شعری از نفس موسوی
پوسیدهام
مثلِ
روزهای بیرمقِ تقویم
مثل ِ بوسهای که یادم را
به فصلِ کوچ عاریه داد
جوانیام
در هزار ثانیهای مجهول
فرتوت
جنینی غمگین
چنگ میزند
گریبانِ اسارتم را
به خوابِ مرگ
لبی خندان
هراسی تنگ
ترسی که دقیقه میزاید
میانِ ازدحامِ خیالیِ قرار
من دود میشوم
ناگهان روز تمام
تو بی خبر از من عبور
شبی سیاه
صبحی سرخ
ظهورِ شعری که
مشق ِ گمشدهی
طالعِ من و گریز توست…
#نفس_موسوی