مردی که زیاد میدانست
دکتر میلتون اریکسون، روانپزشک آمریکایی را از پدران هیپنوتیزم نوین خواندهاند. اریکسون مرزهای هیپنوتیزم پزشکی را جا به جا کرد و با دوری جستن از روشهای کلاسیک هیپنوتیزم، هم تکنیکهای درمانی جدید عرضه کرد و هم معنای وسیعتری به مفهوم هیپنوتیزم بخشید. هیپنوزی که اریکسون معرفی کرد لزوماً یک اتفاق خاص در حضور یک درمانگر نبود، بلکه حالتی بود که افراد بدون حضور درمانگر هم در زندگی عادی خود تجربه کرده بودند. او مفهوم عمیقتری از هیپنوز را معرفی کرد که بسیار فراتر از جلسههای کلاسیک و مرسوم هیپنوتیزم میرفت و ساحتهای آگاهی در زندگیهای روزمره انسانها را نیز در بر میگرفت.
آن چه اریکسون موفق به کشف و ارائه آن شد از لابلای درد و رنج در زندگی شخصی به دست آمد. او در سال ۱۹۰۱در یک خانواده کشاورز در نوادای امریکا به دنیا آمد. به زودی همراه با خانواده، به مزرعهای در ویسکانسین کوچ کردند و او کودکی خود را در آنجا گذراند. روزگار از ابتدا با او بر سر مهر نبود. اریکسون دیر به حرف آمد، بعدها مبتلا به خوانشپریشی (دیس لکسی dyslexia ) شد. در شنوایی مشکل داشت و کور رنگ هم بود. اما گویی همه این مشکلات هنوز کافی نبودند. در ۱۷ سالگی دچار بیماری فلج اطفال شد. فلج او گسترده بود. در اثر شدت بیماری به حال اغما رفت و وقتی از اغما به در آمد تمام بدن او بی حرکت شده بود و حتی حرف هم نمی توانست بزند. پزشکان از او قطع امید کرده بودند.
در آن روزگار هیچ نوع روش توانبخشی و فیزیوتراپی موجود نبود. اعضای خانواده مجبور بودند میلتون جوان را، در حالی که ساعتها به تخت یا صندلی بسته شده بود تا بر زمین نیفتد، تنها بگذارند و سر مزرعه بروند. میلتون ساعتها باید بیحرکت بر روی صندلی مینشست و از پنجره با حسرت به بیرون نگاه میکرد. تنها چیزی که برای پسر جوان مانده بود ذهن فعال و خلاق او بود.
در طول مدتی که او زمینگیر بود با مشاهده محیط اطراف خود چیزهای بسیار آموخت. مثلا دید که چگونه اطرافیانش علاوه بر ارتباط کلامی، بدون آن که بدانند، از طریق حرکات و بدن خود، ارتباطهای غیر کلامی هم دارند و ای بسا که این نوع پیامرسانیهای غیرکلامی کاملا با آن چه بر زبان میآورند متفاوت بود. میلتون در حالی که ساعتها بر صندلی خود بی حرکت دوخته شده بود متوجه شد که چگونه با کار ذهنی بر روی عضلههایش میتواند در برخی از آنها حرکات بسیار ناچیزی ایجاد کند. او متوجه شد که وقتی ساعتها مستقیما بر روی عضله تمرکز میکند و به آن فرمان حرکت میدهد هیچ اتفاقی نمی افتد ولی وقتی در رویای حرکت کردن و راه رفتن غرق میشود و خود را در عالم خیال در حال راه رفتن و دویدن میبیند ماهیچهها کمی، فقط کمی، حرکت میکنند. در همین زمان میلتون خواهر کوچکتری هم داشت که تازه به راه افتاده بود. تماشای این دختر کوچولو هم چیزهایی درباره راه رفتن به او یاد میداد. خود او بعدها گفت که فلج اطفال معلم خوبی بود که به او رموز حرکت عضلات را دوباره یاد داد.
