تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

معنی و ریشۀ برخی نام واژه های کهن (۵)

واژۀ هِزَبر (هُژبر، شیر بیشه) معرّب از فارسی به نظر می رسد

مطابق فرهنگنامه های فارسی هُژبر که در اشعار شاعران ایرانی زیاد به کار رفته بر گرفته از کلمۀ هِزبر عربی است در صورتی که بر عکس به نظر می رسد این کلمه از هَزَ اوستایی یعنی نیرو و ستم و بَر (برنده، درنده) ساخته شده باشد در مجموع یعنی درندۀ نیرومند. جزء بَر (بَرو اوستایی، بُریدن، دریدن) در نام بَبر (بئو-بره= درنده باشنده) هم به کار رفته است. در شاهنامه در مورد خفتان رستم برای تمایز ببر درنده از ببر (بَوری= قهوه ای رنگ، جند بیدستر) صفت بیان (ترسناک) را بدان افزوده اند:

भयानक adj. bhayAnaka horrible
भयानक m. bhayAnaka tiger

مطابق فرهنگنامه های فارسی:

هِزبر (هُژبر) چابک و ماهر، دلیر، سخت و درشت و ستبر

 (اسم) ۱- شیربیشه : ((زان هزبران که نام او بردند و ز سر عجز پیش او مردند…)) (هفت پیکر) توضیح این کلمه ظاهراَ به صورت ((هُژبر)) تصحیف شده است. ۲- پهلوان دلیر. یا هزبر وغا. دلیر میدان جنگ.

بکوشید و اندر میان آورید
خروش هزبر ژیان آورید.
فردوسی.

نظر به این کلمات سنسکریتی نام هرات نیز که در قاموس لغات عربی از اسامی شیر درنده به شمار رفته است بر گرفته از زبانهای هندوایرانی است. در نقوش تخت جمشید خراجگزار هرات (هریوه) پوست شیر بر تن دارد:

शुर m. shura lion
हरि m. hari lion
हीर m. hira lion
हरित m. harita lion

ریشۀ ایرانی و عربی و سنسکریتی واژۀ وجدان

 اگر ترکیب اوستایی ویج-دئنَ به وِجدان قائل شویم آن به معنی وجدان اصلی و فرمان درونی اصلی خواهد شد.

बीज n. bija (vija) origin

کلمه دئن به صورت دَئنا در فرهنگ لغات اوستایی احسان بهرامی به معنی دستور دینی، کیش، وجدان و فرمان درونی آمده است و دَئنا در کتابهای پهلوی به صورت همزاد انسان در جهان دیگر بعد از مرگ ظاهر شده است.

نظر محمد رضا نظری دارکولی در مورد ریشهٔ واژهٔ وجدان این است که ترکیبی از واژهٔ کُردی لکی وِژ (خود) و دان (زان، دانستن) است.

“ریشه ی کلمه ی ” وجدان ” در زبان لکی.

وجدان در زمان پیش از اوستا ” وژزان ” بوده است.

وج = وژ (wež) به معنای فارسی “خود”

دان نیز پیش از اوستا ” زان ” بوده است، به معنی “دانش”.

وجدان = وژزان

وژزان = خوددان یا دانش درونی خود.”

ظاهراً جزء اول را یعنی وژ (خود) درست دریافته است ولی نه جزء دوم را که از ریشۀ دئنَ (وجدان) است: چون در کلمه کُردی وژدان (وجدان) وژ (از ریشه سانسکریتی vijAvan) به معنی خود است بر این پایه وژدان/وجدان، ضمیر خود آگاه خود شخص و یا همان وجدان اصلی خود شخص معنی میدهد.

در قاموس قرآن خود واژۀ وجدان نیامده است ولی در تفاسیر قرآنی آن را با کلمۀ وَجد (پیدا کردن) ربط داده اند:

وَجد – جِدَه ، وُجْد – وُجُود – وِجْدان به معنى پیداکردن، رسیدن، دست یافتن وغیره است. آن درخدا چنانکه راغب گفته به معنى علم است مثل [اعراف:۱۰۲]. در بسیارى از آنها وفایى به عهد نیافتیم و دانستیم که وفایى به عهد خدا ندارند. [طه:۱۱۵]. گاهى مراد از آن تمکن است مثل [توبه:۵]. [بقره:۲۸۳]. * [طلاق:۶]. وُجْد (بر وزن قفل) به معنى تمکن است زنان مطلقه را در بعضى از آنچه قادر هستید و سکنى گزیده ‏اید ساکن کنید و ضررى به آنها نرسانید.

این واژهٔ سنسکریت هم در باب قابل توجه است که وجدان با خلوص و پاکی مرتبط می سازد:

वीशोधन adj. vizodhana purging

वीशोधन adj. vizodhana cleansing

معنی نام واژۀ کلیسایی مطران

نام مقام کلیسایی مطران که با متروپلیس (مادر شهر یونانی) مقایسه شده، می تواند از ریشۀ اکدی و آسوری مَتارو (به مقام عالی ارتقاء یافتن) اخذ شده باشد. یعنی شخص والامقام.

