UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

یک شعر از زلما

یک شعر از زلما

زنگ سوم شب 

شب از زنگ سوم گذشته است
و من
روی تخت خواب کودکی ام دراز کشیده ام
نیم کره ی راست مغزم خوابیده و
نیم کره ی دیگر
با لج بازی بیدار مانده است !
دیواری از پروانه های نارنجی وسط مغزم صف کشیده اند …
از لا به لای بال بال پروانه ها
خودم را به خواب می رسانم
حالا دوباره پنج ساله شده ام
شبح آبی پدربزرگ و لکنته ی سبزش
روبه رویم ظاهر می شوند
پدربزرگ هنوز قصه می گوید
سرزمین شاه پریان میان دو کوه گیر افتاده
من محو آسمانک ابراهیم ادهم و گل خندان شده ام
آن قدر که فراموش می کنم
مثل همیشه ی پنج سالگی مدام نق بزنم :
پس کی می رسیم ؟
اما با ترمز زمخت استیشن
پرت می شوم به امروز بی خواب و
دوباره
روح بازی گوشم را
به کنج این زن که منم
وارونه
حلق آویز می کنم …

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: