
شعری از مرضیه رشیدپور-کیمیا

از آن پس من
اندوه بیشه زاری را
بر دل آویختم.
سکوت کردم و
آن روی من
چنان پژمرد
که مرگ را
در چشم گل بنفشه ای دیدم.
از آن پس من
اندازه می گرفتم خورشید را
بر هر پاره ی تنم
که سوخته بود و
حالا
همه جایم
در شعر
درد می کند…!