مثبت و پر از فرصت
اگر بگم من و علیرضا دوستان صمیمی بودیم دروغ گفتم، چون نبودیم. یعنی پیش نیومد. مثلا در جریان ازدواجش نبودم یا اصلا عکس دونفری باهاش ندارم. اما حقیقت اینه که از اون مدل آدمهایی بود که وقتی توی یک جمعی باهاش قرار میگرفتی حس و انرژی مثبت ازش میگرفتی، از رفتارش، از خندههاش، از نوع نگاهش به مسائل و کلا از گرمای حضورش. باهاش که بودی بهت خوش میگذشت، و نه از نوع مبتذلش.
وقتی بچهها گفتند صداتون رو ضبط کنید که در حال کما براش پخش کنیم که شاید تاثیری داشته باشه، بدون اینکه خیلی بهش فکر کنم گوشی رو برداشتم و گفتم مرتیکه زودتر پاشو از جات و یه سر بیا تورنتو بریم با هم آبگوشت بزنیم، نه لزوما بخاطر اینکه با شنیدن اسم آبگوشت از کما دربیاد، چون دوست داشتم باهاش آبگوشت بزنم…
اون قدیمترها که تازه کتاب «لیلا» رو چاپ کرده بودم یکاره بهم گفت که من دارم میرم لندن دو نسخه از کتابت رو بهم برسون بدم به داریوش کریمی و جمشید برزگر که شاید یهو توی بیبیسی معرفیش کردند. اولش گفتم برو بابا دلت خوشه، اما با چند تا جمله متقاعدم کرد چون دنیا رو اینطور میدید: مثبت و پر از فرصت.