اره کردن جمشید
پس از صد سال
در بلوطی گشن
پناه خواهم گزید.
پیش از آنکه آسمان سرد
از واپسینجیغ بلبلهای خاکستری
یکباره از هم بگلسد
دندانههای زنگی آذرنگ
در عصبها و استخوانهای درخت ناباور
نکبتوار میخلند.
در کنار دریای چین مرا به تختهسنگی ببند.
سرم درد میکند، جمی۱.
تا سنگ سیاه ماه بیرون آب مانده است
کهنهخیسهای چرک و خونیات را
در گرمای چسبناک پسین بگستران.
یک بار این واژهها را روخوانی کرده بودیم
اینک همهمهی بازگشت آنها را میشنویم.
کدامیک ما را خوشبخت میکند
کدام را کنار آب رها کنیم؟
به آن دهکدهی مرزی گردآلود خزیدیم.
گاهی تیکتاک آسیاب یکهاش
در نیمهراه سیسنبرهای سوزناک
بر ریگهای داغ میترکید.
این را والتر بنیامین۲شنیده بود. چند هفتهی آخر
اندوهگین به دو یهودی ژندهپوش میاندیشید
که آنان را در آب سرد نوروزی غلتانده بودند.
یک سویم بر زمین کوبیده شده است.
شاید از اسب پیری بر افتادهام
که سایهاش در چارگوشهی زیلوی گِلی
آرمیده است.
البته نام و سرگذشت شومی دارد
و با تاج گلافشانش جراحتم را میشوید.
آنچه اکنون میگوییم، میترسم
سایهی آن هزاران سالی باشد که
کارد سرد ماه در پنجدری سبز مینشست
و جمی نابینا که دختر مانده بود
در دمدمههای پاس آخر تاریکی پیاده میشد.
ریش و سبیل تنکی در آورده بود
که وزغها از دیدنش بیپرسشی
بر سروکول چشمهی تاریک کوبیدند.
جهی۳ پاهایش را در پاشویه جابهجا کرد.
سنگلاشهی تیزی بر قوزکش میکشید
و سنجاقک چاقی بر نوک آن پشهها را میجوید.
موجی خون سفت چنان بر پوست آب بارید
که ماهیهای کور طلایی از ترس
بر گرد پنجهی ماه حلقه زدند
و گوش دادند به مویهی خرمگسی
که از نیمه دیگر جهی ساخته میشد
تشنه و زخمی بر سنگ زبری.
زوزهی دههزار اسب را جمی، در دو سویم میشنوم.
شاید برخی دختری در عقد دارند
یا سگی بلعیده باشند.
جمی، همگیشان یک مرد است
یعنی بیوراسب۴
که دروغی نگفته است.
چه پتیارهایم
در قیلولهی وزغها و چلپاسهها:
میخواهیم هزار واژهی دیگر بنگاریم.
اکنون از آنچه نادرست است آهستهتر بگوییم.
پرتگاههای اقیانوس را گم میکنم.
سنگپشتها آب تلخی جستهاند.
ما چندان کهن نیستیم.
آنچه سالها پیش سپری شده بود
بر پوست و ناخنمان میروید.
زنک، کارگاه ساختهاند مسم کنند.
عینکهای لوچم را پیدا کن.
بهتر بود در آن شهرک مرزی تباه میشدم.
جهی، جهی. جهی مرا در تاریکی میشست.
نمیخواهم سرپیچی کنم. خوابم نمیرود.
چون سردم است، به درون درختی میخزم.
———————-
پانویس
۱) جمی. جم (جمشید) و جمی در ریگ ودا برادر و خواهرند، و جم شاه سرزمین مردگان میشود. درروایتهای پهلوی پس از جدا شدن فره از جم، او و خواهرش صد سال در جهان سرگردان میشوند.
۲) والتر بنیامین. در ۱۸۹۲ در خانوادهای یهودی در برلین به دنیا آمد. تا پایان زندگیاش همواره میان دو گرایش در تردید بود: یکی عرفانی نهانروش و باطنی و دیگری نگرشی ماتریالیستی و دنیوی. با به قدرت رسیدن هیتلر راهی تبعید شد و به پاریس رفت. با پیشروی ارتش نازی در خاک فرانسه به سوی اسپانیا رفت و در مرز فرانسه و اسپانیا (روستای پوره یو) توقف کرد. پلیس فرانسه اجازهی خروج به مهاجران نداد. در صبح ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۰ بنیامین خودکشی کرد. (برداشت از خاطرات ظلمت، بابک احمدی)
۳) جهی. نام دختر اهریمن است که اهریمن را به تاختن به جهان اهورایی بر میانگیزد و یاری میرساند. او فریبنده و اغواگر مردان است، و در اساطیر زرتشتی، زنان از او پدید آمدهاند.
۴) بیوراسب. به معنی دارندهی دههزار اسب، لقب اژدیهاک (ضحاک)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: