شمردن ساعتهای بیخوابی
گفت: «متنفرم…از همه دیکتاتورها متنفرم…»
داشتم به چند شب کم خوابیام فکر میکردم. یک هفته بود که درست نخوابیده بودم. وارد اتاق خواب شدم. صدایش را میشنیدم که گفت:« از همه سرکوبگرها هم متنفرم…از همه کاسه لیس ها…»
داشتم سرانگشتی حساب ساعتهای کمخوابیام را میکردم که وارد اتاق شد و انگار که گرمش شده باشد پنجره را باز کرد اما سوز زمستان پیچید توی اتاق. لرزیدم. فکر کردم حتما از بیخوابیهای چند شب اخیر است! بلند شدم پنجره را بستم.
گفت: «از همه ترسوها متنفرم…»
گفتم: «چراغ رو خاموش کنم؟»
گفت: «از خودم هم متنفرم…»
نگاه کردم ببینم دلیل این تنفرش چیست؟…
گفت: «از همه آن هایی که به بزرگ شدن دیکتاتورها هم کمک میکنن متنفرم…»
گفتم: «چراغ رو خاموش کنم؟»
و خاموشش کردم…خزیدم زیر لحاف. خواستم دستش را بگیرم که دستش را بی اختیار کشید عقب.
سیگاری روشن کرد… بلند شد پنجره را باز کرد…و تمام سعیاش را میکرد تا دود سیگارش را بفرستد بیرون…
آمدم چیزی بگویم اما برگشتم تا بخوابم. معمولا با خواب کلنجار می روم تا بخوابم مگر این که قرص خواب خورده باشم و یا مشروب… و باز دیر وقت بود و من هنوز نخوابیده بودم.
گفت: «می خوای بخوابی؟»
او هم آمد زیر لحاف…دست سردش را گذاشت روی بازویم…دادم درآمد.
گفتم: «این کارات یعنی چی؟ اینجوری که خوابم بیشتر می پره؟»
بلند خندید…سرش را آورد دم گوشم و گفت:
«فرض کن تو زمان جنگ کسی نمیرفت دفاع کنه از کشور، چه اتفاقی میافتاد؟»
گفتم: «تا حالا بهش فکر نکردم؟»
گفت: «خب حالا فکر کن»
گفتم: «خب کشورمون می افتاد دست یه کشور بیگانه.»
گفت: «فکر می کنی چقدر فرق می کرد با آلان؟»
سرش را عقب برد و دراز کشید. بی اختیار به سمتش برگشتم.
گفت: «وقتی جنگ تموم میشه، برای عدهای که تو جنگ بودن جنگ هرگز تموم نمیشه!… اونا تا آخر عمرشون میجنگن. با هر چی که باشه!…»
بلند شد و از اتاق بیرون رفت!
رفتم پنجره را باز کردم و سیگاری روشن کردم. آنروز بیشتر از روزهای قبل کشیده بودم و نمیدانستم چرا!؟…عجیب که سرما را دیگر حس نمیکردم…صدای اذان بلند شد. تا روشن شدن هوا چیزی نمانده بود. پنجره را بستم!…باید زود میخوابیدم. خزیدم زیر لحاف!… یک هفته بود که خوب نخوابیده بودم!… شروع کردم به حساب کردن ساعت های کمخوابیام…
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
ناصر پویش نویسنده، فیلمساز و عکاس، متولد تبریز است. او فعالیتهایش را اواخر دهه شصت با نقد سینما و همکاری با نشریاتی همچون دنیای سخن ، گردون و آدینه آغاز کرد. فعالیتهای مطبوعاتیاش به مدت ۱۰ سال ادامه داشت.
او از سال ۱۳۷۹ وارد عرصه مستندسازی شد که تا به امروز نزدیک به دهها فیلم مستند کار کرده و آخرین فیلم او با نام «شهر سوخته» در بسیاری از جشنوارههای داخلی و خارجی مورد استقبال مردم و منتقدین قرار گرفته است. پویش در زمینه فیلمنامه نویسی هم بسیار فعال است اما بسیاری از آنها به قول خودش:«راهی کشو شدهاند» همچون همکاریاش در نگارش فیلمنامهی «زنان به اضافه مردان » با عباس کیارستمی که هرگز ساخته نشد.
علاوه بر این تا به امروز دو نمایشگاه عکس با نامهای« نزدیک دریا» و « شباهت من به من» داشته و در چندین اکسپو هنرهای تجسمی داخلی و جهانی شرکت داشته که موفق به دریافت دیپلم افتخار از اکسپو هنرهای مدرن اروپا در ۲۰۲۳ در زمینه عکاسی شده است.
اولین کتاب ناصر پویش که حاوی ۳ فیلمنامه با نام «رویاهای رویایی رویا» بود در سال ۱۳۷۵ چاپ شد. کتاب دوم او با نام « فقط یک چشم است» که شامل داستانهای کوتاه و جستارنویسی است در سال ۲۰۲۳
و آخرین کتاب او با نام «شباهت من به من» که شامل ۱۴۴ عکس- نوشته است، در ماه می ۲۰۲۴ منتشر شد.