“matāru (2)

 [Measures]

→ utāru

utāru : to be / become outsize , surplus , to be additional , to exceed , to surpass , to outsize ; 1) to increas , to acumulate , frequently opposite of maṭû ; (Š) to make outsize / surpassing , to make excel , to exaggerate / overdo / overstate , to furbish up , to poke , to increase , to enlarge , to overestimate + , to have enough and to spare + ; (D) : to gain , to get / to acquire ; 2) :”

watāru [DIRI : ] (vb. i/i ; pres. ittir, pret. ītir)

  1. to increase (v.i.) ; to be in excess ; to surpass D. to increase (v.t.) ; to enlarge

Variants : utāru

Comparison with other Semitic languages :

Arabic : ʾwtara أَوْتَرَ “to stretch”

 (http://www.assyrianlanguages.org/akkadian/index_en.php)

معنی فارسی نام داغستان

نام داغستان که تصور میشود نیمه ترکی-نیمه فارسی است می تواند یکسره فارسی و به صورت داهستان به معنی محل بز وحشی (بزکوهی) بوده باشد. چه نامهای مترادف آن سکاییه (شکاییه) و توران نیز به معنی محل شکا و تور (نام یک نوع بزکوهی درشت اندام اهلی شده در قفقاز) است. واژهٔ فارسی تکه (بز نر رهبری کننده) و اِدَکه سنسکریت یعنی بز وحشی (بز کوهی) در این رابطه جلب توجه می نمایند. بنابر این دلیل اینکه در روایات اسلامی آن سوی دروازه های قفقاز محل موجودات وحشی به شمار می رفته از این معنی داغستان (توران، سرزمین موجود وحشی= محل بزکوهی) بر خواسته است.

در رابطه با تبدیل داهستان به داغستان گفتنی است، مطابق لغت نامه دهخدا تبدیل حرف ه به غ و ک در فارسی اتفاق افتاده است:

ه گاه تبدیل به «غ» شود، چون:

آهاردن = آغاردن.

اسپرهم = اسپرغم.

گیاه = گیاغ.

مه = میغ.

ه گاه تبدیل به «ک» شود، چون:

ته = تک (قعر) ۞

احتمالاً نام مردم قفقازی چچن/شاشا در این رابطه از کلمۀ چَچی آذری (بُز) و شاشای سنسکریت (بزکوهی) گرفته شده است.

ریشهٔ ایرانی درخت اساطیری واغ واغ

نام درخت اساطیری واغ واغ به صورت واک واک (وَچ وَچ) به معنی بلند سخن گوینده است. شباهتی به نام کیومرث، به ویژه ریواس- مشیه (گیاه-انسان) دارد که در قدیم آنها را به معانی زنده گویا و ریواس-انسان گرفته اند. نام ریواس (رئه-واش، گیاه با شکوه) هم به صورت عامیانه اش ری-وَچ به اوستایی به معنی دارای فریاد بلند است به همان معنی واغ واغ (واق واق)، بَغ آذری (صدای بلند و ناراحت کننده) و فغ فارسی در فغان صورتی از واغ (واق) هستند.

Yadollah Rezvani

September 24, 2014

در میان درختهای ورجاوند در فرهنگ ایران، یکی از شگفت آورترین و بی همتا ترین آنها در گیتی، درخت سخنگو است که گمانم آنرا درخت واغ واغ هم گفته اند. درختی که میوه اش سر مردمان و جانوران بوده. درختی آگاه از آینده که میتوانسته با همه جانوران گفتگو کند. این همان درختی است که با اسکندر سخن گفته و او را از زودرس بودن مرگش با خبر کرده  است. به گفته فردوسی، این درخت دو تنه یکی نر و یکی ماده دارد که در بن به هم پیوسته اند. فراموش نباید کرد که ایرانیان باور داشته اند نخستین زن و مرد گیتی که مشی و مشیانه نام داشته اند از تخمۀ کیومرث و به ریخت دو ساقه ریواس به هم پیوسته و هم بالا آفریده شده اند، که یاد آور زاده شدن مردمان از گیاه است. در این باره مفصل میتوان گفتگو کرد. جدا از آن، درخت همه تخمه و درختان دیگری در دین و باورهای کهن ایرانیان شناخته شده که شایسته بررسی هستند.