دو سال طول کشید تا میلتون دوباره به راه افتاد. هنوز به خوبی به راه نیفتاده بود که تصمیم گرفت برای بهبودی، سفری تنها با قایق، به مسافت چند هزار کیلومتر انجام دهد. در بازگشت از این سفر طاقت فرسا، تازه میتوانست با عصا راه برود. دوره بیماری به میلتون این تجربه را داد که ذهن اگر درست هدایت شود، حتی بر عضلات فلج هم میتواند تاثیری، ولو ناچیز داشته باشد. بدین ترتیب توجه او به این نکته جلب شد که همه ما چه امکانات وسیعی در اختیار داریم بدون آن که هیچگاه از آنها استفاده کرده باشیم. دوره دردناک بیماری به او، بیش از هر دانشگاهی، درباره کارکرد ذهن انسان آموخت. آنچنان که یکی از روان درمانگران صاحب نام، دکتر Michael Yapko ، گفته اریکسون مظهر یک «شفابخش زخمی» است.
اریکسون که مدرک لیسانسی در روانشناسی هم داشت در سال ۱۹۲۸ پزشک و از بیمارستان کلرادو فارغالتحصیل شد و از آن پس عمری را به عنوان روانپزشک به تحقیق و تدریس و مداوای مراجعین مشغول بود. اریکسون زیاد مینوشت و بسیار سخنرانی میکرد. او بیش از ۱۰۰ مقاله در طول عمر خود در زمینههای مختلف، بخصوص درمانهای هیپنوتیزمی نوشت. او همچنین بنیانگذار انجمن امریکایی هیپنوتیزم بالینی بود که هم اکنون هم یکی از سازمانهای معتبر بینالمللی در زمینه هیپنوتیزم است.
اریکسون اولین بار، وقتی که هنوز در دانشگاه ویسکانسین دانشجوی دوره لیسانس بود، توسط روانشناس نامدار Clark L. Hull، با هیپنوز آشنا شد و پس از ان به کرات و با افراد مختلف، همکلاسیها، دوستان، خانواده تجربه هیپنوتیزم خود را گسترش میداد. از آن زمان اریکسون، تا آخر عمر، در کنار کار روانپزشکی و خانواده درمانی خود به هیپنوز هم میپرداخت. هیپنوز در دستان اریکسون تبدیل شد به ابزاری که نتایج حیرتانگیز داشت. او پایه گذار روشهایی نوین در درمان توسط هیپنوز بود. روشهای که امروزه مکتب و راه و رسم مستقلی هستند و به هیپنوز اریکسونی شهرت دارند.
معنای مدرنی که از هیپنوز داریم و روشها و تکنیکهایی که هیپنوتراپی را امروزه از هیپنوتیزم قرن نوزدهم جدا میکند تا حد زیادی محصول کارهای اریکسون است. هیپنوز تا پیش از اریکسون عمدتا به مفهوم تلقین مستقیم و تلاش تحکم آمیز درمان گر در جهت رفع علائم و مشکلات مراجعین بود. نقش مراجع در درمان کاملا غیر فعال بود . عمده نقش برعهده درمان گر بود که تنها یک سری تلقینهای کلاسیک عرضه میکرد. اریکسون نه تنها روشهای هیپنوز را از تلقینهای مستقیم و دستوری به روشهای غیر مستقیم و غیر آمرانه تغییر داد بلکه دیدگاه جدیدی هم از تواناییهای انسان جهت بهبود ارائه نمود.
درباره خلسه هیپنوتیزمی، اریکسون، برخلاف نظر معمول روزگار، اصلا معتقد نبود که لازم است فرد حتما در حالتی از آرمیدگی، شبیه به خواب، برود بلکه میتوان با چشمان باز و حالتی کاملا هوشیار در حال خلسه بود. البته اریکسون اولین کسی نبود که چنین اعتقادی داشت. پیش از او افراد دیگری در تاریخ هیپنوتیزم، همچون James Braid و Émile Coué نیز چنین اعتقادی داشتند ولی به هر حال نفوذ اریکسون باعث شد که مفهوم هیپنوز در حالت هشیار نزد بسیاری از درمانگران جا بیفتد. برای اریکسون خلسه هیپنوتیزمی حالتی از جذبه بود که در زمینه مناسبی از ارتباط دو طرفه بین درمان گر و درمان جو رخ میدهد. آرمیدگی یا خوابآلودگی جزء ضروری این حالت نیست. روشهایی را هم که او برای ایجاد خلسه هیپنوتیزمی به کار میبرد بسیار متفاوت و غیر سنتی و در بسیاری موارد تنها متکی بر مکالمه عادی بودند.
