از این جماعت
اخیراً در پی مطرح شدن حق زبان مادری از جانب سخنوری که عمرش را بر اعتلای زبان ملی (فارسی) و ادبیات فارسی زبان نهاده همه روزه شاهد موج حملاتی ناسیونالیستی و گاها فاشیستی و احساسی که هرروز بر شدت و تندی این حملات افزوده میشود به ایشان آقای دکتر براهنی هستیم… این جملات نه تنها از جانب گروهها، افراد و جمعیتهای وابسته به جریانات خاص و راستگرای بلکه از جانب هنرمندان و نویسندگان به اصطلاح روشنفکر نیز دیده میشود. میتوان گفت که این نوع بینش و برخورد با این مقوله ریشه در همان تفکر و سیستمی دارد که ژیل دلوز آن را تفکر «ساقه درختی» یا رشد عمودی ی اندیشه، مینامد. در این سیستم، «ساقه» همهی عناصر درخت را تحت فرمان خود دارد. و متکی بر تک مرکزی است. بدین معنی که حیات عناصر وابسته به مرکز که همان ساقه است میباشند و از خود هیچگونه استقلالی ندارند و رشد و نمو و حد و مرز آنها را ساقه تعیین میکند. و اگر از ساقه جدا شوند می خشکند و از بین میروند.
در اینگونه بینش و رویکرد که به عنوان یک مثال نام برده شده، چه در سیاست و سیستم های حکومتی، دولتها، مذهب، تشکیلات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، قومی و قبیلهای، فردی و …غیره حاکم بوده و است. صاحبان این نوع بینش هرگونه تکثر گرائی و دمکراسی را بر نمیتابند و همواره بر تک صدائی و تک گفتمانی و مناسبات مراد مریدی، و گله و چوپانی و … تاکید دارند.
ما در طول تاریخ به خوبی شاهد سیطره این نوع تفکر و سیستم چه در شیوه حکومتداری و چه در مذهب و تشکیلات اجتماعی و سیاسی و حتا خانواده بوده و هستیم. اصولن اینگونه مراکز قدرت چه کوچک و چه بزرگ و چه سیاسی و چه غیرسیاسی هرگز تاب حضور دیگری و یا شنیدن صدای دیگر را نداشته و با آن با شدت تمام برخورد کرده و هر صدایی را در نطفه خفه کردهاند.
اما امروزه تاریخ متحول شده است. و انسان عصر حاضر در حال گذار از این نوع سیستم و بینش تک گرائی و مقدس گرائی است. انسان امروز به خوبی دریافته که سعادت بشری نه در تک صدائی بلکه درچند صدائی، تلورانس و تحمل و پذیرش دگرگونگی است. انسان امروز چندگونگی را نه تهدید برای جیات خویش بلکه غنای بیشتر میداند. به همین خاطر بر آن شده است تا همزیستی را جایگزین برخورد و ستیز با دیگرگونه ها نماید. در کشورهای پیشرفته این مسئله راحتتر جا افتاده و تحربه شده است. اما این تحول در همه دنیا به یکسان رخ نداده. در کشورهای جهان سوم به خصوص خاورمیانه ازجمله کشور ما که هنوز بر محور مرکزگرائی و تقدس مذهبی و مناسبات مرید و مرادی میچرخد ما هنوز شاهد خفه شدن صدای دیگر هستیم. این بینش نه تنها بینش قدرت حاکمه است بلکه به یک رویکرد عمومی و فرهنگی جامعه ما تبدیل شده است. و همه چرخهی حیات اجتماعی، فرهنگی و غیره ما بر این محور قدرت و تمرکز قدرت در دست یک نفر یا یک بینش غالب که در راس جامعه قرار گرفته است میچرخد. از همین روست که امروز ما شاهد این برخورهای تند و قمه کشیهای لفظی و تهدیدها و تهمتها به آقای براهنی که دهها کتاب به زبان غالب (فارسی) نوشته و حالا یک مطلب به زبان مادری نوشته هستم.
