آسانسور
وقتی وارد آسانسور شدم، کف آسانسور گُله به گُله خیس بود. مثل همیشه سعی کردم پاهایم را درجاهای خشک بگذارم. میدانستم کار چه کسی است. ” چارلی “، سگ آقای جانسون. هروقت وارد آسانسور می شود شاشش می گیرد، او پس ازخیس کردن کف آسانسور انگارازکارش لذت برده باشد سرش را بالا می گیرد و با چشمانی کنجکاو به آقای جانسون نگاه می کند و دمش را تکان میدهد. بعد میاید پشت درآسانسورو پوزه اش را می چسباند درست جائی که درباز می شود، این پا و آن پا می کند تا به طبقه دهم برسد. به محض بازشدن در، با قدم های کوتاه وتیز به بیرون می دود. آقای جانسون هم با گفتن ” I am sorry ” به کسانی که درآسانسور هستند، سرش را پائین می اندازد و بلا تکلیف دنبال چارلی میرود. بارها آقای جانسون بخاطراخطار مدیر ساختمان مجبور شده است تا چارلی را بغل کند و از راه پله ها ده طبقه را بالا و پائین برود.
نمی دانم چرا دراین ساختمان سی طبقه این همه سگ و گربه هست. سگ ها دراندازه های مختلف. ازاندازۀ یک مرغ تا اندازۀ یک گوسفند. مرتب سوارو پیاده می شوند. بیچاره نظافتچی ساختمان که روزی دوسه بار کف آسانسور را تی می کشد.
چند روز پیش چارلی و آقای جانسون وارد آسانسور شدند. دیدم این بارکف آسانسور خیس نشد. آقای جانسون ازنگاهم متوجه تعجب من شد. گفت: ” پوشک تنش کردم. خیالتان راحت باشد. ” آقای جانسون مثل من تنهاست. با او بیشتر دم خورهستم . درمورد سگ ها اطلاعات زیادی دارد. به من گفته که نژاد سگ ها ازیکصد و شصت نوع تجاوز می کند و چارلی نراست و ازنژاد اسکیموی آمریکاست.
من هیچ حیوان دست آموزی ندارم. نه سگ ، نه گربه، نه پرنده، نه ماهی. من یک شهروند منطقی مسئول هستم. حقوق دیگران را هم رعایت می کنم. مالیاتم را می پردازم. با بچه ها و بزرگترها مهربانم . خانواده ام را دوست دارم و آنها هم مرا دوست دارند. ولی به نگهداری حیوانات دست آموزعلاقه ای ندارم. به خصوص به سگ ها و گربه ها.
یک شب دیروقت که صدای قطار، خواب را از سرم پرانده بود به طبقه ی هم کف رفتم تا جلوی ساختمان چرخی بزنم و هوائی تازه کنم . دربرگشت وقتی وارد آسانسور شدم ، کثافت سگی مثل ما ری کوچک که دور خودش چنبره زده باشد، حالم را به هم زد. آسانسورخالی بود. کلافه به آپارتمانم وارد شدم وازاین سو به آن سو رفتم. با خودم گفتم ایکاش قانونی وضع می کردند که پوشیدن پوشک برای تمام سگ ها اجباری میشد. بعد آمدم نشستم ودراین خصوص، نامه ای به اداره ی حمایت از حیوانات نوشتم و کپی آن را هم برای نماینده مردم در مجلس فدرال فرستادم .
بارها ازدوستان و آشنایان شنیده ام که رسانه ها ازترس صدمه زدن به دنیای سگ ها، نظراقلیتی خاموش مثل مرا دررسانه های گروهی منعکس نمی کنند.
من درطبقه ی بیست و پنجم زندگی می کنم. ودررفت و آمد ها به طبقه ی هم کف یا پارکینگ، بیشترازدیگران شاهد توقف آسانسور هستم. همسایه های بیشتری را می بینم. بخصوص وقتی که یکی ازآسانسورها خراب باشد و یا یکی ازساکنین، برای اثاث کشی یکی ازآن ها را رزرو کرده باشد. زمانی اوضاع مضحک می شود که دربازشود وهمسایه ای با صندلی چهارچرخه اش بخواهد مادریا پدرعلیلش راوارد آسانسور کند. معلوم است، همه درآن فضای تنگ مجبور می شوند بیشتر به یک دیگر بچسبند تا برای تازه واردها جا باز شود. به شرطی که صد البته، کف آسانسور خشک ! باشد.
وقتی به این اطاقک آهنی نگاه می کنم که چه بی اعتنا، درفضائی بسته ، با هوائی خفه، فقط بالاوپائین میرود و یک نواخت به کارش ادامه می دهد ، رفتار سرد ساکنین ساختمان که بی شباهت به وضعیت این جعبه ی آهنی نیست برایم تداعی می شود. .
زندگی آپارتمانی مزخرف است. سلام های بی مزه وتکراری درصبح وعصرو شنیدن
” مدت هاست حوصله ام را سر برده است.Have a nice day, see you…”
وقتی می بینم باران مهربانی برسرسگ ها می بارد به آنها حسودی ام می شود. گاهی دلم می خواهد جای چارلی بودم.