اریکسون به مفهوم ذهن ناخودآگاه و تاثیر عظیم آن در زندگی باور داشت. اما، بر خلاف روانکاوان، ناخودآگاه برای او تنها مجموعهای از احساسات و تکانههای دردناک سرکوب شده نبود. از نظر او ذهن ناخودآگاه سرشار از طرحها، تداعیها و تجربههایی بود که میتوانستند به عنوان منبعی عظیمی از امکانات و تواناییها به فرد یاری برسانند. افراد معمولا از این تواناییهای بالقوه خود آگاه نیستند. اریکسون از اولین کسانی بود که معتقد بود هیپنوتیزم میتواند به فرد کمک کند تا به این گنجینه پنهان وجود خود دست یابند. به همین جهت درمان اریکسونی مبتنی است بر قدرت بخشیدن به درمان جو تا تواناییهای خود را، که هر کس به نوعی از آن برخوردار است، بشناسد و از آنها استفاده کند.
در روشی که اریکسون بنیاد گذاشت قرار نیست درمان جو به هر آن چه که درمان گر میگوید عمل کند. رفتارها، ادراکها، و افکار مراجع همه همان طور که هستند پذیرفته میشوند. حتی مقاومت درمان جو در برابر درمان محترم شمرده میشود. وظیفه درمان گر خوب آن است که از همه اینها استفاده کند. حتی در روش اریکسونی درمان جو، اگر دوست نداشته باشد، لازم نیست روی صندلی بنشیند. همه آن چه درمان جو به جلسه میآورد میتواند ابزاری باشد برای کمک به او حتی سرکشیها و مقاومتهای او.
تلقینهای هیپنوتیزمی هم، بنا به عقیده اریکسون، لازم نیست مستقیم باشند. اریکسون از اولین کسانی بود که به قدرت زبان و جادوی کلمات، آنگاه که در زمان مناسب و به صورت غیر مستقیم عنوان شوند پی برد. برای او قصهها، افسانهها و استعارهها همه ابزارهایی بودند که در زمان مناسب نقل میشدند تا حامل تلقین غیر مستقیمی در جهت درمان باشند. این نوع بیانهای غیر مستقیم، وقتی هوشمندانه و مناسب از سوی درمان گر نقل شوند، به نحو شگفت آوری بر ناخودآگاه تاثیر میکنند و میتوانند تاثیر درمانی فوق العاده ای داشته باشند. او استاد نقل قصههای شفا بخش بود.
ادامه زندگی اریکسون هم خالی از درد و رنج نبود. گرفتاریهای حاصل از فلج اطفال سرانجام دو پا و یک بازوی او را از کار انداخت و او را سالها روی صندلی چرخ دار نشاند. اما با همه درد و رنج تا آخر عمر درس داد و کار کرد. ظاهرا «خود ـ هیپنوتیزم » به او در کنترل درد بسیار کمک میکرد. سرانجام، میلتون اریکسون در سال ۱۹۸۰، در سن ۷۹ سالگی در گذشت. او، بدون تردید، یکی از نو آور ترین درمان گرانی بود که عرصه هیپنوتراپی به خود دیده است. پیشینه او و آن چه از طریق تجربه درد و بیماری از طبع انسانی آموخته بود به او جایگاه یگانه ای در این عرصه میبخشد. تاثیری که او بر عالم هیپنوتراپی داشت انکار ناپذیر است. او درهای جدیدی بر روی درمان گران باز کرد. تکرار روشهای او بسیار سهل و ممتنع است. برای آن که درمان گر اریکسونی خوبی باشیم باید بتوانیم با طبیعت انسان رابطه بر قرار کنیم و مثل او درباره درون انسانها زیاد بدانیم.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
دکتر صبا هدا پزشک و متخصص پاتولوژی در ایران و هیپنوتراپیست در کانادا است که در نورت ونکوور مشغول فعالیت است. برای آشنایی بیشتر میتوانید به وبسایت او www.hodawellness.com یا وبلاگ www.cherishbeing.com و یا کانال تلگرامی https://t.me/hypnosisandhealth مراجعه بفرمایید.