرفشدنی بودن و ناظر به اوضاع روز بودنش بوده؛ چیزی که بعد با پیشنهادهای نیما نادیده گرفته شد، و دوباره شعر روی همان غلتک دغدغههای ازلی-ابدی افتاد. به نظر من در بازخونی شعر مشروطه بر صراحت، موضوع داشتن و مصرفپذیری میشود مکث کرد. باید این را نیز گفت، که اگر ما واقعاً لازم میدانیم که از امّت تودهوار به سمت جامعه مدنی برویم، شاید باید دور شعری که همه را مخاطب قرار بدهد، خط بکشیم و به جای شعر، شعرها داشته باشیم.
مسیری که شعر ایران به خصوص شعر کلاسیک را به نوآوری وادار کند به نظر شما چه مسیری ست؟
اگه منظور شعر موزون/مقفیاست که شاعرانی نظیر «حبیب موسوی» یا «مهدی موسوی» پیشنهادهای خوبی دادهاند. اینجا میتوانیم هم نوآوری را به عنوان یک الزام برای کار ادبی فرض کنیم، که نگاه گسستگرای من خیلی قائل به تطور و تحوّل نیست، هم پیدا کردن ظرفیّتهایی در قالب که بتواند با احوالات روز ور برود و از تلهی پانر و عادت خارج شود و … بخواهم رکتر بگویم این اقبال عمومی دوباره به قوالب کهن را نشانهی عسرت و وادادگی این ایّام میدانم.
داشتن ایدئولوژی چه تاثیری بر اثر یک نویسنده میگذارد؟ آیا ایدئولوژیک بودن نویسنده میتواند به موفق بودن او در مسیر نوآوری کمک کند؟
این پرسش به گمان من با یک تأخیر زمانی چهار دههای مطرح میشود. زمانی بود باور به یک ایدئولوژی از الزامات روشنفکری محسوب میشد و کسی که حاضر نمیشد افکارش را در چارچوب خاصی بگنجاند را اصلاً در باغ نمیدانستند. امروز امّا، عموماً ایدئولوژی را آگاهی کاذب تعریف میکنن و حتی کسانی که تحت یک گرایش فکری کاملاً مشخص مشق میکنند هم، سعی میکنند بگویند نگاه ما ایدئولوژیک نیست. حالا شاعری که بیاید و بگوید من بر مبنای فلان ایدئولوژی شعر میگویم، از بابت خلاف جریان آب شنا کردنش برایم جذاب است و تجربه نشان داده است که، شنای خلاف معمولاً جواب میدهد. ولی اگر با تخفیف بخواهم بپرسم «دغدغهمندی اهل قلم، مخصوصاً دلواپس دیگری بودن و دغدغه اجتماعی، میتواند کمک کند به خلاقیّتش؟» جواب باید بدهم هم آره و هم نه. تا وقتی که انگیزه میدهد، آره، تبدیل شود به الزام، نه.
