نام من … شعری از داریوش ساقیان
– ای دوست!
این نسیم عطرآگین
با هوای غمبار تلخش
از کجا می وزد؟
– از میان همهمه ها
انگار
گره از گیسوان سیاه دخترکی گشوده بود
که ساعتی بعد
با گلوله جنگی کشته شد.
– ای یار!
من این قایق به گل مانده را
در دریاها دیده بودم.
بادبان برافراشته
امواج را چنان می شکافت که گفتی
به ساحل باز نخواهد گشت.
ناخدایش کجاست؟
– ناخدایش پسرکی بود
پسرکی شاد و پر آرزو
که با رگبار تفنگ یک سپاهی کشته شد.
– آیا آن چشمه خون را
که از آن گور تازه بر می جوشد دیدهای؟
– آوخ که از قلب گریان مادری است
که سنگدلانه
پیش چشمان کودک خردسالش کشته شد
بی که از او
بوسه وداعی بگیرد.
– آه از این روز طولانی!
چرا سرِ طی شدن ندارد؟
– امروز آخرین روز عمر بُرناشَخی بود
که جان برومند خود را فدیه میهن کرد.
– و این قوطی رنگ را چه کسی جا گذاشته است؟
– از آن آزاده پوری بود
که شبانگاه
بر دیوارهای کوچه ها و خیابان شهر
مشق پیروزی می نوشت.
او نیز توسط سربازان دژخیم کشته شد.
– و این سبوی شکسته را … ؟
– دردا!
کنار پیکر دریامردی بود
که او نیز
تشنه تشنه
کشته شد.
– بگو! این ترانه ناتمام
این نغمه عالمگیر را
که آغاز کرد؟
– این آواز تنهایی دختری بود که می خواست
صدای خلوت خود باشد اما
فریاد رنجها
و خروش دوباره مردم شد
وقتی که از شکنجه مأموران پلیس جان سپرد.
– پس
این دفتر انشا
این نیمکت خالی
این چتر وانشده
این روپوش سپید
این کتونی های نو
این طره های بریده
این پنجره های شکسته
این شهر جنگزده
این …؟
– آری آری آری
همه یادگاران ماست
از آن ما
که اینک
بازگشته از راهی کژ
جان به لب از گروهی درنده
و خسته از سالیان دراز ستم
در برابر بیداد برخاسته ایم
و هم امروز و فردا
هر شب و هر روز
در خیابان ها
به یکدیگر می پیوندیم.
– ای دوست!
من نیز با تو خواهم آمد
اما پیش از آن
نامت را به من بگو!
نام تو چیست؟
– نام من؟!
نام من، نام همه آنهاست که برشمردی و
هرکه جز آن،
نام همه عاشقان دیارم.
نام من، نام دیگر آزادی است.
داریوش ساقیان