درشب های تابستان که هوا دیر تاریک می شود، محوطه ی بازجلوی ساختمان با فواره و گل کاری زیبا جای مناسبی می شود برای تعدادی از ساکنین ساختمان که روی نیمکت ها به گفتگو بنشینند و سگ ها و گربه ها را رها کنند تا دراطراف بچرخند. گاهی آقای جانسون هم میاید کنار من می نشیند و چارلی مثل سایر سگ ها یکی ازدرخت ها را انتخاب می کند. آقای جانسون می گوید سگ ها هرکدام منطقۀ نفوذ خودشان را دارند. درخت یا هرمحل دیگری را برای خودشان مشخص می کنند. هنگامی که آنها شاهد بالا رفتن لنگ سگ ها پای درخت ها و یا روی چمن ها هستند، من هم ازدوطرف دست هایم را روی پشت نیمکت دراز می کنم و به تماشای نسیم خنک آخرشب می نشینم که روی تاریکی شب راه می رود. یک باربه آقای جانسون گفتم که کبوتر ها نماد صلح هستند و سگ ها نماد وفاداری، منتها آدم با یکصد وشصت نوع ازوفاداری آنها روبروست. و اوخندید وحرفم را تائید کرد.
*****
دوسه هفته پیش دخترم برای خداحافظی تلفن کرد، تا با شوهرو دوپسرش برای چند روزی به “والتز دیزنی” بروند .
” بابا میدونی که ما داریم میریم مسافرت. می خواستم شُلی را برای این چند روزی که نیستیم سرراه بیارم بذارم پیش شما. ” ” چرا اونو با خود تون نمی برین.؟ بچه ها که بیشتر خوشحال می شن.”
” باید قبلا به شرکت هواپیمائی خبر میدادیم . دیگه دیر شده. “
” چرا شُلی را بطور موقت تحویل انجمن حیوانات نمید ین.؟ “
” پدر، ما باید تا دو ساعت دیگه فرودگاه باشیم. “
احساس کردم دخترم پشت تلفن بغض کرده و نمی تواند به حرفش ادامه دهد. بالاجبار گفتم: ” بسیارخوب سرراه فرودگاه بیارینش این جا. پرسیدم فقط برای دوهفته، همین طوره؟ “
با خوشحالی گفت: ” بله پدر” و چند بارازفرط خوشحالی تکرار کرد: ” ممنونم پدر، ممنونم “
شُلی سگ ماده ی کوچولوئی است با پاهای کوتاه که گوش های بزرگ آویزان دارد. آقای جانسون وقتی او را دید، گفت از نژاد “بیگل” است. من هم زیاد کنجکاوی نکردم تا ازاصل و نسبش سردربیاورم. شُلی مثل بقیه ی سگ ها ترو فرز نیست. خیلی خونسرد است و با حوصله غذا می خورد وبا تانی راه می رود. یادم است وقتی بچه ها توپی برایش می انداختند برای آوردن توپ زیاد عجله ای به خرج نمی داد. بهمین خاطرهم نوه هایم اسمش را گذاشته اند ” شُلی.” اما گاهی دربُراق شدن و حمله کردن انگار روح یک سگ جنگجووپرخا شگردرونش حلول می کند. ازاین کارش هم خوشم میاید که وقتی به توالت نیازپیدا می کند با یک نوع صدای مخصوص، اطرافیانش را خبر می کند . دراین یک هفته با چارلی کاملا رفیق شده است بطوریکه آقای جانسون می گوید اگرشلی پیش چارلی نباشد مرتب پشت در واق واق می کند تا اورا پیش شلی بیاورم.
شُلی هنوز کاری نکرده است تا مجبور شوم برایش پوشک بخرم. به نظرم ازدیگرسگ ها با هوش تراست. اکثر روزها صبح وعصر نیم ساعت شاید هم بیشتر چهارنفری به پیاده روی می رویم .دربرگشتن شلی سرش را می اندازد پائین و خودش را به منزل چارلی دعوت می کند وبه من محل سگ هم نمی گذارد. اما من آقای جانسون را راضی کرده ام که چهار شب هردوی آن ها پیش من باشند و سه شب هم پیش او. آقای جانسون هم قبول کرد. اما طوری گفت ” اُکی …اُکی ” و لبخند زد که تعجبش را ازپیشنهاد من نشان می داد. هردوخوشحال می شویم که آنها پیش هم باشند. این پیاده روی ها اشتها و خواب مرا هم بهتر کرده است. حالا دیگر با ساکنین ساختمان بیشترخوش و بش می کنم. درلابی یا داخل آسانسور وقتی سگ ها بهم می رسند با واق واق کردن و سرودم تکان دادن، همه را به خنده می اندازند. چارلی درمقابل سایر سگ ها از شلی بخوبی مواظبت می کند. خوشحالم که اززمان آشنائی چارلی و شلی، دیگرچارلی درآسانسورنمی شاشد. مثل اینکه ازشلی خجالت می کشد
یک ساعت پیش دخترم تلفن کرد که از سفر برگشته اند و فردا برای گرفتن شلی میاید پیش من. به او گفتم: ” نیا. چون شلی پیش من نیست.” برای یک لحظه احساس کردم حالش بد شد. اما وقتی توضیح دادم که پیش چارلی سگ آقای جانسون است خیالش کمی راحت شد. به او گفتم : ” شلی دیگر به شما احتیاجی نداره. برای خودش یک زندگی جدید راه انداخته. به من هم زیاد محل نمیذاره. به بچه ها بگو نگران نباشند. خودم برایشان یک سگ ” شفرد ” قهوه ای خوشگل می خرم.”