با قمه کشی و تهدید و خفه کردن صدای متفاوت دیگران نه تنها به یکپارچگی ایران عزیزمان کمکی نمیکند و موجب اختلافات قومی و ملیتی دربین ملت نیکاندیش ایران میشود، بلکه ناقض توقع انتظارات عصر حاضر و روند تاریخ، دمکراسی و دوران پسامدرن آن میشود.
آقای براهنی با طرح یک خواستهی برحق که در راستای قوانین مدون حقوق بشر امروزی است با دلیل و برهان عالمانه علمی، فلسفی و تاریخی و با بیطرفی کامل به حق رسمیت شناختن زبانهای مادری در کشورمان که تنوع قومی و زبانی آن غیرقابلانکار است تاکید میکنند. که این خواسته نه به معنای حذف زبان فارسی و یا تجزیهی خاک و اقلیمی کشور یک پارچه ایران بلکه به یک پارچگی آن نیز کمک خواهد کرد. مسئله این باشد، آن نباشد نیست. مسئله بودن همه است.
آن چیزی که ایشان مطرح میکند نه مسئله تجزیهطلبی، بلکه مسئله عبور از تمرکز گرائی و زبان دیکتاتوری و قدرتمدار و طلوع و گذار به تکثرگرایی است، به معنای دیگر رفع غلبه گونهای خاص بر گونههای دیگر است. موضوع حذف یکی به نفع دیگری نیست. بلکه به رسمیت شناختن عناصر متنوع دیگر نیز بوده و موضوع دادن حق برابر به همه زبانهای موجود در یک همنشینی مسالمتآمیز در یک کلیت بنام کشور ایران است تا بتوان به این عناصر که تا کنون به حاشیه راندهشده و سرکوب شدهاند و حق ابراز وجود نیافتهاند حق حیات داده شود تا از ظرفیتهای زبانی آنها در راستای اعتلای فرهنگی کشور عزیزمان ایران به طور اخص و انسان به طور اعم بهرهای برده شود. چیزی که ایشان مطرح میکنند داشتن باغچه ایست با گلهای رنگارنگ. نه یک گلدان در طاقچه و یک گل. نه زمستانی یک رنگ که بهاری که همه گلها حق رویش بیابند.
هر زبان صدائی است با ویژگیها و ظرفیتهای خاص و منحصر و ارزشمند و کشور عزیز ما به لحاظ تنوع قومی و زبانی به مانند ارکستری است متشکل از سازهای متنوع؛ که تا کنون فقط یک صدا صدای غالب بر این ارکستر بوده و دیگر صداها فرصت نواختن نیافتهاند. چرا باید دیگر صداها را خفه کرد و به آنها میدان و فرصت بازی نداد؟ چرا ملت مان را از همه صداها بهرهمند نکنیم تا رنگینکمانی از زیبایی و زیبائیهای زبانی داشته باشیم. آیا اگر فقط یک ساز بنوازد بهتر است یا کل ارکستر؟ سرزمین فرهنگی ایران پهناور بهاری است از گونههای ارزشمند. بگذاریم بهاری رنگین داشته باشیم نه زمستانی یکرنگ و سرد. بگذاریم فرد فرد میهن مان خودش انتخاب کند که چگونه بیندیشد، بنویسد بخواند و حرف بزند. زبان فارسی مردنی نیست. زنده است و زنده خواهد ماند. زبان فارسی ما آنقدر مستحکم و شیرین هست که دادن فرصت به زبانهای دیگر تهدیدی برای زبان فارسی ما نیست. کسانی که حق و فرصت بیان به دیگری نمیدهند چطور به خود میقبولانند که دیگران به آنها فرصت بیان بدهند. قدمت زبانهای موجود در کشور ما اگر فرض کنیم که بیشتر از زبان فارسی مان نبوده کمتر نیستند. فقط آنها قدرتطلب نبوده تا دیگر زبانها را خاموش کنند.
مطلب ارزشمندی بود. کاش این بحث های روشنگرانه از سوی سایر فرهیختگان هم باز بشود. آقای رضا براهنی دانشمندِ شریفی ست فرامرز