مشابه های نام مسجد در اوستایی و اکدی-آسوری

اوستایی:

ظاهراَ واژۀ مرکب اوستایی مَئِثَ-گاتو(گاث) که در زبان کردی به صورت مزگت باقی مانده، معادل گروت-مان پهلوی به اوستایی به معنی محل سرود دینی بوده است و آن در اسلام با مسجد (محل سجده) جایگزین شده است:

maetha: abode

gAtu (gAtha): hymn

اکدی- آسوری:

معنی محراب واژۀ اکدی-آشوری مشکیتو- که شباهتی به مسجد دارد- قابل توجه است. ولی مسجد به معنی محراب نیست:

maškittu: : a table of offering , a sacrificial table , an altar

ظاهراً خود محراب از ترکیب این کلمات هندوایرانی به معنی محل سخنرانی عاید شده است:

maetha (meh): abode

rap (rAb): talk

معنی نام عجبشیر و قلعه ضحاک آن و بناب و دهخوارگان

فرُریون ارُمنون (دژ آرامش دهنده با شکوه) در منابع بیزانسی همان روئین دژ (دژ با شکوه) منابع عهد اسلامی و مراد از آن همان قلعه ضحاک (دژ سهاک، دژ با شکوه) است که مطابق جغرافی نویسان عهد اسلامی هم حدود سه فرسخی شمال غربی مراغه واقع شده است.

خود عجب شیر (عقب-شیر، پشت جریان آب) مطابق اپَخشیر اوستا (اپَ-خشیر، پشت آب) و پَسوی (پَسِ آب) در منابع عهد اسلامی است. در لشکرکشی سارگون دوم آشوری از ماد به اورارتو نام شهر عجبشیر به صورت واجیش (وائیذی شی= واقع در محل آب رودخانه) ذکر شده است.

ابن حوقل از وجود قصبه ای به نام اردهر در اطراف مراغه خبر میدهد که دارای هندوانه های مکعب مستطیلی شیرینی بوده است. نام اردهر به صورت اردی هر یا اردی هرو به معنی ته آب جاری است که مطابق شهر پر میوه و سبزی بناب است. نام اردهر در معنی بالنده خوراک مترادف نام بخش گزاوشت شهر بناب به معنی محل پُر خوراک است.

نامهای باستانی آجیدی (اَجیتی= محل کشتن و شکار) در کتیبه های سارگون دوم و ماتوستانا (ماتهوستانا، محل کشتن و شکار) در نقشه های بطلمیوسی متعلق به دهخوارگان (محل خورش ساختن، آذر شهر) به نظر می رسند. نامهای نخیرخان و توفارگان آنرا هم می توان به صور نخجیرگان و تیوارگان به معنی محل شکار و شکارچیان گرفت. هلاکوخان مغول در شکارگاه آنجا بیمار شد و در گذشت.

معنی روستاهای یِنگجه و جَزن نام ایران

حدود ۴۰ روستا در ایران نام یِنگجه را دارند که بیشترشان در آذربایجان قرار دارند. با توجه به لغات اوستایی یئونَ (جا) و گئیثیه (گیاه) و مرتعی و دامداری بودن روستاهای ینگجه نام، نام آنها به معنی محل مرتع و چمنزار به نظر می رسد. ولی در زبان ترکی علف یونجه، یونوکچه و یوندزه (غذای اسب) نامیده می‌شود. بر این پایه ینگجه یعنی یونجه زار. روستاهای جزن نام ایران نیز می توانند بر گرفته از گئیثیه (گیاه) به معنی علفزار بوده باشند. واژۀ سانسکریتی گاسن یعنی علفزار (مرغزار) و محل خوراک برای نام گزن مناسب ترین ریشه تاریخی می نمایند. خود کلمۀ غذا از این ریشه به نظر می رسد:

घास m. ghAsa meadow or pasture grass. Food.

معنی نام شهر بلقیس

لغت نامۀ دهخدا در مورد شهر بلقیس [ شَ رِ بِ ] (اِخ ) می گوید: “دور نیست که شهر کهنۀ اسفرایین (که هنوز جلگه ای در آنجا به همین اسم معروف است ) با خرابه های شهر بلقیس یکی باشد. (ترجمۀٔ سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج حاشیۀ ص ۴۱۹).”

معنی شهر بلقیس: با توجه به ساختار خشتی حصار بزرگ شهر بلقیس، شهر بلقیس می تواند در اصل شهر بُل-خشت باشد که در آن علی القاعده حرف ساکن ت در آخر حذف شده و بُل-خش تبدیل به بلقیس گردیده است. یعنی در مجموع آن به معنی شهری بوده که از خشتهای فراوان ساخته شده است. چون نام شهر اسفرایین کهنه (محل دارای سپر دفاعی) با نام بعدی آن یعنی شهر بلقیس (دارای سپر دفاعی پر خشت) همخوانی دارد.

معنی نام دهوک و دیهوک

از آنجایی که نام شهر دهوک در منابع آسوری به شکل نوهَدرا (جایگاه فرمانروا) آمده است؛ لذا شکل اصلی نام دهوک در اساس دِهوکَ (جایگاه فرمانروا) است. کسره با فتحه و ضمه جایگزین شده است:

क m. ka king

نام روستای دیهوک می تواند به معنی ده پناهگاهی باشد:

दाय m. dAya place

ओक m. oka asylum, refuge

دیهوک. (اِخ ) مرکز دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس در ۸۴هزارگزی جنوب خاوری طبس با ۱۲۵۲ تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۹).

لطفاً به اشتراک بگذارید
تبلیغات

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

Verified by MonsterInsights