نظر شما در خصوص شعر پست مدرن چیست؟ شعر پست مدرن چه رابطه ای با تاریخ ادبیات ما دارد؟ به نظر شما دنباله ی طبیعی ادبیات ما است یا یک جهش ناگهانی بزرگ به مسیری دیگر؟
اساساً با این صیرورت تاریخی و فطریگری که انگار ادبیّات چیزی انداموارهست که در مسیر تکاملش چه و چه میشود به شدت مخالفم؛ با این دترمینیسمی که قائل به «طبیعت» و «دنباله طبیعی» بوده و هست. گرایشات و پیشنهادات پستمدرنیستی در شعر که عموماً در دهه هفتاد پیش کشیده شد، سوای گسترشها و جهشها و … که پی آورد، رابطه به مراتب تعاملیتری با زیست و روحیّات و رخدادهای امروزهی ما دارد و البته که بیشتر میشود گسست دیدش، هر چند خودش یک امکان بیبدیل است برای بازخونی متون و …
قدرت رسانهها در تاثیر گذاری بر اثر نویسنده را چگونه تحلیل میکنید؟ آیا رسانهها در ساختن الگوهای ادبی و هدایت مخاطب به سمت اشخاص، تفکر و اهداف مورد نظر خودشان موفق بوده اند؟
اینجا باید بین رسانه، علیالخصوص رسانههای غیررسمی، که انواع فرصتهای فضای مجازی است و تریبون، تمایز بذارم. تریبون چیزی است که در دست افراد محدودی است و کارکرد اصلیاش، نه صدا دادن به قلیلی، که محروم کردن کثیری از صداست. به طور مشخص، همانطور که بارها گفتهام، دربست مخلص فضای مجازی، از وبلاگ و وبسایت بگیریم تا فیسبوک و تلگرام و … هستم و معتقدم هر چیز بهدردبخوری فقط در این حیطهها اتفاق میافتد. ولی تریبونها، از صداوسیمای میلی بگیر، تا نشریات کثیرالانتشار و کانالهای آنور آب، در بهترین حالت با یک تأخیر چند ساله، رخدادهای فضای مجازی را پیگیری میکنند و تازه بازهم میگویم، در بهترین حالت، و معمولاً سعی در کنترل و ممانعت از گردش آزاد اطلاعات و افکار دارند که نمیشود هم گفت تیرشان به سنگ خورده، خیلی وقتها موفق میشوند.
چه اندازه شعر امروز ایران را تفکر برانگیز میدانید؟ آیا شاعران امروز ما در در مدرن کردن شعر و شناساندن آن به دنیا موفق بودهاند؟
در مقایسه با چه؟ منظورتان از «تفکربرانگیز» بودن شعر، درج نکاتیاست که در آن مخاطب باید تلاش کند از آنها سر در بیاورد؟ با این مسلماً مخالفم. طبیعتاً اشرافی روی کلیّت شعر امروز ندارم ولی اگر بخواهم مبنی را اشعار شاعرانی که دنبال میکنم، بگیرم، به جرأت میتوانم بگم در هیچ دورهی فارسی، اندیشه تا این حد مسأله نشده بوده؛ در اشعار حبیب محمّدزاده، حبیب موسوی، علی قنبری و … طبعاً مسأله کردن اندیشه، کنشی خلاف چپاندن یک فحوی در اثر و دعوت به یافتنش است. بحث شناساندن شعر فارسی به دنیا هم که نیاز به نهاد و ارتباطات و … دارد که در حاکمیّت فعلی محال است.
با توجه به قدرت ممیزی در ایران، یک نویسنده در مواجه با آن به چه مشکلاتی برمیخورد؟ چقدر این جریان اثر یک نویسنده را تحت شعاع قرار میدهد؟ آیا این جریان به خودسانسوری نویسنده منجر نمیشود؟
همین که به عادت «سانسور» را سانسور میکنیم و به جایش واژهی ملوس «ممیزی» میگذاریم، نشاندهندهی عمق خودسانسوری در ماست. سانسور ادبیّات رسمی ما را رسماً خوابانده است.به همین خاطر معتقدم دنبال چیزهای بهدردبخور باید در فضای مجازی گشت نه در عرصههای رسمی چاپخش. پیشتر یک مطلب مفصل درباره خودسانسوری نوشتم و خلاصهاش کنم، این که، ما خیلی خیلی بیشتر از آنی که بتوانیم تصور کنیم در این ممانعت و لگام زدن شکل گرفتیم. به نظر من تنها چاره خلاصی از این وضعیّت نیز کشف مستمر محدودهها و به رخ کشیدن آنهاست.
و در آخر بفرمایید که چطور اهل کلمه که تمنای رابطه با مخاطب را دارند، میتوانند به این عزلت و انزوای مسری فائق بیایند و با هم گفتگو کنند؟
با ترسیم یک خط فارق مشخص بین ادبیّات به مفهوم عامّش و «نهاد ادبی». باید ذهنیّت نهادیمان را فارغ از ذائقه و سائقه ادبی تقویت کنیم.