غزل «نمیبیند کسی»
جادهی رنگین کمانات را نمیبیند کسی
ایستگاه آسمانات را نمیبیند کسی
در غبار ابر پنهان هستی و جز چشم باد
ردّ پای گیسوانات را نمیبیند کسی
دست افشان، موجهای مست میرقصند وهیچ
کشتی بی بادبانات را نمیبیند کسی
غنچه، غنچه خندهی دشت تو را دیدند، حیف
گریهی باغ خزانات را نمیبیند کسی
بی شک از جنس تماشایی و جز آیینهها
چشمهای بیزبانات را نمیبیند کسی
در دل تو شعله، شعله زخم میجوشد ولی
چشمهی آتشفشانات را نمیبیند کسی
# رضا حدادیان